روایت آزاده 119 ماه اسارت از «جمهوری اسلامی کوچک» اردوگاه ها

دوشنبه, 01 بهمن 1397 11:12 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

یکی از آزادگان سرافراز دوران دفاع مقدس که سالیان زیادی را با مرحوم ابوترابی در اردوگاه اسرا در عراق گذرانده است، با بیان خاطراتی از امام اسرا به ویژگی های اخلاقی مرحوم ابوترابی، این شخصیت مبارز در دوران دفاع مقدس پرداخت.

 

به گزارش خط هشت ، سیداحمد قشمی آزاده معزز کشورمان که حدود 10 سال سابقه‌ اسارت دارد، گفت: در نخستین روز جنگ یعنی اول مهر ماه سال 59 در منطقه‌ غرب کشور طی محاصره‌ پاسگاهی در 200 متری مرز عراق به اسارت دشمن درآمدم.

وی که قبل از اسارت، عضو شورای فرماندهی استان همدان بود و در سن 21 سالگی به اسارت درآمده بود، افزود: حدود 2 سال در اردوگاه بعقوبه بودم و سپس به رمادیه و از آنجا به موصل منتقل شدم ولی اولین برخوردم با حاج آقای ابوترابی در موصل اتفاق افتاد، به این شکل که روزهای اول که وارد موصل شدیم در هر آسایشگاهی حدود ۱۵۰ نفر اسیر حضور داشت که مسئولان هر آسایشگاه به دیدار آقای ابوترابی می رفتند و ایشان یک حدیث مطرح می کرد و توضیح می داد تا در جمع بچه ها بازگو شود و ما هم از آسایشگاه ۳ و ۶ خدمت حاج آقای ابوترابی رسیدیم و احساس کردیم که یک جمهوری اسلامی کوچکی در اردوگاه ایجاد شده است.

وی ادامه داد: حاج آقا ابوترابی یک انسان استثنایی بود که تمام ابعاد انسانی، شخصیتی، مکتبی و دینی را یکجا داشت، می توان گفت نقش امام خمینی (ره) در ایران و جهان را آقای ابوترابی به نوعی در بین اسراء داشت؛ از نظر اخلاقی انسانی بود که هم دشمن عراقی را تحت تأثیر قرار می داد و هم در بین ما کسانی که از نظر اعتقادی قوی نبودند را مجذوب خود می کرد، کسی در بین این جمعیت چند هزار نفری از اسراء نبود که عشق و علاقه ای به حاج آقای ابوترابی نداشته باشد.

قشمی ویژگی های شخصیتی ایشان را برشمرد و گفت: زمانی که نزد حاج آقا می رفتیم تا صحبت کند اگر پیرمرد یا جوانی وارد اتاق می شد تا صحبتی کند و یا خوابی تعریف کند و حرفی بزند هر بار حاج آقای ابوترابی تمام قد به احترامش بلند می شد، اگر کسی ۳۰ بار هم می رفت و می آمد باز حاج آقا جلوی پایش بلند می شد.

وی به بیان خاطره ای از تاثیرگذاری ابوترابی بر فرمانده عراقی پرداخت و گفت: یکی از فرماندهان عراقی که مجذوب اخلاق و رفتار ایشان شده بود گفت چه کاری از دستم بر می آید تا برای شما انجام دهم؟ که حاج آقای ابوترابی گفت من برای خودم چیزی نمی خواهم اما کاری کن تا به اردوگاه های دیگر بروم به این دلیل که بچه ها به حضور من نیاز دارند؛ فرمانده عراقی پذیرفت و همین مهم باعث شد تا حاج آقای ابوترابی به بیش از ۱۶ اردوگاه برود و اوضاع ان ها را سر و سامان دهد. در همین اردوگاه ها اعتقاد بسیاری از بچه ها را با سخنرانی ها و منش و رفتارش بارور کرد.

*راز اشک های ابوترابی در مناجات شعبانیه

به گفته این آزاده، از لحاظ معنوی کسی مانند آقای ابوترابی نبود، یکبار که خدمتش بودم و مناجات شعبانیه را می خواند چنان گریه می کرد و اشک می ریخت که بدنش تکان می خورد و خیس آب شده بود، وقتی دعای کمیل می خواند تا یک ساعت بعد از دعا در سجده بود و گریه می کرد و به واقع این حالت معنوی ایشان تأثیرگذار بوده است.

قشمی در ادامه به بیان خاطره ای به دوران پس از آزادی پرداخت و گفت: در زمانی که مدیرکل ثبت احوال خراسان بودم و نماز جمعه رفته بودم، دیدم حاج آقای ابوترابی در حال سخنرانی هستند و پس از نماز دوستان دعوتش کردند که مهمان غذای حضرتی شوند که خطاب به ایشان گفتم پدر و مادر دو شهید منزل ما هستند شما منزل ما تشریف بیاورید، قبول کردند و باهم آمدیم، در راه که صحبت می کردند متوجه شدم ایشان از دو روز قبل غذا نخورده و نخوابیده زیرا دائم در سفر و صیام بوده است،( هر سال دو، سه بار پیاده از حرم امام خمینی (ره) تا قم پیاده می رفت و سفری هم از تهران به سمت مشهد داشت، در ده سالی که این برنامه را انجام می داد یک سری از اسراء هم همراهیشان می کردند.)

وی ادامه داد: به منزل ما آمد و پس از صرف غذا گفت که ساعت ۸ بلیط پرواز دارم و تأکید کرد که زود بیدارش کنم ولی من به دلیل خستگی که داشت گذاشتم چندین ساعتی را بخوابد و سپس بیدارش کردم که از این اتفاق خیلی ناراحت شد و گفت چرا بیدارم نکردی؟ گفتم خودم شما را تا فرودگاه می برم. سوار ماشین که شدیم گفت من در مدتی که مشهد بودم فرصت نکردم زیارت جامعه کبیره بخوانم و زمانی هم که برای نماز جمعه رفته بودم از من خواستند خطبه نماز را من بخوانم که رفتم خطبه خواندم؛ حالا اگر اجازه بدهید تا رسیدن به فرودگاه من زیارت جامعه کبیره بخوانم؛ همان اشک هایی که در اسارت دیده بودم در این چند دقیقه تا فرودگاه ظاهر شد و تمام لباسش خیس شده بود. وارد فرودگاه که شدیم گفتند پرواز یک ربع تاخیر دارد، به من گفت برویم نمازخانه زیارت عاشورا را با هم بخوانیم که این حال و هوای ایشان عجیب بود و من به شخصه در هیچ کس دیگری ندیدم.

 

 

منبع: حیات

خواندن 1391 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...
cache/resized/9fbeadaffe6db7f248c99c58e4be83af.jpg
کتاب «همسایه حیدر» نوشته فاطمه ملکی با تحقیق بتول ...
cache/resized/59473b7526a7b1245ba86423bd3b4912.jpg
عکس رزمندگان استان اردبیل در جبهه‌های حق علیه ...
cache/resized/c388db15b9aea6f541ad0fd1dc3e7f86.jpg
به مناسبت گرامی داشت روز شهدا آیین رونمایی از ...
cache/resized/cc13499ebc08016c8970234fdd9aa860.jpg
اولین کتاب کشور در رثای سپهبد شهید قاسم سلیمانی، ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family