گفت‌وگو با مادر شهید تازه تفحص شده علیرضا زیبرم

جنگ که شروع شد کل خانواده وارد بسیج و دفاع شدیم

پنج شنبه, 18 بهمن 1397 08:41 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

وقتی جنگ شروع شد همه خانواده در تلاطم بودیم تا هر چه در توان داریم در دفاع مقدس به‌کار گیریم. همه خانواده وارد بسیج و فعالیت‌های پشتیبانی از جبهه شدیم. محمدعلی اولین رزمنده خانه‌ام بود که به افتخار جانبازی نائل آمد و کمی بعد از محمدعلی هم علیرضا رفت. پدر بچه‌ها هم راهی شد.

 

به گزارش خط هشت ، بیش از سه دهه از آخرین دیدار مادر و پسر گذشته بود که خبر رسید علیرضا برگشته است. داخل یک تابوت بین پارچه‌ای سفید پیچیده شده بود. انگار دوباره قنداقش کرده باشند. علیرضا آمده بود، اما کمی دیر. مادر می‌گفت: فکرش را نمی‌کردم بین من و پسرم ۳۰ سال فاصله بیفتد. شهید زیبرم را از روی پلاک و قمقمه و وسایل شخصی‌اش شناسایی کرده بودند. آمده بود تا در روز‌های سرد زمستان ما را به یاد فجر انقلاب بیندازد. گفت‌وگوی ما با معصومه کریمی مادر شهید را پیش‌رو دارید.

فعال انقلابی

مشاهده تصاویر دیدار مادر شهید تازه تفحص شده هشت سال دفاع مقدس «علیرضا زیبرم» در معراج شهدای تهران اشک را از چشمان هر بیننده‌ای جاری می‌کرد. چشم‌های مادری که بعد از ۳۰ سال کنار پیکر فرزندش مجال گریستن پیدا کرده بود. چشم‌هایی که انتظار مادرانه را برای ما معنا می‌کردند. شهیدی که گمنامی خود را از خدا خواسته بود این روز‌ها مهمان ما شد تا به یادمان بیاورد که این انقلاب با اهدای چه خون‌هایی تاکنون حفظ شده است.

تقارن این روز‌ها با سالروز پیروزی انقلاب اسلامی بهانه‌ای شد تا ابتدا سراغ فعالیت‌های انقلابی خانواده و شهید برویم. از مادر شهید درباره آن روز‌ها می‌پرسم و او می‌گوید: «خانواده ما از همان ابتدا مثل سایر مردم انقلابی با فعالان سیاسی و انقلابی همراه و همگام بود. هر زمان نیاز به حضور بود من و پدر بچه‌ها حضور داشتیم. در تظاهرات‌های علیه رژیم پهلوی شرکت و اعلامیه‌های امام را پخش می‌کردیم. فعالیت‌هایی از این دست داشتیم. سن و سال بچه‌ها در آن دوران کم بود، اما با همان سن و سال کم من و پدرشان را همراهی می‌کردند. شش پسر و دو دختر داشتم. شهید خانه‌ام علیرضا آن زمان ۱۱، ۱۲ سال داشت، اما یک نوجوان انقلابی بار آمده بود. ارادت خاصی به امام خمینی (ره)‌داشت. تا اینکه نفس‌های رژیم شاهنشاهی در بهمن ۱۳۵۷ به شماره افتاد و انقلاب اسلامی با اهدای خون شهیدان و مجاهدت مردان و زنان انقلابی به ثمر نشست. با فرار شاه بچه‌ها آنقدر خوشحال شده بودند که شیرینی و شکلات پخش کردند و با شادی به خیابان‌ها ریختند. علیرضا در این فضا بزرگ شد و رشد کرد، اما کمی بعد جنگ به کشور تحمیل شد.»

