چاپ کردن این صفحه

یک جرعه کتاب

جذب حداکثری با مسابقات فوتبال

چهارشنبه, 22 خرداد 1398 10:35 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

«اعتقاد داشت بهترین راه مبارزه با سیگار و مواد مخدر، ورزش است و چه ورزشی بهتر از فوتبال!»

 

به گزارش خط هشت ، زنگ در خانه به صدا درآمد. رفتم در را باز کردم. پسر نوجوان و قدبلندی بود. ظاهرش به بچه‌های مسجد و حوزه نمی خورد. شلوار لی تنگ پوشیده بود و موهایش را سیخ زده بود بالا! دور تا دور موهایش را هم حسابی کوتاه کرده بود. با تعجب، سر تا پایش را نگاه کردم. بیچاره هول شده بود! کمی خودش را جمع و جور کرد و گفت: «ببخشید... با آقای بدری کار دارم. خونه هستند؟»

یادم افتاد میلاد قبلاً گفته بود چند پسر نوجوان را در خیابان دیده که سیگار می‌کشند؛ دلش به حال آن ها می‌سوزد که چرا با این سن کم سیگاری شده‌اند. از موتور پیاده می‌شود، به طرف آن‌ها می‌رود و حسابی با آن‌ها گرم می‌گیرد. حین صحبت کردن با آن‌ها متوجه می‌شود دهانشان هم بوی بد می‌دهد. بدون اینکه به روی خودش بیاورد، آن‌ها را به مسابقۀ فوتبال دعوت می‌کند. آن ها هم قبول می‌کنند. اعتقاد داشت بهترین راه مبارزه با سیگار و مواد مخدر، ورزش است و چه ورزشی بهتر از فوتبال! مطمئن بودم این پسر، یکی از آن‌هاست. گفتم: «صبر کنید... الآن آقای بدری را صدا می‌کنم.»

آمدم به میلاد گفتم: «یه پسر جوون اومده دنبالت؛ دم در منتظرته.» میلاد رفت بیرون. بعد از چند دقیقه هم برگشت، لباس پوشید و با همان پسر سوار موتور شد و رفت.

شب با چند دست لباس ورزشی به خانه برگشت. رضا، لباس‌ها را باز می‌کرد و شماره‌های لباس‌ها را نگاه می‌کرد. گفتم: «لباس‌ها را خریدی یا از جایی گرفتی؟ این همه لباس، به چه درد می‌خوره؟»

گفت: «فردا، بچه های گروهم، با یک تیم قوی مسابقۀ فوتبال دارند. لباس مرتب و یک‌دست ورزشی نداشتند. رفتم برای بچه‌ها لباس خریدم.»

تابستان بود و بچه‌ها درس و مدرسه نداشتند. میلاد هم سعی می‌کرد به هر علتی، بچه‌ها را مشغول کند. با همین مسابقات فوتبال توانسته بود گروهی از بچه‌های محله را جذب مسجد کند. خودش هم فوتبال را خوب بازی می‌کرد. در حیاط، در اتاق، هرجا توپی می‌دید، شروع به بازی می‌کرد. بعد از هر مسابقه‌ای هم فلافل به راه بود. خودش هم حتما با فلافل، دوتا ماءالشعیر می‌خورد. از وقتی مربی شده بود، همۀ تابستان را تلاش می‌کرد و زحمت می‌کشید. حاضر نبود به هیچ علتی مسابقات فوتبال بچه‌ها لغو شود.

*به نقل از مادر شهید

بریده ای از کتاب «تپه‌ی العیس»؛ روایتی داستانی از خاطرات روحانی شهید مدافع حرم؛ میلاد بدری (صفحه‌ی 78 و 79 )

نویسنده: معصومه عبدالله زاده آرپناهی                                           

ناشر: خط مقدم

 

 

منبع: حریم حرم

خواندن 1120 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)