«محمود رزمنده» از درجهداران ارتش بود که در اولین روزهای دفاع مقدس به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمد.
به گزارش خط هشت، «محمود رزمنده» یکی از درجهداران ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که روزهای آغازین جنگ تحمیلی به اسارت بعثیها گرفتار شد که ابتدا به اردوگاه رمادی و از آنجا به موصل یک منتقل شده بود. «علی علیدوست قزوینی» ماجرای شکنجههای او توسط یکی از افسران رژیم بعث و سعه صدر این آزاده را روایت کرده است که در ادامه میخوانید.
«مرحوم رزمنده ظاهری بسیار آرام داشت و ساکت بود. با کسی کاری نداشت و سرش در لاک خودش بود، ولی در آرامش کامل دست به کارهایی میزد که قابل باور نبود. بعدها به او لقب شاهکلید دادند هرچه در قفل شده بود به دست رزمنده باز میشد. او با لباس مبدل به طبقه دوم اردوگاه که ورودیهایش مسدود بود میرفت به اتاقها سر میزد و بدنبال رادیو و اشیاء مورد نیاز بود اکثر تلاش او برای رادیو و باطری رادیو بود، همچنین انبارهایی که در گوشههای اردوگاه بود میرفت و سر میزد! تا اینکه او را لو دادند و دفعات مکرر برای بازجویی و شکنجه بردنش، ولی او مردانه مقاومت میکرد و حرفی نمیزد فقط شکنجه میشد و هیچی نمیگفت. او از جمله کسانی بود که در جریان لو رفتن آتشسوزی انبار تا حد مرگ شکنجه شد، ولی لب باز نکرد.

پائیز سال ۱۳۶۱؛ یک رادیو لو رفت و بعثیها آن را پیدا کردند، یک فرد خود فروختهای چند نفری را بعنوان اینکه از رادیو خبر دارند به بعثیها معرفی کرده بود، از جمله آن معرفی شدهها مرحوم رزمنده بود. آن روز به سراغ بنده (علیدوست قزوینی) هم آمدند. بازجو یک نایب ضابط عراقی بسیار خشن بود و به ما میگفت: من عاشق شکنجه هستم به خانه که میروم، چون کسی نیست شکنجهاش کنم با کابل به در و دیوار میزنم. این بازجو، چون از نظر چهره شبیه به شاهپور بختیار (نخست وزیر معدوم شاه) بود و بختیار هم زمان انقلاب برای پنهان کردن ترسش از انقلاب اسلامی به مردم میگفت: من مرغ طوفانم! حالا بچهها به این بازجوی عراقی هم میگفتند: مرغ طوفان!
«مرغ طوفان» مرحوم رزمنده را نشانده بود کنار در اتاق شکنجه و یکی در میان او را شکنجه میکرد، یعنی یک نفر شکنجه میشد میآمد بیرون مرحوم رزمنده میرفت داخل شکنجه میشدو رزمنده که میآمد بیرون و نفر بعدی میرفت و میآمد بیرون، دوباره نوبت رزمنده بود. مرغ طوفان میگفت: من مثل افراد قبلی نیستم که نتوانستند از تو اعتراف بگیرند من اینقدر تو را شکنجه میکنم تا اعتراف کنی یا بمیری!
رزمنده میگفت: سیدی چه بگویم تو بگو من چه بگویم من همان را میگویم.
مرغ طوفان میگفت: بگو رادیو دست کیست؟ رزمنده همان را تکرار میکرد و میگفت: رادیو دست کیست؟ فریاد مرغ طوفان بلند میشد: قشمار (مسخره) ازمار (الاغ) داری منو مسخره میکنی بگو رادیو کجاست؟ رزمنده میگفت: نمیدانم.
این سناریو بیش از ده بار تکرار شد و رزمنده لب باز نکرد تا غروب شد و همه را آوردند پائین و فرستادند آسایشگاه.»
** زندگینامه شهید محمود رزمنده
محمود رزمنده، یکم فروردین ۱۳۲۶، در شهرستان آبادان به دنیا آمد. پدرش میرحاج نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. استوار یکم ارتش بود. سال ۱۳۵۲ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. بیست و سوم آبان ۱۳۷۹، در ایلام بر اثر عوارض ناشی از جراحات دوران جنگ و اسارت به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای روستای صالحینآباد از توابع شهرستان خرمآباد قرار دارد.
منبع: دفاعپرس