فدایی رهبر

مادر شهید با اشاره به حضور اعضای خانواده در جبهه می‌گوید: «وقتی جنگ شروع شد همه خانواده در تلاطم بودیم تا هر چه در توان داریم در دفاع مقدس به‌کار گیریم. همه خانواده وارد بسیج و فعالیت‌های پشتیبانی از جبهه شدیم. محمدعلی اولین رزمنده خانه‌ام بود که به افتخار جانبازی نائل آمد و کمی بعد از محمدعلی هم علیرضا رفت. پدر بچه‌ها هم خودش راهی شد. البته با توجه به سن و سالش دفاع نظامی یا کار‌های پشتیبانی از جبهه برای او فرقی نداشت. هر جا که فرصتی برای خدمت مهیا بود راهی می‌شد.» از مادر می‌پرسم نگران این نبودن‌ها نبودید؟ با قاطعیت می‌گوید: «اصلاً. همین الان هم اگر رهبر امر کند همه بچه‌ها را در راه اسلام فدا خواهم کرد.»

کردستان - غرب

از خانم کریمی می‌خواهم از دردانه شهیدش برایم روایت کند و او با بغضی سنگین بیان می‌کند: «علیرضا اخلاق خوبی داشت. به نامحرم نگاه نمی‌کرد. خلاصه اگر بخواهم برایتان بگویم، پسرم حضرت زهرایی بار آمده بود. همیشه تکیه کلامش این بود که رهبر را تنها نگذارید. ارادت عجیبی به امام خمینی (ره) داشت. علیرضا پاک، بسیجی و ولایتمدار بود. وقتی جنگ آغاز شد ۱۴ ساله بود. خیلی اصرار داشت راهی شود، اما سن و سالش اجازه نمی‌داد. دو سالی در انتظار ماند تا اینکه در ۱۶ سالگی لباس رزم و جهاد بر تن کرد و راهی شد. ابتدا به کردستان – غرب اعزام شد. کمی بعد از حضور در جبهه در سن ۱۸ سالگی دانشگاه شیراز در رشته مدیریت بازرگانی پذیرفته شد و برای ادامه تحصیل به شیراز رفت، اما درس و ادامه تحصیل هم مانع حضورش در جبهه نشد.»

آخرین دیدار

علیرضا بار‌ها و بار‌ها از لشکر ۱۹ فجر شیراز به جبهه اعزام شد. علیرضا پنج سال سابقه حضور در جبهه داشت. مادر از آخرین وعده دیدارش اینگونه روایت می‌کند: «اول ماه مبارک رمضان بودکه به جبهه رفت. کمی بعد آمد و پس از چند روز دوباره عزم رفتن کرد. گفتم مادر جان تو که تازه آمده‌ای. مگر درس و دانشگاه نداری؟ گفت: نه باید بروم. گفت: تعطیلات دانشگاه‌ست من باید بروم. شب پیش ما ماند و فردا خداحافظی کرد و رفت. علیرضا همراه بچه‌های لشکر ۱۹ فجر شیراز اعزام شده بود. یکی دو ماه بعد نامه‌ای که برایش نوشته بودیم برگشت خورد. آن زمان روی نامه‌ها یک مهر قرمز رنگ می‌زدند که نوشته شده بود «برگشت». همان مهر قرمز رنگ روی نامه ما را نگران و بی‌تاب علیرضا کرد. با خودم گفتم قطعاً شهید شده که نامه دستش نرسیده است. علیرضا در چهارم خرداد ماه سال ۱۳۶۷ در ماه‌های پایانی جنگ به شهادت رسید. ابتدا از وضعیتش بی‌خبر بودیم تا اینکه برادرش برای تحقیق به منطقه رفت. کمی بعد با خبر قطعی شهادتش به خانه بازگشت، اما پیکر علیرضا جاویدالاثر ماند.»

