چاپ کردن این صفحه

همیشه صبح های جمعه پای دعای ندبه گریه می کرد و از اینکه لایق شهادت نبود دلش می سوخت...

یکشنبه, 23 تیر 1398 16:23 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

برای همسرم ناهار درست کرده بودم که دیدم با عجله آمد و گفت : « باید بریم ماموریت» / خاطراتی ازشهید مدافع وطن احمد رجب پور

 

به گزارش خط هشت ، شهید رجب پور متولد هفتم اردیبهشت 1355 در روستای سعد الدین واقع در استان خراسان رضوی چشم به جهان گشود. در سال 76 به استخدام ناجا درآمد و  سرانجام شهید رجب پور به همراه ده نفر از همکارانش در دهم دیماه 1388 در منطقه قلعه بلوچ بیرجند در درگیری با اشرار مسلح به شهادت رسیدند.

نقل قول های پدر و همسر شهید که توسط موسسه فرهنگی هنری شهدای ناجا تهیه گردیده مقداری ما را با روحیات و روش زندگی شهید آشنا می کند.

 

عصای دست پدر

از فرزندانم فقط همین یکی رفت توی نظام. احمد با این که مشغله اش زیاد بود اما هر وقت فصل کشاورزی می رسید زنگ می زد و می گفت : « بابا... کی می خوای بری زمین رو آب بدی ؟». قبل از آن که من بگویم به فکرم بود. اگر می فهمید دارم می روم سرِ زمین حتی اگر نصف شب هم بود خودش را می رساند و کمک ام می کرد. یک سالی که از استخدام شدن اش گذشت ازدواج کرد ولی تا شش سال صاحب فرزند نشد. سال 87 خداوند دختر نازی به او داد که اسم اش را الهه گذاشت. عاشق دخترش بود و خیلی قربان صدقه اش می رفت. الهه هنوز یک سالش نشده بود که شهید شد.

حسرت جمعه ها

... دخترم یازده ماهش بود. برای تاسوعا و عاشورا آمده بودیم منزل بابابزرگش در روستا. نهم دی ماه هشتاد و هشت بود و آماده می شدیم در راهپیمایی مردمی آن روز علیه فتنه گران شرکت کنیم. برای همسرم ناهار درست کرده بودم که دیدم با عجله آمد و گفت : « باید بریم ماموریت». انگار اشرار منطقه از شلوغ کاری های بعد از انتخابات سوء استفاده کرده بودند و می خواستند زهر خودشان را بریزند. معمولا ماموریت هایش دو سه روز بیشتر طول نمی کشید. بین کار هم هر وقت فرصت می کرد زنگم میزد اما این بار تلفن اش خاموش بود. شب چهارم رسیده بود و کم کم داشتم نگران می شدم. همسر یکی از همکاران احمد آمد خانه و مهمانم شد. شوهر او هم همراه احمد رفته بود ماموریت. اواخر شب زنگ خانه به صدا در آمد. فکر کردم احمد است و با اشتیاق رفتم پشتِ در. پدرم بود و یکی از دوستان شوهرم، داشتند گریه می کردند! هر چه پرسیدم چی شده ، جواب روشنی ندادند. فقط گفتند : «بریم تو خونه». بالاخره یک نفر آمد و گفت : «احمد توی درگیری زخمی شده ». بند دلم پاره شد. انگار صدایی در درونم به من الهام کرد که احمد شهید شده، چون او عاشق شهادت بود و همیشه صبح های جمعه پای دعای ندبه گریه می کرد و از اینکه لایق شهادت نبود دلش می سوخت...

روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

 

منبع: شهدای ناجا

خواندن 968 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)