چاپ کردن این صفحه

یک جرعه کتاب

این استعفانامهٔ یک پرستار است

چهارشنبه, 21 اسفند 1398 23:14 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

«من در اینجا یک کار جهادی می‌کنم؛ اما در جبهه می‌توانم دو جهاد انجام دهم: جنگیدن و کمک کردن به مجروحان.»

 

به گزارش خط هشت، از همان ابتدای عملیات در شهر القصیر، عباس مایل بود برای شرکت در جهاد اعزام شود؛ اما به دلیل شغلش که پرستاری در بیمارستان رسول اعظم (ص) بود، از این کار بازماند. شدت علاقه‌اش به شرکت در جهاد، او را واداشت که درخواست مرخصی بدهد؛ اما خانمی که سرپرستار آن بخش بود، درخواست مرخصی او را رد کرد.

- همین شغل شما هم نوعی جهاد است. من هرگز نمی‌توانم به شما اجازه بدهم که بروید.

عباس به‌شدت از این ماجرا ناراحت شد. حدود یک هفته بعد، درحالی‌که استعفانامه‌اش در دستش بود، دوباره پیش همان خانم آمد و شروع به توجیه کارش کرد.

- من در اینجا یک کار جهادی می‌کنم؛ اما در جبهه می‌توانم دو جهاد انجام دهم: جنگیدن و کمک کردن به مجروحان.

بعد از همان‌جا راهی جبهه شد.

عباس به‌محض رسیدن به جبهه با شجاعت و دلیری منحصربه‌فردی جنگید. در همان حال، گاهی نیز، بدن مطهر شهیدان و مجروحان را به عقب می‌برد. او در این مدت، حتی لحظه‌ای طعم خواب را نچشید تا اینکه ساعت موعود فرارسید. عباس در ماشینی بود که پیکر شهدا را به عقب می‌برد. در همین حال، ازهرجهت، به سمت ماشین گلوله می‌بارید. دوستش دید که او چشمانش را بسته است.

- بلند شو ابوالفضل! الآن که وقت خوابیدن نیست.

برادر دیگری که همراه آن‌ها بود نگاهی به عباس کرد.

- ولش کن! از همان لحظه‌ای که به اینجا رسیده، اسلحه‌اش، حتی برای یک دقیقه از تیراندازی نایستاده.

غافل از اینکه به ملاقات با پروردگارش شتافته بود. گلوله از کنار پهلو وارد سینه‌اش شده بود و در قلب پاکش نشسته بود. حدود نیم ساعتی گذشت تا دوستانش در ماشین، متوجه شهادت او شوند. شهادتی که سراسر فداکاری و ایثار و صداقت بود.

*به روایت دوست شهید مدافع حرم لبنانی، عباس احمد حلال

بریده‌ای از کتاب «سایه‌سار زینب (س)»؛ گلچینی از خاطره‌های شهیدان و رزمندگان مدافع حرم حزب‌الله لبنان (صفحات 119 و 120)

گردآوری و تدوین: موسسهٔ رسالات لبنان

انتشارات: نشر آرما

 

 

منبع: حریم حرم

خواندن 1040 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)