به گزارش خط هشت، شکلگیری حزبالله لبنان از اثرات مستقیم حضور قوای محمدرسول الله (ص) به فرماندهی حاج احمد متوسلیان در سوریه است. رزمندگان این قوا، از جوانان کم سن و سال، اما مخلصی بودند که تجربه حضور در عملیات دفاع مقدس آنها را آبدیده کرده بود. این رزمندهها خاطرات جالبی از حضورشان در این حرکت تاریخی دارند. سردار علیمحمد اسدی از رزمندگان لشکر ۲۷ و لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)، یکی از افرادی بود که همراه حاج احمد و نیروهایش به سوریه اعزام شد. او حدود چهار ماه در پادگان زبدانی و همین طور جنوب لبنان حضور داشت. در زمانی که رژیم نامشروع صهیونیستی بیشترین هراس را از ورود تمام عیار حزبالله قدرتمند به معادله نبرد دارد، به سراغ اسدی رفتیم و سعی کردیم شنوای بخشهایی از خاطرات او از حضور در قوای محمد باشیم.
در این گفتگو میخواهیم حضور رزمندگان ایرانی در سوریه را از زاویه دید یک شاهد حاضر در این ماجرا ببینیم. اعزام به سوریه برای خود شما از کجا شروع شد؟
خرداد ماه ۱۳۶۱ تازه عملیات فتح خرمشهر را تمام کرده بودیم و هنوز بخشی از بچهها در مناطق عملیاتی دفاع مقدس بودند. بعد از اینکه تصمیم گرفته شد تا تیپ ۲۷ به سوریه اعزام شود، ما به تهران برگشتیم و در اینجا گفتند که قرار است به سوریه برویم. یادم است یک تجمعی روبهروی لانه جاسوسی (ساختمان سابق سفارت امریکا) انجام دادیم و آنجا گفتند که برنامه چیست و قرار است به کجا اعزام شویم. بعدها فهمیدیم که یک هماهنگی بین حضرت آقا و شهید صیاد شیرازی و آقای محسن رضایی و آقای ولایتی صورت گرفته است که این قوا به سوریه اعزام شوند. چون اینطور احساس میشد که بچههای تهران نسبت به دیگر رزمندهها از اطلاعات سیاسی بالاتری برخوردار هستند، قرار شده بود نیروهای اعزامی از تهران باشند. از بین فرماندهان هم آن زمان حاج احمد متوسلیان یک فرمانده قوی و مقتدر شناخته میشد، لذا ایشان را به عنوان فرمانده قوای اعزامی برگزیدند. خلاصه بعد از تجمع مقابل لانهجاسوسی، جمعه همان هفته بعدازظهر ساعت ۱۷ بود که وارد فرودگاه مهرآباد شدیم. آنجا من، شهید علیرضا موحد دانش، شهید همت و چهرههای دیگری از بچههای تیپ ۲۷ را دیدم. از اتوبوس که پیاده شدیم، ایستادیم تا هواپیما آماده پروز شود. در این فرصت خبرنگاری از بچههای ارتش در فرودگاه از شهید موحد دانش مصاحبه گرفت. ایشان در گفتگو به جنگ با بعثیها و صدام پرداخت و گفت که این جنگ دو کشور نیست، بکله جنگ اسلام با کفر است. بعد صحبتهایی در خصوص چرایی رفتن به سوریه گفت. انتهای مصاحبه خبرنگار از دست قطع شده شهید موحد دانش پرسید و ایشان هم توضیح داد که دستشان در جبهه غرب افتاده و در چه تاریخی جانباز شده است.
نفرات اعزامی قوای محمد به سوریه چند نفر بودند؟
نمیتوانم آمار دقیق بدهم، اما دو گردان از تیپ ۲۷ محمدرسول الله و یک گردان از تیپ تکاور ذوالفقار ارتش، قوای محمد را تشکیل میدادند. تقریباً ۳۰۰ نفر نیرو میشدیم که در اواخر خردادماه ۱۳۶۱ به سوریه اعزام شدیم. همراه خودمان یکسری توپهای ۱۰۶ هم برده بودیم که آنجا علاوه بر دو گردان پیاده، یک گردان ادوات هم تشکیل دادیم.
شما اولین گروه اعزامی به سوریه بودید؟ حاج احمد همراه شما بود؟
ما اولین گروه بودیم. اما من، حاج احمد را در جمعمان ندیدم. حالا نمیدانم ایشان در هواپیما بود یا زودتر خودش را به سوریه رسانده بود، چون وقتی ساعت ۸ شب در فرودگاه دمشق پیاده شدیم، حاج احمد را آنجا دیدم. ایشان آمد و برای ما صحبت کرد. قبل از اینکه به صحبتهای حاج احمد اشاره کنم، یک نکتهای بگویم. مردم سوریه خبر داشتند که ما قرار است به آنجا اعزام شویم؛ لذا مردم با هر سلیقه و عقیدهای جمع شده بودند و ابراز خوشحالی میکردند. خب آنجا فرهنگ خودش را داشت و مردم به لحاظ سبک پوشش و مسائلی از این دست با ایران تفاوت داشتند. برای ما جالب بود که حتی خانمهای کم حجاب یا بیحجاب دمشق همراه دیگر مردم شده بودند تا از ما استقبال کنند. اتفاقاً حاج احمد هم در سخنرانی ابتداییاش برای ما، به همین تفاوت فرهنگی و طرز پوشش و اینها اشاره کرد و گفت که شما به عنوان نمایندگان جمهوری اسلامی باید مراقب رفتار و کردار خودتان باشید. بعد اعلام کردند که قرار است ما را به زینبیه ببرند تا زائر حرم حضرت زینب (س) باشیم. من و چند نفر از بچهها اصلاً خبر نداشتیم که مزار بیبی زینب (س) در سوریه است. با شنیدن این خبر منقلب شدیم و فضای بسیار معنوی ایجاد شد.