صدای ماندگار

علیرضا خرداد ماه سال ۱۳۶۷ شهید و در سن ۲۱ سالگی جاویدالاثر شد تا اینکه در روز‌های پایانی دی ماه سال ۱۳۹۷ بعد از گذشت ۳۰ سال و هفت ماه شناسایی شد و به آغوش خانواده بازگشت. از مادر می‌پرسم فکرش را می‌کردید فاصله آخرین باری که با علیرضا وداع کردید تا زمان دیدار بعدی‌تان ۳۰ سالی طول بکشد؟ مادر مکث می‌کند و در پاسخم می‌گوید: «علیرضا دوست داشت گمنام باشد. خودش ما را برای شهادت و گمنامی‌اش آماده کرده بود. پسرم از سال ۱۳۶۱ جبهه می‌رفت و می‌آمد. همیشه از گمنامی صحبت می‌کرد. صوت ضبط شده‌ای هم از ایشان داشتیم که در آن صوت هم به این نکته اشاره کرده و گفته بود دوست دارم مثل حضرت زهرا (س)‌گمنام باشم. وقتی خبر قطعی شهادتش را شنیدیم، اصلاً به این فکر نمی‌کردیم که روزی پیکرش بازگردد، چون خودش اینطور دوست داشت. وقتی هم از ما خواسته شد آزمایش دی ان‌ای بدهیم، پیگیرش نشدیم، گفتیم خودش می‌خواهد گمنام بماند. حتی مزار یادبود هم برایش نگرفتیم، اما هیچ وقت تصورش را هم نمی‌کردم بین من و علیرضا فاصله‌ای ۳۰ ساله باشد.

پاتک دشمن

از حس و حال این روزهایش سراغ می‌گیرم از اینکه در تدارک استقبال و تشییع پیکر شهیدش، لحظات می‌گذراند. معصومه کریمی می‌گوید: «ما دلتنگ علیرضا می‌شدیم، اما راضی بودیم به رضای خدا. هر بار که تشییع شهدای گمنام می‌شد با شور و حال خاصی می‌رفتیم تا از دوستان شهید و همرزمان پسرم استقبال کنیم.»

نحوه شهادت علیرضا از زبان مادر شنیدنی و غمناک بود. مادر می‌گوید: «پسرم همراه با بچه‌های لشکر ۱۹ فجر از شیراز به پاسگاه زید اعزام می‌شود. اواخر جنگ بود و بعثی‌ها در گیر و دار قطعنامه بودند و ایران هم در حال بررسی و پذیرش قطعنامه بود. عراق در یکی از پاتک‌ها بچه‌ها را غافلگیر می‌کند. علیرضا آرپی جی زن بود و شهید مفقودالاثر اسداله زارعی هم کمک آرپی جی علیرضا بود. بعد از مفقودالاثر شدن علیرضا و اسداله خانواده‌های ما با هم ارتباط پیدا کردند. هر دو با هم مفقود شدند. وقتی از شهادت اسداله مطمئن شدیم به یقین رسیدیم که علیرضا هم شهید شده است. وقتی عراقی‌ها به مقر نیرو‌ها حمله می‌کنند علیرضا و اسداله و تعدادی از همرزمانشان از نیرو‌های دیگر می‌خواهند که عقب‌نشینی کنند و خودشان در مقابل هجمه آتش دشمن ایستادگی می‌کنند. علیرضا جانانه دفاع می‌کند و با اسداله به شهادت می‌رسند.» مادر در ادامه می‌گوید: «شدت انفجار و تیر مستقیم آتش طوری بود که پیکری یافت نشد.»

بچه تهرون

سال‌ها انتظار و دلتنگی حاصل مجاهدت‌های فرزند شهیدم در راه اسلام و اعتقاداتش بود تا اینکه خبر شناسایی‌اش را برایم آوردند. با خود گفتم عزیز مادر خوش آمدی. ۳۰ شهید شیرازی همراه با پیکر علیرضا شناسایی شدند که از میان آن‌ها تنها علیرضا زیبرم اهل تهران بود. همرزمانش او را به نام «بچه تهرون» می‌شناختند. بچه تهرون در ۴ خرداد ماه ۱۳۶۷ شهید شد و در اواخر دی ماه سال ۱۳۹۷ به آغوش خانواده‌اش بازگشت.»

