به گزارش خط هشت ، بیان حال و هوای اراک در سالهای ابتدایی دهه ۶۰ از زبان کسی که از اوایل تشکیل کمیته انقلاب در اراک به عضویت این نهاد در آمده است خالی از لطف نیست. شاید این نگاه به گذشته شمعی باشد که مسیر آینده را روشن کند.
حسین صالحی متولد ۱۳۳۸ در اراک هستم. آشنایی من با امام(ره) و انقلاب از دوران دبیرستان آغاز و تأثیرگذارترین فرد بر من معلم شهید تقی مهدی سلطانی بود. این شهید بزرگوار در دوران پیش از انقلاب بعد از ظهرها کلاس فوق برنامه قرآن میگذاشت و علاوه بر آموزش قرآن، با صحبتهای روشنگرانه خود قشر نوجوان و جوان محصل را با انقلاب آشنا می کرد.
جمعه سیاه تهران
در سالهای منتهی به انقلاب به واسطه حضور برادر و خواهرم که در تهران سکونت داشتند، رفت و آمدم به تهران بیشتر بود و اکثرا در راهپیماییها شرکت می کردم. یکی از خاطرات آن دوران من برمیگردد به روز ۱۷ شهریور که با برادرم از میدان خراسان با راهپیمایی همراه شدیم. به تدریج به صف اول راهپیمایی رسیده بودیم؛ علاوه بر پرواز هلی کوپترها بالای سر مردم، حضور نیروهای گارد هم بیشتر شد و مدام گاز اشک آور پرتاب می کردند.
برادرم گفت برای از بین بردن تأثیر گاز اشک آور بیا به دکه روزنامه فروشی کنار خیابان برویم تا روزنامه بیاوریم. چند دقیقه بیشتر نگذشت که با فرمان تیر مردمی را دیدم که مثل گندمی که در اثر باد می خوابد روی زمین ریختند. یک آن نگاه کردم و دیدم تقریبا بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر در اطراف من شهید شدهاند و متأسفانه یا خوشبختانه من جان سالم به در بردم.
دست بردار نبودم
دی ماه ۵۷ برای سربازی اعزام شدم و چون دیپلم داشتم، من را به هنگ سپاه دانش مشهد فرستادند. آنجا هم دست بردار نبودم و در هر فرصتی مرخصی میگرفتم تا در راهپیمایی شرکت کنم.
یکبار با لباس سپاه دانش، سرکوچه ای مشغول کمک به مردمی شدم که سنگر میساختند؛ حضور یک نفر با لباس نظامی آن قدر برایشان خوشایند بود که من را با خوشحالی به دوش گرفتند در خیابانها می چرخاندند.
فرار از پادگان
۲۰ بهمن ۵۷ با فرمان امام(ره) از پادگان فرار کردیم و در ترمینال مشهد راننده تا متوجه شد سرباز هستیم مجانی ما را تا تهران رساند. شب ۲۲ بهمن در تهران بودم. شهر در هرج ومرج بود و نیروهای رژیم شاهنشاهی هنوز به صورت پراکنده با نیروهای مردمی درگیر بودند. جالب اینجاست که در آن بلبشو حوالی خیابان شوش معتادی را دیدم که اسلحه ژ۳ را به قیمت ۱۰۰ تومان می فروخت.
مردم همه در خیابانها بودند و انگار تهران آن شب خواب نداشت نزدیک ساعت ۴ صبح از تهران به سمت قم حرکت کردم و حوالی ۱۰ صبح خود را به اراک رساندم اما انگار اراک هنوز انقلاب نشده بود. یادم هست تقریبا ظهر ۲۲ بهمن نیروهای مردمی ژاندارمری و فرمانداری اراک را تصرف کردند و در اراک هم رسما انقلاب شد.
بازگشت به پادگان و عضویت در کمیته انقلاب
پس از انقلاب به فرمان امام(ره) به پادگان برگشتم و مرداد ۵۸ جذب کمیته شدم. با توجه به تجربه نظامی که داشتم ابتدا در واحد انتظامات کمیته مشغول شدم و پس از سه ماه معاونت اطلاعات کمیته انقلاب اراک را به عهده گرفتم تا اینکه دراوج درگیریهای سال ۶۰ مسئول عملیات کمیته شدم. از خرداد سال ۶۰ تقریبا هر روز با منافقین و گروهکها در اراک درگیر بودیم.
بمب دستساز در خانه انقلابیها
برای منافقین مسئول و مردم عادی فرقی نمی کرد، حزب الهی و انقلابی بودن جرم بود. سه راهی فلزی آب را از مواد منفجره پر سپس سه طرف را با چسب مسدود می کردند و برایش فتیله می گذاشتند و آن را به خانه مردم پرتاب می کردند. قدرت این بمبهای دستساز گاهی از نارنجک هم بیشتر بود.
