روایتی از شهید تفحص «عباس صابری»؛

میدان مین درآستانه تاسوعا عباس را به کاروان شهدا رساند

یکشنبه, 12 خرداد 1398 14:35 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

چند روز مانده به تاسوعای حسینی سال 1375 عباس صابری به نیت حضرت عباس (ع) برای جست‌وجوی شهدا وارد میدان مین فکه شد و همانجا به شهادت رسید.

 

به گزارش خط هشت ، جنگ تمام شده بود اما سفره شهادت هنوز پهن بود، آن‌ها که به دنبال سعادت ابدی بودند می‌دانستند جبهه و جنگ بهانه است و اگر قرار باشد کسی از این سفره بهره مند شود، می‌شود. برای شهدایی که پس از دفاع مقدس و در جریان حواشی جنگ به شهادت رسیدند این سفره هیچ گاه بسته نشد، جبهه‌ها و مناطق عملیاتی برای آن‌ها مامن امنی بود تا از تلاطم دوران و تشویش زمانه به آن جا پناه ببرند و لحظه‌ای در کنار شهدای مدفون شده در زیر خاک‌های گرم و سوزان با همرزمان خود درد و دل کنند. «عباس صابری» هم یکی از همین جامانده‌های جنگ بود که خودش را چند سال پس از پایان جنگ و جبهه به قافله شهدا رساند. او در سن 13 سالگی با دستکاری شناسنامه به جبهه‌های نبرد رفت، برادرش «حسن» در دفاع مقدس به شهادت رسید و خود نیز پس از جنگ به واحد تفحص لشکر 27 محمد رسول الله رفت تا برای جست و جوی پیکر شهدا روانه بیابان‌های فکه، طلائیه و شلمچه شود. او سرانجام در پنجم خرداد سال 75 در منطقه عملیاتی والفجر1 به شهادت رسید و پیکرش در قطعه 40 گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد. در ادامه روایت‌هایی از این شهید را می‌خوانید.

قبل از به دنیا آمدن عباس مادر در خواب دیده بود که فرزندی به او عطا می‌شود که باید نامش را عباس بگذارند. در نوزادی بیماری سختی گرفت که مادر با توسل به امامزاده‌ای شفای او را گرفته بود. با وجود اینکه می‌بایستی تا 16 سالگی زیر نظر مراقبت‌های دکتر باشد ولی در 13 سالگی روانه جبهه شد.

میدان مین درآستانه تاسوعا عباس را به عباس(ع) رساند

خودش را آماده شهادت کرده بود، نواری وجود دارد که در دوکوهه چند روز قبل ضبط کرده و در آن گفته بود که در حمام حاج همت هستم و غسل شهادت می‌کنم. آرزو کرده بود که در عاشورای همان سال محضر ارباب عالم اباعبدالله الحسین(ع) باشد و همین اتفاق هم افتاد. پنج خرداد سال 75 مصادف با هفتمین روز از ماه محرم بود، عباس سر سفره نهار به دوستانش گفت امروز هرکس که آماده کار با بیل است آماده باشد، بعد هم یک بیل دستی دست یکی از بچه ها داد و به سمت میدان مین حرکت کردند. عباس وارد میدان مینی شد نیروهای رژیم بعث آن را در منطقه فکه کار گذاشته بودند، به دلیل زیاد بودن مین‌های والمری در این منطقه نام کانال را «والمری» گذاشته بودند. عباس وارد کانال شد، چون 2 روز دیگر روز تاسوعا بود در طول مسیرمی‌گفت: امروز به عشق حضرت عباس کار می‌کنیم و شک ندارم که امروز شهیدی پیدا می‌کنیم.

