چاپ کردن این صفحه

دختر است او، دخترِ شهید

دوشنبه, 17 تیر 1398 13:07 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

دختر است او، دختر جانباز. او را جور دیگری باید خواند که او زندگی را جور دیگری خوانده است. جوری که برای خیلی ها تصورش هم "غیرممکن" است اما او دیده است آن چه را که خیلی ها خواندن هم نتوانند. 

 

به گزارش خط هشت ، برای او زندگی میان سرفه های خشکِ بابا، معنا می شود مثل قناتی میان دو کویر. او می داند که از این سرفه تا آن سرفه، یک دنیا درد فاصله است و یک جهان عطش اما او را خداوند، سرنوشت چون کاریز نوشته است تا تر کند لب های خشکیده میان دو سرفه را. 

 

دختر است، او دختر جانباز و باید هر روز شهادت پدر را ببیند که اگر عشق، هر روز شهید شدن را برای پدر تکلیف کرده است در ترجمه جانبازی، برای او هم نوشتن مشق از کتاب "ایوب" را فرض فرموده است تا بردباری به معنایی به روز برسد و شکیبایی معنایی نو بیابد.

 

 او در این روزگار عاشقی باید چشمانِ پدر را بخواند وقتی حنجره ای نیست برای گفتن. باید زبان پدر شود در مواجهه با مردم، وقتی تارهای صوتی نمانده اند تا ترجمان کلام پدر باشند. 

 

حتی باید "درد گوی" پدر هم باشد در حضور طبیب که روزگار چگونه می گذرد اصلا باید "مادرِ پدر" باشد در گرفتاری ها و زخم هایی که هر روز، سر باز می کنند. باید رشحات کلام نورانی حضرت رسول باشد در ماموریت "ام ابیها". 

 

 دختر است او، دختر جانباز. باید مراقب پدر باشد و حتی مراقب گوشی پدر. آخر اگر زنگ بخورد گوشی، پدر که توان سخن گفتن ندارد.

 

 تماس مردم را هم که نمی توان بی پاسخ گذاشت. همه که خبرنگار نیستند که "پاسخ های بی صدا" را متوجه شوند. باید جوابشان داد. 

 

دختر است او، دختر جانباز. باید حواسش به گوشی خودش هم باشد چون بابا برای این که ناله ای از جانش برنخیزد که جان خانواده را بخراشد، به طبقه بالا می رود.

 

 سرم هایش را هم باید همان جا، وصل می کنند او، اما باید حواسش به گوشی اش باشد تا اگر بابا کاری داشته باشد، زنگ بزند، آخر نمی تواند که کسی را صدا بزند. باید صدای زنگ را صدای پدر بگیرد و خیلی زود خود را به او برساند و کاری اگر داشت انجام دهد.

 

دختر است او، دختر جانباز. تلخ ترین خاطره اش از گوشی که کتاب خاطرات خوش او نیز هست، وقتی رقم خورد که بابا در طبقه بالا زیر سرم بود و او در پایین مشغول درس خواندن اما غفلت کرد از گوشی و وقتی چشمش به آن افتاد شتابان خود را به اتاق پدر رساند اما سرم تمام شده بود و مقداری از خون به سرم برگشته بود. 

 

حالا در فراق پدر مانده است دختر و این خاطره و دردی که انگار تا همیشه باید در دل داشته باشد که کاش همان یک بار هم دچار غفلت نمی شد،. دختر است او، حالا دختر شهید و ماموریت بازگویی از شهادت.....

 

 

 

منبع: حیات

خواندن 1110 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)