چاپ کردن این صفحه

هر هفته یک شهید کهگیلویه و بویراحمد | داستان شهادت عاشورایی «بیت‌الله معصومی»

جمعه, 11 مهر 1399 14:40 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

وقتی خبر شهادت همرزمان را به شهید دادم در حالی که خودشان از ناحیه شکم، ورم حاصل از تیر و ترکش داشتند گریه کردند و اما هم چنان از بعثی ها تقاضا می کردند که به ما اجازه بدهند نمازمان را بخوانیم.

 

به گزارش خط هشت از یاسوج شهید بیت اله معصومی مانند دیگر هم تباران زاگرس نشین خود در خانواده ای از جنس صداقت و مردانگی در منطقه ای محروم به نام تنگ تامرادی از توابع شهرستان بویراحمد علیای استان کهگیلویه و بویراحمد به دنیا آمد.

 نهم شهریور ۱۳۴۷ ‌در اوج گرمای گرمترین ماه سال دیده به جهان گشود ‌آرزوی رفتن به جبهه آرام و قرار از او را گرفته بود تا در نهایت سال۱۳۶۰ و در سن سیزده سالگی به جبهه اعزام شد.

جبهه های غرب و مقابله با یکی از خشن ترین قشر چریکی، (کوموله و دمکرات) گام اول ورود به صحنه های مبارزه این شهید بود.

اما با حفظ آرامش نسبی اوضاع جبهه های غرب و نیاز بیشتر جبهه های جنوب، جبهه های غرب را ترک و به جمع رزمندگان  در محورهای جنوبی می پیوندد. در عملیات هایی که در مناطق فاو و بصره روی داد حضوری فعال و شجاعانه داشت تا پس از مدتها مبارزه و دفاع جانانه نهایتا در ادامه عملیات والفجر  هشت در سال ۶۴ به اسارت رژیم بعثی درآمد.

او نه با بدنی سالم بلکه با کوهی از درد و رنج حاصل از تیر و ترکش های والفجر هشت و عملیات های پیش از آن به اسارت درآمد. 

یکی از همکلاسی ها دوران مدرسه شهید معصومی که بعدها همرزم شهید در جبهه نیز شد علی‌رحم دستیاران نام دارد.

او نیز به اسارت درآمد و زندانهای عراق را نیز همراه شهید تجربه کرده است. دستیاران از  متانت و تعهد و پایبندی شهید به اسلام و ولایت فقیه می گوید و نیز الگو بودن ایشان را در اخلاق و رفتار بیان می کند.

دستیاران می گوید؛ در تاریخ ۲۳ اسفند سال ۱۳۶۴ در منطقه ی فاو و بصره  در یک حمله غافلگیرانه دشمن در حالی که در سنگر کمین بودیم مهمات ما با توجه به هجمه آتش پاتک دشمن تمام شد، به صورتی که چهل نفر از همرزمان ما شهید شدند و ما نیز اسیر دست بعثی ها شدیم.

وقتی خبر شهادت همرزمان را به شهید دادم در حالی که خودشان از ناحیه شکم، ورم حاصل از تیر و ترکش داشتند گریه کردند و اما هم چنان از بعثی ها تقاضا می کردند که به ما اجازه بدهند نمازمان را بخوانیم.

شب بعد، قرار شد اسرا را به غیر از زخمی ها به بغداد ببرند که شهید معصومی با شنیدن این خبر دل مضطرب و نگران شدند که همه دوستانم را خواهند برد و من تنها می مانم اما من به ایشان دلداری دادم که من هم در کنارتان خواهم ماند.

روایت دیگر اینکه: شهید معصومی از شدت درد به خود می پیچیدند و عطش و تشنگی در نزدیکرین مسیر به کربلا داد اسرای افتاده در بند یزیدیان زمان را درآورده بود لذا وقتی طلب آب برای زخمی ها و کاروان زینبی خودمان می‌کردیم مارا به زیر باد کتک می گرفتند. وقتی مقداری آب برای ما آوردند آب را به شهید معصومی دادیم اما شهید از خوردن امتناع کردند و گفتند به خدا قسم جرعه ای از این آب نخواهم خورد تا همانند جدم با لب تشنه سفر کنم و در نهایت با لب عطشان شهید شد.

بعثی‌ها وقتی آمدند که جسد شهید را ببرند، به تمسخر گفتند می‌خواهیم ببریمش کربلا نزد امام حسینتان خاکش بکنیم.

قطعه ای از محمدرضا تیموری نژاد در وصف شهید سید بیت الله معصومی؛
میرسد  فریاد سردی در پی والفجر هشت
رفت بیت الله معصومی و هرگز برنگشت
سیدی از جنس پاکی از متانت از  وفا
آسمانی شد ،نیامد، رفت تا پیش خدا
تشنه لب جان میدهد مانند مولایش حسین
میرود نعشش به جرم ذکر زیبایش حسین

 

 

منبع: فارس

خواندن 755 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)