روایت همسرانه شهید «غریب»؛

«قاسم» شهادت را در نماز شب خواست/ از عشق ما دل کند تا به عشق واقعی برسد

یکشنبه, 23 تیر 1398 09:52 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

همسر شهید قاسم غریب گفت: یک‌بار از او پرسیدم از کجا می‌دانی شهید می‌شوی؟ جواب داد که در نماز شب از خدا خواستم؛ هرچه را در نماز شب بخواهی به تو می‌دهند.

 

به گزارش خط هشت ، 21 ماه مبارک رمضان با صدای تیراندازی، نیروها غافلگیر شدند، «قاسم غریب» که فرماندهی محوری را در سوریه برعهده داشت با چند تن از نیروها از مقر خارج شد و به جلو رفت. نیمه‌های شب وقتی چندبار نامش را در بی سیم صدا زدند اما جوابی نشنیدند متوجه شهادتش شدند. قاسم غریب در حالی که تیر به قلبش اصابت کرده بود به شهادت رسید. دوستانش تعریف می‌کنند او در چند ساعت پایانی عمرش چندین بار برای روحیه دادن به نیروها در بین خط حرکت می‌کرد و رجز می‌خواند.

قاسم غریب معروف به «مهدی غریب» از رزمندگان یگان صابرین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی متولد سال 61 در روستای «سید میران» از توابع شهرستان گرگان استان گلستان بود. سال 79 پس از قبولی در دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع) رسما عضو سپاه پاسداران شد و پس از گذراندن دوره افسری به صورت داوطلبانه وارد یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه پاسداران شد. پس از این به دلیل توانایی‌های بالا به عنوان سه نفر برگزیده برای خلبانی هلیکوپتر فوق سبک انتخاب شد و گواهی خلبانی گرفت.

در طی این سال‌ها بارها در عملیات‌های مختلف علیه گروهک های تروریستی، منافقین و اشرار در ایران شرکت کرد و با شدت گرفتن درگیری‌ها در سوریه پس از نخستین اعزام به سوریه تلاش کرد تا موافقت فرمانده را برای اعزام‌های مجدد بگیرد. او که در سوریه از ناحیه چشم نیز مجروح شده بود با تلاش برای اعزام دوباره توانست بار دیگر به سوریه برود تا اینکه در 21 ماه مبارک رمضان سال 94 در تدمر به شهادت رسید.

اعظم سادات حسینی همسر شهید قاسم غریب در بیان خاطرات خود از روزهای زندگی با همسرش روایت‌هایی از این شهید را بیان کرد که در ادامه می‌خوانید.

** یکی از خصوصیات خوب آقا مهدی (قاسم) خوش قولی او بود. سفر اولی که به سوریه رفت تماس گرفت و گفت 45 روز دیگر میام و بعد از 45 روز شب ولادت حضرت علی (ع) آمد. سفر دوم، اولین تماس را روز نهم ماه رمضان تماس گرفت و گفت منتظر من نباشید شاید برنگردم، اولین بار بود که اینطور حرف می‌زد، تعجب کردم و گفتم باید برگردی. گفت: همه چیز دست خداست، ببینم خدا چه می‌خواهد. تا اینکه بعد از ایام شهادت امام علی (ع) خبر شهادت او را دادند.

در نماز شب از خدا شهادت خواست/ از عشق ما دل کند تا به عشق خدا برسد

برای شهادت بابا دعا کنید

** آدم خوش مسافرتی بود، ضبط ماشین همیشه روشن بود و مداحی گوش می‌داد. خودش زمزمه می‌کرد و سینه می‌زد. یکبار گفتم آقا قاسم یک استراحتی هم به ما بدهید، خندید و رادیو را روشن کرد.

** آخرین سفری که مشهد رفتیم چند ماه قبل از شهادت بود. در حیات حرم بودیم که به بچه‌ها گفت: برای شهادت بابا دعا کنید. همیشه وقتی به حرم امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) می‌رفتیم از بچه‌ها می‌خواست برای شهادت بابا دعا کنند.

گفتم: چرا این حرف را می‌زنی؟ روحیه بچه‌ها خراب می‌شود. گفت: بچه‌های من باید از الان آمادگی شنیدن خبر شهادت را داشته باشند.

** خیلی به پدر و مادرش احترام می‌گذاشت و هرکاری ازش دستش برمی‌آمد برای آن‌ها انجام می‌داد و کوتاهی نمی‌کرد. برایش مهم بود که پدر و مادرش از دستش راضی باشند. سال 86 وقتی نوبت حج عمره به اسم ما در آمد به خاطر اینکه بچه‌ها هر 2 کوچک بودند رفتن به این سفر برای ما سخت بود. آقا مهدی هم گفت حالا که برای رفتن ما به مکه وقت زیاد است، اگر شما راضی هستید فیش مکه را به پدر و مادرم بدهیم که این سفر را بروند. گفتم من راضی هستم. خیلی از من تشکر کرد که این موضوع را قبول کردم.

در نماز شب از خدا شهادت خواست/ از عشق ما دل کند تا به عشق خدا برسد

خاطره شیرین 22 بهمن با جوجه‌های رنگی

**هرسال روز 22 بهمن زودتر از ما بیدار می‌شد و صبحانه را آماده می‌کرد. بعد بچه‌ها را از خواب بیدار می‌کرد.
دوست داشت از ساعت اول شروع راهپیمایی آنجا باشیم. بار آخر که باهم راهپیمایی رفته بودیم برای بچه‌ها جوجه رنگی خرید که خیلی خوشحال شدند.

وقتی بعد از شهادت آقا مهدی به راهپیمایی 22 بهمن رفتیم بچه‌ها اصرار داشتند اگر بازهم جوجه رنگی دیدیم بخریم. آقا مهدی دوست داشت در هر کاری برای بچه‌ها خاطره قشنگی بسازد تا در ذهنشان بماند.

درخواست شهادت در نماز شب

** یک روز پرسیدم چطور اینقدر مطمئنی که شهید می‌شوی؟ جواب داد: در نماز شب هرچه بخواهی خدا می‌دهد. بعد هم گفت یک روز شما به من افتخار می‌کنید. بعد از شهادت آقا مهدی برای زیارت به سوریه رفتیم. وقتی وارد حیاط حرم حضرت زینب (س) شدم گفتم: مهدی بهت افتخار می‌کنم که از ما دل کندی و به عشق بزرگتری که عشق به خدا و اهل بیت (ع) است رسیدی.

 

 

منبع:  دفاع‌پرس

خواندن 1028 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...
cache/resized/9fbeadaffe6db7f248c99c58e4be83af.jpg
کتاب «همسایه حیدر» نوشته فاطمه ملکی با تحقیق بتول ...
cache/resized/59473b7526a7b1245ba86423bd3b4912.jpg
عکس رزمندگان استان اردبیل در جبهه‌های حق علیه ...
cache/resized/c388db15b9aea6f541ad0fd1dc3e7f86.jpg
به مناسبت گرامی داشت روز شهدا آیین رونمایی از ...
cache/resized/cc13499ebc08016c8970234fdd9aa860.jpg
اولین کتاب کشور در رثای سپهبد شهید قاسم سلیمانی، ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family