به گزارش خط هشت ، شهیده دلیری: همیشه حال و هوای مدافعان حرم برایم کولهباری از سؤال بود. صندوقچهای پر از رمز و راز. آنان که از شهر و خانواده و آسایش خود میگذرند و میروند. آنانی که مثل ما هستند، با تمام احساسات و عواطف نرم و لطیف انسانی. همانهایی که در همین شهر و دیار ما زندگی میکنند. بعضی از آنان را دیدهام؛ انسانهایی به ظاهر عادی همچون من و سایرین. اما یکباره دل از همه چیز میکنند و میروند.
همیشه برایم سؤال بود که آیا آنها وسوسه نمیشوند؟ نمیترسند از مردن؟ از اسارت؟ از شکنجه؟ از داعشیان؟ چگونه میتوان از شیرین زبانی دردانهای گذشت و دل کند و رفت؟ چگونه میتوان چشم روی محبت همسر و مادر بست و رفت؟ چگونه میتوان نگاه نگران پدر را دید و گذشت و رفت؟ از لحظهای که حرکت میکنند تا به مقصد رسند، چه حسی دارند؟ حس رهایی و پرواز یا شک و تردید؟ آیا به مسیری که آمدهاند شک نمیکنند؟ چه حسی دارند اولین باری که خون میبینند، برخی از این جوانان شهر نشین جنگ ندیده! اولین باری که رفیقشان شهید میشود حسشان چیست؟ وقتی به چشمان رفیقشان دست میکشند و آنها را میبندند، برای همیشه دو چشم روشن و خونین در خواب و بیداری نگاهشان نمیکند؟ جنس ترسشان چیست وقتی خشاب تفنگشان به انتها رسیده و در چند متری آنها یک داعشی ایستاده. وقتی مرگ یا شهادت را در چند متری خود میبییند چه حسی دارند؟ آیا اصلا تردید در نگاهشان جایی دارد؟ تردید در رفتن، ماندن و جنگیدن.
تمام اینها درونی است؛ جنگ انسان با خود و نفسش. با فکر و اندیشه و ایدهاش، با پشتوانۀ فکری و عملیاش. اما وقتی وارد کارزار جنگ میشود، قصه کمی فرق دارد. وقتی در جنگ اسیر میشود، متفاوتتر. شاید همۀ ما با اسارت و شهادت شهید محسن حججی بیشتر به اسارت فکر کردیم. به مردی که شجاعانه به دوردستها نگاه میکرد و همۀ محاسبات عالم را به هم ریخت. اسیر باشی و نگاهت به دنیا متفاوت باشد. یا نه حسین همدانی باشی و نتوانی به دشمنانت بگویی تکفیری، بلکه بگویی «مسلحین» و یا اسیری باشی در دستان آنها، حتی زیر شکنجه و در زندان برای تغییر فکر آنها تلاش کنی.
همیشه برایمان گفتهاند از پروازشان، از شهادتشان، از خوب بودنشان اما دلم میخواست شریک باشم در لحظه لحظۀ احساسشان، احساساتی که شاید همیشه در لحظه، شجاعانه و دلاورمردانه نباشد بلکه گاه آمیخته با احساسات طبیعی انسانی مثل ترس و پشیمانی باشد.
تا اینکه کتاب «فرار از زندان داعش» با جلد متفاوتش که مخلوطی از رنگ پرچم داعش، آتش و تیرگی است، با نام خاصش، توجهم را جلب کرد. موضوع کتاب خاطرات مدافع حرمی است که از اسارت تروریستها گریخته است. اسیری از لشکر قهرمان فاطمیون به نام «سیدعلی جعفری» ساکن حاشیۀ شهر قم. این کتاب اندکی از سؤالاتم را پاسخ داد و من را در لحظه لحظه زندگی یکی از مدافعان حرم، هر چند به صورت گذرا، شریک کرد.
در این کتاب سیدعلی صحنههایی از زندگی پر فراز و نشیبش را به تصویر میکشد. از روزهای عادی زندگیاش میگوید؛ از کودکی و کار و تلاش، از اشتغال و دغدغههایش؛ از روزهای تصمیم برای رفتن و تردید برای ماندن؛ از اولینهایی که در سوریه تجربه کرده است؛ از اعزامهای مکرر و تغییری که در نگاهش حاصل شد. در نهایت هم داستان اسارات و رهاییاش را روایت میکند. از اسارت و روزهای سخت در دست گروههای مختلف تروریستی میگوید. از شکنجهها و انتقال افکار و دیدگاهها؛ از فرج و لطف الهی در فرار کردن از زندان مخوف تروریستها بعد از چندین ماه اسارت.
و در نهایت ما را با زندگی سخت کنونیاش با تمام تجربیات تلخ و خاطرات متفاوت و آزاردهنده که صحبت کردن از آنها هم سخت است، آشنا میکند. اما از تمام واقعیات سخت و دردناک کتاب که بگذریم، تمام جلوۀ ایمان و صلابت این رزمنده مقاومت را میتوان در انتهای کتاب دید، آنجایی که میگوید: «هنوز بعد از حدود شش ماه که به خانه برگشتهام، از لحاظ روحی حالم مساعد نیست. منی که در روز چهار، پنج ساعت خوابیدن کفایتم میکرد، الان قرصهایی میخورم که کل بیست و چهار ساعت خوابم. از نظر روحی اعصابم از بین رفته. نمیتوانم یک جا چند دقیقه بنشینم. پلاتینهای بدنم شکسته و اذیتام میکند. هنوز شبها با کابوس از خواب بیدار میشوم. دندانهایم شکسته، در روند درمانم با کمبودهایی مواجه هستم، اما همچنان پیگیرم.
زمانی که آزاد شدم، احساس میکردم دنیا را به من دادهاند، دلم میخواهد دوباره برگردم منطقه و به زیارت حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) بروم. انشاءالله روزیام شود.»
کتاب فرار از زندان داعش؛ خاطرات سیدعلی جعفری از اسارت تا رهایی
مصاحبه و تدوین: زهرا بختیاری
تهران، نشر یا زهرا (سلام الله علیها)، 1396