پرونده ویژه؛ غایبان همیشه حاضر اربعین

کربلا تا شام... هم مسیر با بانو زینب (س)

سه شنبه, 23 مهر 1398 22:58 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

خیلی دلش می‌خواست برنامه‌ریزی کند تا بتواند در پیاده‌روی اربعین شرکت کند. همیشه هم این حسرت همراهش بود. اما موقعیتش در منطقه حساس بود و بیشتر سوریه بود. اعتقاد داشت آن چیزی که بر او واجب است، حضور در مناطق عملیاتی است.

 

به گزارش خط هشت: هر سال عزمت را جزم می‌کردی که به سیل عاشقان حضرت اباعبدالله (ع) در پیاده روی اربعین بپیوندی اما اربعین می‌آمد و می‌گذشت و می‌رفت و بازهم تو می‌ماندی و حسرتی دو چندان در دل. به دنبال این آرزو بودی که مثل بانو زینب (س)، بعد از پیاده‌روی نجف تا کربلا، مستقیم راهی شام شوی.آرزویی که هر سال به یک آه طولانی در دلت تبدیل می‌شد. بار آخر به همسرت قول داده بودی که هر طور شده بعد از ماموریت راهی کربلایش می‌کنی؛ ماموریتی که هیچ‌گاه به پایان نرسید. همسرت ‌ماند و آرزوی همیشگی و داغی سنگین بر دل. و جمله‌ای که مدام تو را با آن خطاب می‌کند: «آقا مصطفی! پس کی به قولت عمل می‌کنی...؟».

روایت کامل را از زبان همسر شهید مدافع حرم مصطفی زال نژاد بخوانید:

«در طول زندگی مشترکمان دو بار به کربلا مشرف شدیم. یک‌بار سال ۸۷ و بار دیگر سال ۸۹، هرچند خیلی دلش می‌خواست که در پیاده‌روی اربعین شرکت کند اما خب قسمتش نشد. همیشه در هنگام پیاده‌روی سوریه بود.

سال ۸۷ از مرز شلمچه با کاروان‌های تهران به کربلا مشرف شدیم. زهرای من آن موقع یازده ماهش بود و با خودمان برده بودیمش. از خوشحالی در پوست خودمان نمی‌گنجیدیم! قرار بود از کربلای ایران به کربلای امام حسین(ع) برویم و از کنار شهدا به زیارت اربابشان نائل شویم. آن زمان هنوز آمریکا در عراق مستقر بود و سربازان آمریکایی در مرز حضور داشتند. وقتی به مرز رسیدیم همان‌جا مصطفی را به خاطر ظاهر و چهره‌اش که ریش داشت، با چند نفر دیگر گرفتند و بازرسی‌هایی مثل گرفتن اثرانگشت و ... روی آن‌ها انجام دادند. این کارها چند ساعت طول کشید و ما خیلی نگران بودیم. من حسابی مضطرب بودم و خیلی اذیت شدم اما آقا مصطفی وقتی برگشت مثل همیشه‌اش آرام بود و لبخند می‌زد. دریغ از ذره‌ای ترس که در چهره‌اش هویدا باشد! خیلی قوی بود. اصلاً از آمریکایی‌ها نمی‌ترسید.

او قبلاً در دوران مجردی‌اش مشرف شده بود اما من بار اولم بود که به کربلا می‌آمدم. اولین بار که می‌خواستیم وارد حرم بشویم، مداحی می‌کرد، اشک می‌ریخت، حال و هوایش عجیب بود.

سال ۸۹ با هیئتمان رفتیم. همه بچه‌های هیئت با اهل‌ و عیالشان آمده بودند. آن سفر خیلی به ما خوش گذشت. آقا مصطفی در بین‌الحرمین مداحی و روضه‌خوانی کرد. فیلم‌هایش را دارم. دخترمان آن موقع یک خانم کوچولوی ناز ۳ ساله بود که با چادرش به کربلا آمده بود. با پدرش عکس هم گرفت. آنجا آقا مصطفی از حضرت رقیه(س) برایش می‌گفت. می‌گفت دختری بود هم سن و سال تو... برایش از عاشورا تعریف می‌کرد و باهمان زبان بچگانه برایش توضیح می‌داد.

در این سال‌ها خیلی دلش می‌خواست برنامه‌ریزی کند تا بتواند در پیاده‌روی اربعین شرکت کند. همیشه هم این حسرت همراهش بود. اما موقعیتش در منطقه حساس بود و بیشتر سوریه بود. اعتقاد داشت آن چیزی که بر او واجب است، حضور در مناطق عملیاتی است.

اما آرزوی پیاده‌روی با او بود. می‌گفت اگر روزی پا بدهد ان‌شاءالله پیاده به کربلا بروم و بعدازآن مستقیم راهی سوریه شوم. یعنی دلش می‌خواست دقیقاً همان مسیری که حضرت زینب (س) طی کردند را طی کند. از کربلا تا شام... همان سال ۹۵ که به شهادت رسید، از اول محرم برنامه می‌ریخت که هر طور شده خودش را به پیاده‌روی اربعین برساند. اما بازهم مسئولیت‌هایش در سوریه به او مجال نداد.

۳ ماه قبل از شهادتش، در آبان ماه، به‌صورت ناگهانی پدرم را در تصادفی از دست دادم. بااین‌حال دو هفته بعد از این اتفاق ناگوار، خودم به آقا مصطفی گفتم که به سوریه برو... اشکالی ندارد!

بعد از اعزامش خانواده‌ام برای تسلای قلب مصیبت‌دیده‌شان به کربلا مشرف شدند. من هم قصد داشتم  بروم اما مصطفی گفت: « نه خانم! شما بمان. دوست دارم باهم به زیارت امام حسین(ع) برویم. وقتی برگشتم به کربلا می‌برمت.» خیلی دوست داشت پسرمان محمدطاها را هم به کربلا ببرد اما چند روز بعدازآنکه خانواده‌ام به ایران برگشتند، به شهادت رسید. نشد که ما را به زیارت ببرد اما خودش به سمت ارباب شهیدمان شتافت.

بعد از شهادتش چند باری پیش آمد که بیایند و بگویند به نیابت از آقا مصطفی به زیارت اربعین و پیاده‌روی می‌رویم. حتی یک‌بار یک نفر عکس شهید زال نژاد را همراه با نوشتۀ «پیاده‌روی اربعین، به نیابت از شهید» بر روی یک پیراهن چاپ کرد و با آن به زیارت رفت. آن پیراهن را بعد از زیارت برایمان آورد و نگهش داشته‌ام.

پدر و مادر آقا مصطفی هم هرسال حتی قبل از شهادت فرزندشان به زیارت کربلا می‌رفتند. بعد از شهادت هم به نیابت از شهید می‌روند. اما برای من دیگر قسمت نشده است. چون بچه‌هایم کوچک هستند و به خاطر آن‌ها نتوانسته‌ام به کربلا بروم.

هنوز هم به آقا مصطفی میگویم :«چه شد؟ پس کی به قولت عمل می‌کنی...؟»

خودم حس می‌کنم دلش می‌خواهد تشنه و تشنه‌تر شوم بعد به زیارت بروم. می‌خواهد آماده‌تر باشم برای زائر کربلا شدن.»

 

 

منبع: حریم حرم

خواندن 1096 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...
cache/resized/9fbeadaffe6db7f248c99c58e4be83af.jpg
کتاب «همسایه حیدر» نوشته فاطمه ملکی با تحقیق بتول ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family