ترورها آغاز می شوند
مرداد ماه سال ۶۰ شهید تقی مهدی سلطانی فرمانده وقت کمیته اراک و همان دبیر انقلابی ما در مدرسه، مقابل منزلش در تقاطع خیابان امام(ره) و خیابان سبحانی با اصابت چند گلوله کلت ۴۵ به شهادت رسید.
پس از آن مهندسی حزب الهی به نام مصطفی حق شناس فرمانده کمیته را به عهده گرفت که او نیز توسط منافقین در مقابل محل کارش در شهرصنعتی با همان نوع اسلحه ترور شد و به شهادت رسید.
علاوه بر این دو شهید که فرمانده کمیته بودند شهیدان اصغرعسگری (معروف به اصغر چرخ ساز) و غلامرضا پورملایری هم با کینه توزی منافقین ترور شدند. شهید عسگری فردی مذهبی و انقلابی بود که بدون اینکه مسئولیت رسمی داشته باشد در مقاطع حساس پیشاپیش مسئولین برای دفاع از انقلاب اقدام می کرد.
شهید عسگری پس از یک ترور ناموفق برای دومین بار در مغازه اش در خیابان مولوی ترور شد و به ضرب گلوله منافقین به شهادت رسید. شهید پورملایری هم به جرم انقلابی بودن در خیابان ترور شد.
دستگیری عاملان ترور آیت الله صدوقی
پس از این ترورها اقدامات امنیتی و بازرسیهای ما شدت گرفت. شورای تأمین اراک را به چهار منطقه تقسیم کرد و کمیته انقلاب، سپاه پاسداران، شهربانی و ژاندارمری هر یک مسئولیت منطقهای را به عهده گرفتند.
در یکی از ایست بازرسی ها که ساعت ۴ صبح در سه راه قدس داشتیم بچه ها به پیکان قرمز رنگی مشکوک می شوند و فرمان ایست می دهند اما راننده خودرو پس از توقف در یک غافلگیری شهید علی امیدی را از پشت مورد هدف قرار می دهد و با دختری که همراهش بود فرار می کنند.
دختر پس از فرار در کوچه بن بستی نزدیک بیمارستان قدس گیر می افتد و قاتل شهید امیدی هم ابتدای خیابان جلال آلاحمد(رنگرزها) با کمک مردم دستگیر می شود. وقتی خودم را به ضارب رساندم به قدری از مردم کتک خورده بود که با دهانی کف آلود، بی حال و نیمه جان روی زمین افتاده بود.
هر دو نفر عضو منافقین بودند و کمربندهایی داشتند که علاوه بر نارنجک حاوی اطلاعاتی مهمی از خانه های تیمیشان بود. با این اطلاعات خانه های تیمی در تهران و یزد لو رفت و نهایتا منجر به دستگیری عاملان ترور شهید محراب آیت الله صدوقی در یزد شد.
فردای آن روز دو خانه تیمی را در خیابان جهرم و خیابان لعلی گرفتیم که در جریان عملیات خیابان لعلی شهید محمد مسافر توسط عامل انتحاری منافقین با انفجار نارنجک به شهادت رسید.
کارشکنی در صنایع و پشتیبانی از جبهه ها
یک بار در محموله ای که از خارج از کشور برای یکی از کارخانه های اراک رسیده بود اسلحه کشف کردیم و در موردی دیگر با گزارشهای مردمی متوجه شدیم محمولههای ورق فلزی که برای ساخت پل جزیره مجنون به اراک می آورند ناپدید میشود.
داستان از این قرار بود کامیون با بارش وارد کارخانه می شد و ورود کالا به کارخانه ثبت می شد اما در انبار کارخانه ورق فلزی وجود نداشت. منافقین همه جا نفوذ کرده بودند از نگهبانی و انباردار بگیر تا واحد مهندسی و مدیریت. پس از پیگیری قضیه سر از گاراژی در تهران درآوردیم که گودبرداری شده بود و ورقهای مسروقه را در آن دفن میکردند.
آن دوره علاوه بر منافقین و گروهکهای چپگرا و مارکسیستی که مشی مسلحانه داشتند، گروههایی مثل حزب توده که زمینه فعالیتشان فکری بود هم از کارشکنی مضائقه نمیکردند.
مردم بزرگترین پشتیبان ما بودند
پس از سال ۶۱ با تجربه تر و منسجم تر شدیم و کنترل و اشراف امنیتی بهتری پیدا کردیم. آن زمان وزارت اطلاعات وجود نداشت و ما با شبکه گسترده ای که در اقشار مختلف جامعه داشتیم از کوچکترین خبری مطلع می شدیم. کارمان بسیار سخت بود اما هیچ وقت ناامیدی نداشتیم چون مردم حامی ما بودند.
اعضای کمیته تعداد بسیار اندکی بودند اما به فضل خدا و با پشتیبانی مردم ابهت یک لشکر را داشتند و به همین دلیل معاندین و ضد انقلاب از کمیته واهمه داشتند و با شنیدن نام کمیته ماستشان را کیسه می کردند.
منبع: شهدای ناجا