چاپ کردن این صفحه

یک جرعه کتاب

قیام شجاعانه برای نماز، وسط میدان نبرد

سه شنبه, 07 آبان 1398 14:34 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

پویا با آن قامت رشید در کنار تانک ایستاد و مشغول نمازخواندن شد چنان حالت عارفانه‌ای داشت گویی جز خدا کسی او را نمی‌دید...

 

به گزارش خط هشت، در شرایطی بودیم که هرلحظه امکان اصابت گلوله و خمپاره و شلیک تک‌تیراندازها زیاد بود من و دیگرهمرزمم به پویا گفتیم لااقل نماز را نشسته در پشت تانک بخوانیم خطرش کمتر است...

پویا گفت نه لذّتش به این است که ظهر تاسوعا وسط میدان نبرد، نماز را ایستاده بخوانیم، شاید این آخرین نمازمان باشد.

پویا با آن قامت رشید در کنار تانک ایستاد و مشغول نمازخواندن شد چنان حالت عارفانه‌ای داشت گویی جز خدا کسی او را نمی‌دید...

بعد از اتمام نماز عصر و عرض سلام به سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله علیه‌السلام رو به من گفت عجب نماز باحالی بود...

من و دیگر هم‌رزمم نماز را باحالت نشسته در پشت تانک خواندیم.

بعدازآن به داخل تانک خود رفتیم پویا درحالی‌که تسبیحی در دست داشت و مشغول ذکر بود به‌آرامی اشک می‌ریخت و منتظر دستور فرمانده برای ادامه عملیات بودیم زیر لب ذکر شریف صلوات و شاید اذکاری که فقط خودش و خدا می‌دانست می‌گفت.*

***

منطقه‌ای که بودیم، لوله‌کشی آب وجود نداشت. آب مصرفیمون رو با یه بشکه  200لیتری می‌رفتیم از چاه می‌آوردیم...

اکثر اوقات که خستگی کار بهانه می‌شد برای فراموش کردن آب، پویا بدون اینکه حرفی بزند با تمام خستگی که داشت می‌رفت آب می‌آورد...

هیکل رشید و قشنگی داشت... عباس­وار...

عملیات تاسوعا بود...

جنگید...

تا جواب سقایی کردن هاشو گرفت...

موشک که خورد، از روی تانک پرت شد پایین.

 درست مثل عباس...

از روی مرکب...

عصر تاسوعا بود... *

***

پویا سوار بر تانک به سمت داعش می‌راند.

جهانبخش هم جلوتر از تانک با موتور می‌تاخت.

موشکی از سمت داعش به سمتشان شلیک شد.

فرمانده گرمای حرکت موشک را در بالای سرش احساس کرد.

موشک از او گذشت و به تانک اصابت کرد.

موج انفجار در داخل تانک پیچید و پویا به بیرون پرتاب شد.

جهانبخش خود را به پویا رساند.

ترکش‌هایی به گردن و بازو و پاهایش اصابت کرده بود و در اثر موج انفجار همه‌ی لباس‌هایش پاره‌پاره شده و پیکرش آسیب‌دیده بود.

نزدیکش رفت. پویا به شهادت رسیده بود.

پاهایش سست شد. خواست پویا را بلند کند اما نتوانست. به سمت نیروها رفت تا کمک بیاورد. *

 

* به نقل از دوستان و همرزمان شهید

بریده‌ای از کتاب «ابوریحانه»؛ خاطراتی از شهید مدافع حرم «پویا ایزدی»، صفحات 102، 108 و 109

به اهتمام: الهه حاجی حسینی

ناشر: دارخوین

 

منبع: حریم حرم

خواندن 1212 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)