چاپ کردن این صفحه

یک جرعه کتاب

هم آرزوی محسن برآورده شد، هم مادرش

چهارشنبه, 03 مهر 1398 18:19 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

وقتی آن اتفاق برای محسن افتاد، دیدم به همهٔ آرزوهایش رسیده است؛ اما وقتی اعلام کردند قرار است پیکر محسن برگردد به خودم گفتم: «محسن که گفته بود دلم می‌خواد مفقودالاثر بشم! پس چی شد؟ مثل اینکه به تمام آرزوهاش رسید، الا این یکی.» ازطرفی، مادر محسن خیلی بی قراری می‌کرد و به همه می‌گفت: «دعا کنید حداقل پیکر بچه‌ام برگرده.»

 

به گزارش خط هشت: محسن می‌گفت: «دلم می‌خواد مثل امام حسین سر از تنم جدا بشه، دلم می‌خواد مثل علی‌اکبر اربا اربا بشم، دلم می‌خواد مثل حضرت ابوالفضل دستام جدا بشه، دلم می‌خواد اسارت حضرت زینب را بچشم، دلم می‌خواد درد پهلوی مادرم را بچشم.» حتی یک جایی نوشته بود: «دلم می‌خواد مفقودالاثر بشم.»

وقتی آن اتفاق برای محسن افتاد، دیدم به همهٔ آرزوهایش رسیده است؛ اما وقتی اعلام کردند قرار است پیکر محسن برگردد به خودم گفتم: «محسن که گفته بود دلم می‌خواد مفقودالاثر بشم! پس چی شد؟ مثل اینکه به تمام آرزوهاش رسید، الا این یکی.» ازطرفی، مادر محسن خیلی بی قراری می‌کرد و به همه می‌گفت: «دعا کنید حداقل پیکر بچه‌ام برگرده.»

پیکرش را که برگرداندند، متوجه شدم، هم آرزوی محسن برآورده شد، هم مادرش؛ چرا که تنها قسمت کمی از پیکرش برگشت.

*به نقل از دوست شهید

بریده‌ای از کتاب «زیر تیغ»؛ خاطراتی از شهید «محسن حججی» (صفحهٔ 166 و 168)

به اهتمام: علی اکبری مزدآبادی

ناشر: یازهرا(س)

 

 

منبع: حریم حرم

خواندن 1138 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)