خاطره‌ای از عملیات فتح خرمشهر با رزمنده حاضر در این عملیات

یک پرس عدس‌پلو را در خواب خوردم!

یکشنبه, 05 خرداد 1398 16:24 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

... تا خواستم بخوابم، شنیدم یک نفر دارد داد می‌زند: ناهار آوردند. اطراف را نگاه کردم. یکی از مسئولان تیپ که لهجه شهرستانی داشت گفت: «فلانی به این‌ها غذا ندهید. این‌ها از جنگ فرار کرده‌اند.» یکهو آمپرم رفت روی ۱۰۰! داد زدم: «چی می‌گی فرار کردن؟ ما تا الان زیر آتش مقاومت می‌کردیم. خود مسئولان تیپ گفتند برای استراحت به اینجا بیاییم»

 

به گزارش خط هشت ، عملیات الی بیت‌المقدس یکی از طولانی‌ترین و در عین حال موفق‌ترین عملیات‌های دفاع مقدس بود. گاه پیش می‌آمد در جریان این عملیات رزمندگان طی چندین روز هیچ استراحتی نداشتند و دائماً در میدان نبرد تکاپو می‌کردند. متن زیر خاطره امین حجتی یکی از رزمندگان حاضر در عملیات الی بیت‌المقدس است که تقدیم حضورتان می‌کنیم.

در عملیات بیت‌المقدس ما جزو تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) بودیم. در مرحله اول عملیات باید روی جاده اهواز- خرمشهر وارد عمل می‌شدیم. در همین اولین گام تیپ ما دچار صدمات بسیاری شد. چنانچه محسن وزوایی مسئول محور تیپ در روز اول عملیات شهید شد و پنج روز بعد هم حسین قجه‌ای فرمانده گردان سلمان با تعداد قابل توجهی از نیروهایش به شهادت رسیدند.

در مراحل بعدی، تیپ محمد رسول‌الله (ص) شهر را دور زد و به شلمچه رسید. از آنجا باید هم با نیرو‌هایی مبارزه می‌کردیم که از سمت عراق می‌آمدند و هم با بعثی‌های داخل خرمشهر رو‌به‌رو می‌شدیم. به همین خاطر شدیدترین درگیری‌ها در شلمچه رخ داد. تا چند روز نمی‌توانستیم حتی برای یک لحظه استراحت کنیم. من در همان شلمچه بود که برای اولین بار تانک‌های تی- ۷۲ عراقی را دیدم. این تانک‌ها به‌تازگی از طرف شوروی تحویل عراق شده بود. تانک‌های پیشرفته‌ای که سیستم منحرف کردن موشک آرپی‌جی را داشتند و به همین خاطر رزمنده‌ها باید تا حد ممکن به آن‌ها نزدیک می‌شدند تا بتوانند منهدمشان کنند.

در اثنای عملیات به گروهان ما خبر دادند که نیروی تازه‌نفسی از راه رسیده و شما می‌توانید استراحت کنید. آنقدر خسته بودیم که به زحمت می‌توانستیم پیاده‌روی کنیم. یکی، دو کیلومتری هم راه رفتیم تا به منطقه امن‌تری رسیدیم. امن از این لحاظ که نسبت به درگیری‌ها خط اول تا حدی آرام‌تر بود. وگرنه هنوز هم خمپاره‌ها و خصوصاً توپخانه دشمن منطقه را می‌کوبید و همچنان امکان شهادت وجود داشت.

وقتی به خاکریز رسیدیم، دستور دادند همان‌جا اتراق کنیم. زانو‌ها و کمرم دیگر توان نداشتند. خودم را روی زمین انداختم و درحالی‌که آفتاب داغ خردادماهی صاف روی سرم می‌تابید، چشم‌هایم را بستم. تا خواستم بخوابم، شنیدم یک نفر دارد داد می‌زند: ناهار آوردند ناهار آوردند. بلند شدم و اطراف را نگاه کردم. یکی از مسئولان تیپ که لهجه شهرستانی داشت گفت: «فلانی به این‌ها غذا ندهید. این‌ها از جنگ فرار کرده‌اند.» یکهو آمپرم رفت روی ۱۰۰! داد زدم: «چی می‌گی فرار کردن؟ ما تا الان زیر آتش مقاومت می‌کردیم. خود مسئولان تیپ گفتند برای استراحت به اینجا بیاییم.»

ساکت که شدم دیدم بنده خدا هاج و واج فقط نگاهم می‌کند. انتظار نداشت یک بسیجی کم سن و سال اینطور جلویش دربیاید. اما خب شرایط سخت و سنگین منطقه باعث شده بود اعصاب خیلی از بچه‌ها تحریک شود. خلاصه فرمانده اجازه توزیع غذا را داد، اما چه غذایی که فقط نان خشک بود! نان‌ها را گرفتیم و در حالی که سعی می‌کردیم همراه با ته مانده آب قمقمه‌ها از گلویمان پایین بفرستیم، یک نفر گفت: غذای اصلی در راه است و بچه‌های پشتیبانی چند لحظه دیگر آن را به ما خواهند رساند. دوباره سرم را روی زمین گذاشتم و به آسمان خیره شدم. آفتاب بدجوری اذیت می‌کرد، اما برای آدم خسته‌ای مثل من این چیز‌ها اصلاً مطرح نبود. فقط می‌خواستم مجالی پیدا کنم تا ولو برای چند دقیقه شده بخوابم. تا چشم‌هایم را می‌بستم، تصاویر شهدا و مجروحان مقابلم رژه می‌رفتند. دو، سه بار چشم‌هایم را باز و بسته کردم و بعد با تکان دستی که به شانه‌ام می‌خورد از جا بلند شدم. یکی از بچه‌های گروهان بود. گفت: «امین بلند شو بریم.» با تعجب گفتم: «کجا؟ مگه قرار نبود ناهار بیارن؟» گفت: «مرد حسابی، تا دانه آخر عدس‌پلویت را خوردی تازه می‌گویی ناهار چی شد؟» چشم‌هایم از تعجب گرد شد. خوب که نگاه کردم دیدم تمام سر و رویم پر از دانه‌های برنج و عدس است. توی دهانم هم هنوز چیز‌هایی بود. جویدم. راستی راستی عدس‌پلو بود. نگو از فرط خستگی غذا را در حالت خواب و بیداری خورده بودم، طوری که اصلاً متوجه نشده بودم.
این خاطره برای همیشه در ذهنم ماندگار شد و خیلی وقت‌ها به فرزندانم می‌گویم یک بار چنان خستگی بر من غلبه کرده بود که یک پرس عدس‌پلو را کاملاً در خواب خوردم.
 
 
 
 

منبع: روزنامه جوان

خواندن 1262 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...
cache/resized/9fbeadaffe6db7f248c99c58e4be83af.jpg
کتاب «همسایه حیدر» نوشته فاطمه ملکی با تحقیق بتول ...
cache/resized/59473b7526a7b1245ba86423bd3b4912.jpg
عکس رزمندگان استان اردبیل در جبهه‌های حق علیه ...
cache/resized/c388db15b9aea6f541ad0fd1dc3e7f86.jpg
به مناسبت گرامی داشت روز شهدا آیین رونمایی از ...
cache/resized/cc13499ebc08016c8970234fdd9aa860.jpg
اولین کتاب کشور در رثای سپهبد شهید قاسم سلیمانی، ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family