محمدعلی

مادر از جانباز خانه‌اش محمدعلی زیبرم هم برایمان صحبت می‌کند و می‌گوید: «محمدعلی از سپاه تهران به جبهه اعزام شده بود. در کازرون بود که همرزمانش با ایشان تماس می‌گیرند و ابتدا خبر مجروحیت علیرضا را می‌دهند و می‌گویند برادرت مجروح شده است. محمد علی می‌پرسد علیرضا شهید شده است؟ دوستش که دیگر نمی‌توانست حقیقت ماجرا را پنهان کند می‌گوید بله علیرضا شهید شده است.

پسرم در بخش‌هایی از وصیتنامه خود نوشته است: حمد و سپاس خداى را که غفور و رحیم است. خدایا! تویى که در سختى‌ها یاورم و در شادى و آسایش مواظبم هستى. اى که هر چه دارم از توست، امیدوارم که از عهده امتحان تو برایم. خدایا! تو آگاهى که من براى جذب منفعت و دفع شر، اراده ندارم پس مرا به حال خودم مگذار.

اى امت شهیدپرور این حقیر چند کلمه به عرض شما مى‌رسانم و آن اینکه شما خود، شاهد قتل عام‌ها و زجر کشیدن‌ها، معلول و مجروح و شهید شدن‌ها، بى‌خوابى‌ها و حقارت کشیدن مردم بودید. همه آن‌ها براى پیاده شدن احکام خداوند و ایجاد حکومت ولایت فقیه که همان ولایت رسول (ص) است، بود. شکر خدا به آرزوى خود که تشکیل حکومت ولایت فقیه بود، رسیدیم؛ پس قدر این رهبر و ولى فقیه را بدانید و مبادا سرگرمى‌هاى دنیا و وسوسه‌هاى شیاطین شما را از ثمره خون شهدا که همان ولى فقیه است دور کند که اگر چنین کردید، اسلام چنان ضربه‌اى خواهد خورد که حالا حالا‌ها جبران نخواهد شد. اى امت شهیدپرور! مبادا در اقامه نماز جمعه و جماعت کوتاهى کنید. مبادا این رهبر بزرگوار را تنها بگذارید، مبادا پشت جبهه را خالى کنید و از آمدن فرزندانتان به جبهه جلوگیرى کنید. اى پدر و مادر عزیز! مبادا حب دنیا شما را بگیرد (دوست داشتن دنیا سر حد گناه است) پس این دنیاى فانى را رها سازید و فکر آخرت باشید. اى ملت شهیدپرور! مبادا فقط به فکر خود و فرزندانتان باشید و فقرا و ایتام را از یاد ببرید.»
 
 

منبع: روزنامه جوان

خواندن 1102 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/59473b7526a7b1245ba86423bd3b4912.jpg
عکس رزمندگان استان اردبیل در جبهه‌های حق علیه ...
cache/resized/c388db15b9aea6f541ad0fd1dc3e7f86.jpg
به مناسبت گرامی داشت روز شهدا آیین رونمایی از ...
cache/resized/cc13499ebc08016c8970234fdd9aa860.jpg
اولین کتاب کشور در رثای سپهبد شهید قاسم سلیمانی، ...
cache/resized/505cb221be92ac5c13de72cd306e1ce8.jpg
عکس رزمندگان استان اردبیل در جبهه‌های حق علیه ...
cache/resized/9f3ee00aea2f66d90cf98785cbebd844.jpg
کتاب «هوای سرد تیرماه» خاطرات شهید «صفرعلی یوسفی» ...
cache/resized/e6af305268b0763d7b4e18071bd7a0bf.jpg
کتاب «بلندای آسمان وطن» خاطرات خلبان آزاده جانباز ...
cache/resized/5c17989fdda46ad8b631c928992f7c9b.jpg
کتاب «پسر رنج» خاطرات و زندگی نامه آزاده سرافزار ...
cache/resized/1a30ce51315f59ae0c01a525fd63c5cc.jpg
«کتاب پرواز مازیار» خاطرات همسر شهید خلبان ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family