چاپ کردن این صفحه

همسر شهید حمله تروریستی مجلس

نازنین زینب 6 ماه پس از شهادت پدرش به دنیا امد

چهارشنبه, 22 خرداد 1398 10:26 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

همسرم کارمند معمولی مجلس بود نه نیروی حفاظت اما از همان لحظه ای که متوجه حضور تروریست ها در ساختمان مجلس شورای اسلامی شد، به جای پناه بردن به مکانی امن برای حفاظت از جان خودش که به تازگی پدر هم شده بود، به طبقات مختلف رفت. او به همه هشدار داد که مراقب باشند و پناه بگیرند و سرانجام در اثر درگیری با تروریست ها به شهادت رسید و فرزندم 6 ماه بعد به دنیا امد.

 

به گزارش خط هشت ، الهام مَردی همسر شهید ترور " علی توده فلاح " با اشاره به سالروز حمله تروریستی به مجلس شورای اسلامی گفت: که در ادامه می خوانید:

بهمن ماه سال 92 ازدواج کردیم. او مسئول دفتر اتاق ملاقات طبقه چهارم مجلس شورای اسلامی بود. سال 96 باردار شدم. هر دو از این مسئله خوشحال بودیم و برای به دنیا آمدن دخترمان روز شماری می کردیم.

همسرم برای انتخاب اسم بیش از حد مصمم بود. می گفت دختر شد زینب، پسر شد حسین. اما خودش نتوانست حتی یک روز فرزندمان را به اسم صدا کند و در آغوش بگیرد.

حدود یک ماه قبل از حمله تروریستی،  خواب این حمله به مجلس را دیده بود. برایم تعریف کرد که وقتی حمله کردند از ترس پشت میزش قایم شده و تروریست ها به سرش شلیک کرده اند. از این مسئله ناراحت بود و می گفت امکان ندارد که من بترسم. حتما با آنها درگیر می شوم و از خودمان دفاع می کنم.

دو ماه و نیم از بارداری ام می گذشت. طبق عادت هر شب قبل خواب به پیاده روی می رفتیم اما شب قبل حادثه تروریستی، من حال خوبی نداشتم و همراهش نرفتم. ان شب ارامش عجیبی داشت خیلی با هم صحبت کردیم و دیر وقت خوابیدیم.

همیشه علی زودتر به سر کار می رفت. صبح زود بیدار شدم و چندبار صدایش زدم اما گفت دیرتر به محل کارش می رود. نمی دانم چرا اما آن روز سه بار تا جلوی در رفتم و برگشتم. استرس خواب ماندن و نرفتنش به سرکار را داشتم.

ساعت 9 صبح با او تماس گرفتم. گفت بیدار شده و تازه از خانه خارج شده است و به مجلس می رود. مکالمه مان خیلی کوتاه بود، اگر می دانستم آخرین باری است که صدایش را می شنوم هیچوقت تلفن را قطع نمی کردم.

ساعت 11 صبح و ماه مبارک رمضان بود، قرآن می خواندم که همکارم امد و گفت از همسرت خبر داری؟ گفتم نه فقط میدانم به سرکار رفته. اتفاقی افتاده است؟ 

همکارم از ماجرای حمله تروریستی به مجلس خبر داد و گفت عده ای با  اسلحه به مجلس حمله کرده اند و خیلی خطرناکند. از همان لحظه به بعد بارها با علی تماس گرفتم اما تماس هایم همگی بی پاسخ ماند.

بعد از پایان ساعت کاری به مجلس رفتم. اجازه ورود نمی دانند و می گفتند کارمندان را از ساختمان خارج کرده اند اما برای پرسیدن چند سوال نگهشان داشته اند.

نزدیک غروب بود. گفتند شاید مجروح شده باشد، به همین دلیل با برادر و پدرم به بیمارستان های اعلام شده سر زدیم.

نزدیک 12 شب بود. هنوز خبری نبود اما برای اطمینان بیشتر به معراج شهدا رفتیم تا شاید پیکر علی را آنجا برده باشند. برادر و پدرم رفتند و گفتند علی آنجا نیست.

به خانه بازگشتیم و بالاخره پس از چندین ساعت بلاتکلیفی، همان موقع بود که به من خبر دادند همسرم به شهادت رسیده و پیکرش در معراج شهدا است.

خوابش تعبیر شد. دلاوری های همسرم باعث شد تا جان تمام آدم های طبقات بالا حفظ شود. روز مراسم ختم، بسیاری از کسانی که من نمیشناختم اما از همکاران علی بودند، پیش من آمدند و گفتند جانشان را مدیون علی هستند. علت را که جویا شدم گفتند " علی ساعت 10 و پانزده دققه صبح وارد ساختمان شده و کارت زده است. دقیقا چند دقیقه بعد تروریست ها وارد ساختمان شده و تیراندازی کرده اند. گویا علی متوجه حمله شده و از طریق پله ها همه را خبر کرده و از آنها خواسته است در اتاق هایشان بمانند و در را باز نکنند."

شجاعت علی زبانزد همه شده بود. همکارانش می گفتند با یکی از تروریست ها در راهرو درگیر شده تا شاید بتواند اسلحه اش را بگیرد اما تروریست دیگری اول گلوله ای به پایش و بعد تیر خلاصی را به سرش شلیک کرده است.

دخترمان نازنین زینب آذرماه همان سال بدون پدر به دنیا آمد. تروریست ها آغوش پدر را از دخترم دریغ کردند و او حالا فقط به یک عکس بابا می گوید.

مبینا آقاخانی

 

 

منبع: حیات

خواندن 1055 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)