به گزارش خط هشت : شهید «عبدالحسین برونسی» اگرچه برای مردم شهر مشهد شهیدی نام آشناست اما نام این شهید از زمانی که کتاب «خاکهای نرم کوشک» منتشر شد بر سر زبانها افتاد کتابی که به خاطرات عبدالحسین از زبان خانواده و همرزمانش میپردازد و در خلال آن به ویژگیخاص شهید از جمله توسل و علاقه عجیب او به ائمه به خصوص حضرت زهرا(س) تقوا و پرهیزکاری و دیگر ویژگی ها اشاره میکند. کتابی که مورد تفقد مقام معظم رهبری قرار گرفت و همگان را توصیه به خواندنش کرد. حال به مناسبت ایام سالگرد شهید برونسی خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس به سراغ فرزند بزرگ شهید «ابوالحسن برونسی» رفته است تا ویژگیهای این شهید بزرگوار را از زبان او بشنود. پیش از این قسمت نخست مصاحبه با فرزند شهید برونسی منتشر شد که میتوانید آن را از اینجا بخواند. در ادامه بخش دوم و پایانی مصاحبه را میخوانید.
اتفاقی پیش آمده بود که او را خیلی ناراحت کند؟
برونسی: اگر بچهها دروغی میگفتند یا غیبتی میکردند ناراحت میشد. البته ناراحتیش خیلی طولانی نبود. یکبار همسر شهیدی به خانه ما آمد، از مفقودالاثر شدن شوهرش خیلی ناراحت بود و پیش پدرم گلایه میکرد، پدرم سرش پایین بود و تنها به زمین نگاه میکرد به همسر آن شهید هیچ حرفی نزد بعد از اینکه رفت به مادرم گفت حق دارد، من شوهرش را به جبهه فرستادم. وقتی قرار بود مسوولیت تیپ را به او بدهند اصلا راضی نبود، دلش میخواست در جبهه باشد. فرماندهی تیپ را هم قبول نمیکرد بعدا به واسطه خوابی که دید قبول کرد. در وصیتنامهاش اشاره کرده بود که فرماندهی برایم لطفی ندارد یک واجب شرعی و حکم است که امام دستور داده و قبول کردم وگرنه من یک آدم روستایی و عادیام، انتظار این مسوولیت را ندارم. وصیتنامهاش به صورت نوار کاست است. قسمتی را به صحبت با فرزندانش پرداخته، اسم هر فرزند را میآورد از ویژگی امامی که به همان نام است صحبت میکند.
کدام یک از فرزندانش را بیشتر دوست داشت؟
برونسی: فرقی بین بچهها نمیگذاشت. خب من فرزند اولش بودم به نسبت بقیه من را بیشتر دیده بود. خاطره خوب ما زمانهایی بود که به حرم می رفتیم، من و سه برادرم را سوار موتور میکرد و به حرم میرفتیم. زینب خواهر کوچکم سه ماهه بود که پدرم شهید شد، او را جور دیگری دوست داشت، شاید به این خاطر که فرزند آخر بود.
بهترین یادگاری پدر برای فرزندانش چه بود؟
برونسی: همان وصیتنامهاش و فیلمهایی که از او به یادگاری مانده است. بعد از شهادت سالی چندبار با خواهر برادرها به وصیتنامهاش گوش میکردیم. یادگاری دیگرش این بود که خیلی روی نماز بچهها حساس بود.
چه نکتهای بین حرفهای دوستان شهید مشترک است؟
برونسی: آقای قالیباف شهردار اسبق تهران و شهید شوشتری از شهدا و از دوستان برونسی بودند و علاقه زیادی به شهید داشتند. شاید از بین همه دوستانش چند نفر بیشتر زنده نباشند، با این حال از اخلاق شهید، از نمازهای شبش که ترک نمیشد میگویند، از اخلاقی با خانواده و بچهها میگویند، از اینکه اگر در عملیاتها همه خسته میشدند برونسی خسته نمیشد. یکی از دوستانش تعریف میکرد برونسی همیشه میگفت دوست دارم یک تیر به گلویم بخورد و با خون آن بنویسیم: «درود بر خمینی» در یکی از عملیات ها ترکشی به گلویش خورد و همین را روی سنگ نوشت.
در بخشی از صحبت اشارهای به فعالیتهای پدر در دوران انقلاب اسلامی داشتید، کمی بیشتر در اینباره بگویید.