میدان مین درآستانه تاسوعا عباس را به عباس رساند

آخرین نفس‌های عباس

یکی از دوستان شهید که در لحظه شهادت در فاصله چند متری از او بوده است تعریف می‌کند: «با گفتن بسم الله وارد معبر شدیم. بعد از دقایقی راه رفتن به محل شهادت شهید غلامی و شاهدی از شهدای تفحص رسیدیم. عباس از من خواست بمانم و خودش جلو رفت. حدود شش دقیقه بعد جلوی چشمان من در حال خنثی کردن مین‌ها بود، 10 دقیقه بعد صدای انفجار به گوش رسید، فکر کردم حتما عباس سیم تله را کشیده و آن را منفجر کرده. بلند شدم و چندبار صدایش زدم اما جوابی نیامد. از آن طرف بچه‎ها که در مقر صدای مین را شنیدند و می‌دانستند ما داخل میدان مین هستیم خودشان را به ما رساندند. عباس را صدا زدیم ولی صدا نیامد. بالای قسمتی که مشرف به محل انفجار بود ایستادم و دیدم دست و پای عباس قطع شده است. مطمئن بودیم عباس هنوز زنده است. به دنبال تخریبچی رفتیم و به همراه پزشک یار وارد میدان مین شدیم، دقایقی بعد بالای سر عباس رسیدیم که صورتش سوخته و بدنش پر از ترکش و دست و پایش قطع شده بود. در حال بردن عباس به عقب بودیم و صدای خرخر گلویش را می شنیدیم و خوشحال از زنده بودنش بودیم، سریع او را درون آمبولانس گذاشتیم اما زندگی عباس به دنیا نبود.»

حنابندان قبل از شهادت

مادرش تعریف می‌کند: «قبل از ایام محرم یک شب عباس از من خواست برایش حنا بیاورم، وقتی دلیلش را پرسیدم گفت که این دست‌ها قرار است قطع شود. ناراحت شدم با این حال به اصرار او حنا درست کردم، وقتی در حال گذاشتن حنا روی دست هایش بود اسم حضرت قاسم و حضرت علی اکبر و حضرت علی اصغر را آورد. دیگر اوقاتم خیلی تلخ شده بود، قسمش دادم که امسال محرم در تکیه خودمان عزاداری کن و نوحه بخوان او هم قبول کرد اما گویا سرنوشت چیز دیگری برای او رقم زده بود و او را به دوباره به جبهه‌ها کشاند.»

یواشکی روزه می‌گرفت

مادرش درباره خصوصیات پسرش می‌گوید: «ماه رمضان‌ها اغلب روزه بود اما به کسی چیزی نمی‌گفت. موقع اذان از من می‌پرسید مادر چه خوراکی‌ای در خانه داریم؟ تازه آن جا بود که می فهمیدم روزه است. و یا شب‌ها مخفیانه نماز شب می‌خواند.

 

 

منبع: دفاع‌پرس

خواندن 992 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/59473b7526a7b1245ba86423bd3b4912.jpg
عکس رزمندگان استان اردبیل در جبهه‌های حق علیه ...
cache/resized/c388db15b9aea6f541ad0fd1dc3e7f86.jpg
به مناسبت گرامی داشت روز شهدا آیین رونمایی از ...
cache/resized/cc13499ebc08016c8970234fdd9aa860.jpg
اولین کتاب کشور در رثای سپهبد شهید قاسم سلیمانی، ...
cache/resized/505cb221be92ac5c13de72cd306e1ce8.jpg
عکس رزمندگان استان اردبیل در جبهه‌های حق علیه ...
cache/resized/9f3ee00aea2f66d90cf98785cbebd844.jpg
کتاب «هوای سرد تیرماه» خاطرات شهید «صفرعلی یوسفی» ...
cache/resized/e6af305268b0763d7b4e18071bd7a0bf.jpg
کتاب «بلندای آسمان وطن» خاطرات خلبان آزاده جانباز ...
cache/resized/5c17989fdda46ad8b631c928992f7c9b.jpg
کتاب «پسر رنج» خاطرات و زندگی نامه آزاده سرافزار ...
cache/resized/1a30ce51315f59ae0c01a525fd63c5cc.jpg
«کتاب پرواز مازیار» خاطرات همسر شهید خلبان ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family