برونسی: شهید در دوران مبارزات علیه پهلوی با روحانیون مشهد ارتباط داشت و در پخش و توزیع نوارهای امام فعالیت میکرد، تهیه همه اعلامیه ها و نوارها در خانه بود، هر شب با دوستانش به نوارهای امام گوش میکردند. ساواک به فعالیتهای پدر مشکوک شد و چند روزی او را دستگیر کرد و به زندان فرستاد. کسی از پدرم خبر نداشت تا اینکه چند روحانی به منزل ما آمدند و خبر دادند که برونسی دستگیر شده و مادرم باید هرچه نوار و اعلامیه دارد مخفی کند. مادر تعریف میکند که نوارها را به خانه یکی از همسایهها ببرد ولی او قبول نکرد، می گفت شوهرش اجازه نداده، بیچاره مادرم مانده بود چه کند، جرات هم نداشت خانه اقوام نزدیک ببرد، آن روحانیها به مادرم گفته بودند اگر ساواک ها را پیدا کنند او اعدام میشود. مادر مجبور شد نوارها و اعلامیهها را در قابلمه گذاشت و زیر آن را روشن کرد، ساواک که به خانه آمد من زبانم بند آمد، خدا را شکر چیزی پیدا نکردند، چند روز بعد نیز پدر آزاد شد.
اگر پدرتان زنده میماند فکر میکنید امروز در کجا مشغول به خدمت بود؟
برونسی: ایشان پیش از جنگ بنا بود، و در دوران دفاع مقدس پاسدار شد، قطعا در سپاه پاسداران میماند. گاهی اوقات که خودم فکر میکنم به این نتیجه میرسم که احتمالا مدافع حرم میشد. ولی خب خودش میدانست که در جنگ به شهادت میرسد.
چطور خودش میدانست شهید میشود؟
برونسی: در جبهه که بود، خیلی از دوستانش میگفتند جنگ تمام میشود و همه به خانه برمیگردیم اما شهید برونسی میگفت من به خانه نمیرسم و شهید میشوم. پنج سال در جبههها بود و در آخرین روزهای زندگیاش میدانست که چند روز بیشتر زنده نیست، وقتی برای مرخصی به خانه آمد به دیدار همه اقوام رفت و با آنها خداحافظی کرد، گفت اگر زنده ماندم در مسلمانیام شک کنیم، به مادر گفته بود که خواب حضرت زهرا(س) را دیدم که گفته بودند در عملیات پیش رو به شهادت میرسم.
چطور شد که پیکرشان چندین سال مفقود ماند؟
برونسی: یکی از همرزمانش که در کنار ایشان بود سعی کرد پیکر را به عقب برگرداند ولی خودش هم تیر خورد به اجبار پیکر را در کنار رودخانه گذاشت، بعد که منطقه آرام شد و برگشتند تا پیکر را بازگرداند آن را پیدا نکردند، سال 1390 که خبر کشف پیکر پدر را دادند این دوست شهید هم برای شناسایی آمد، من خودم جانمازی که همیشه همراهش بود را دیدم و دوست شهید هم از روی لباس او را شناسایی کرد.
آقای برونسی با شناختی که از پدر دارید جوانهای امروز برای اینکه شبیه به شهید برونسی شوند باید چه کنند؟
برونسی: الحمدالله الان مثل ایشان زیاد هستند، ولی آنهایی که میخواهند او را بشناسند به خاطرات شهید توجه کنند، کتاب ایشان با عنوان "خاکهای نرم کوشک" را بخوانند و به آنچه در کتاب گفته شده عمل کنند، تنها تعریف از خاطرات مهم نیست، اینکه شهید نماز اول میخواند یا فلان کار را میکرد، باید به اینها عمل شود. فقط این نباشد که ما در یادوارهها و مراسمات از شهید تعریف کنیم، این شهدا باید الگوی جامعه باشند، خاطرهای از شهید برونسی هست که در عملیات وقتی به بن بست برمیخورند پدر به حضرت زهرا(س) متوسل میشود و خانم راه را نشانش میدهد، این موضوع را شهید تنها برای یک نفر از دوستانش تعریف کرده بود و گفته بود به کسی نگو و خواسته بود بعد از شهادتش نقل شود که برای آیندگان بماند. الحمدالله امروز جوانهای خوبی داریم. از مسوولان هم به عنوان عضوی از خانواده شهدا میخواهیم شهدا را فراموش نکنند.
منبع: دفاعپرس