تا آن زمان نمیدانستید که حرم حضرت زینب (س) در سوریه است؟
من آن موقع سن کمی داشتم. بعضی از بچههای دیگر هم مانند من خبر نداشتند که مزار خانم زینب آنجاست. عرض کردم که وقتی گفتند اولین برنامه ما رفتن به حرم بیبی است، خیلی از بچهها از شوق گریه کردند. اتوبوسهای ما در میان جمعیت مردم که به استقبالمان آمده بودند در خیابانهای دمشق راه افتادند. حتی نظامیهای سوریه هم از دیدن ما بسیار خوشحال بودند. وقتی که به زینبیه رسیدیم، ۵۰۰ متر مانده به حرم، اتوبوسها توقف کردند. بچهها یک تعدادی سینه خیز و یک تعدادی با اشک و شوق و شور این مسیر را طی کردند. واقعاً آن شب یک خاطراتی در ذهنمان ماندگار شد که ابدی است.
واکنش مردم حاضر در حرم چه بود؟
به نکته خوبی اشاره کردید. وقتی که مراسم معنوی بچهها در جوار مزار بیبی زینب (س) تمام شد، به حیاط رفتیم تا منتظر اتوبوس بمانیم. خانمهای سوری میآمدند دورهمان میکردند و روسریهای شان را برای تبرک به سر بچهها میکشیدند. انگار که زمان به عقب برگشته و این بچهها، لشکر رسول خدا هستند که این چنین مردم به آنها اعتقاد داشتند و روسریهایشان را به وجودشان تبرک میکردند.
اولین اسکانتان در پادگان زبدانی بود؟
نه ابتدا ما را به یک پادگان داخل دمشق بردند. شب تاریک بود و چیزی مشخص نبود. خسته بودیم و زود خوابیدیم. صبح که بیدار شدیم دیدیم این پادگان چه وضعیت بدی دارد. حتی سرویس بهداشتی نداشت. به همین خاطر بچهها اسم حلبی آباد رویش گذاشتند. ما چند روزی در همین حلبی آباد بودیم. چون اوضاع آنجا خوب نبود، ما را به پادگان زبدانی بردند.
بچههای ارتش تا چه مدتی در سوریه ماندند؟
آنها شاید ۱۰ روز یا دو هفته آنجا بودند و زود به ایران برگشتند. به نظرم همان پادگان حلبی آباد بودیم که نیروهای ارتش به ایران برگشتند و بعد ما را به زبدانی فرستادند. پادگان زبدانی قبلاً اردوگاه پیشاهنگی شهید زهیر محسن (از شهدای سوری) نام داشت. زبدانی شکل و شمایل پادگان هم نداشت. یکسری اتاقهایی شبیه چادرهای گروهی با بلوک درست کرده بودند که پشت اتاقکها پنجره داشت. داخلش تختهای ابری داشت. یعنی به جای تختخواب، از ابرهایی برای استراحت استفاده میکردند. این ابرها آن قدر کثیف بودند و بوی بد میدادند که ما آنها را بیرون از اتاقکها گذاشتیم و زمین را آب و جارو کردیم و روی زمین استراحت میکردیم.
در تقویم حضور قوای محمد در سوریه، یک رژه تاریخی وجود دارد که اکنون تصاویرش هم موجود است، قضیه این رژه چه بود؟
تقریباً از اواخر خرداد یا اوایل تیرماه سال ۶۱، ماه رمضان شروع شده بود. یک روز جمعهای بود که مثل مراسم روز قدس، حاج احمد متوسلیان برنامه رژه قوای محمد در خیابانهای دمشق را ریخت. این رژه باعث شد تا مردم و رزمندههای ما، بدون هیچ واسطهای یکدیگر را در خیابانها ببینند. احساس بسیار خوبی که مردم و رزمندهها از این دیدار بیواسطه گرفتند، منشاء خیر بسیاری شد. ما در خیابانها و از بین مردم عبور کردیم و نهایتاً به مسجد اموی رسیدیم. همه بچهها لباس فرم داشتند. بچههای سپاه با لباس فرم خودشان و بچههای بسیج هم با لباس خاکی خودشان. یک تعدادی سلاح داشتیم و یک تعداد دیگر هم تصاویر حضرت امام و پلاکاردها و از این چیزها. در مسجد اموی وقتی که نماز میخواندیم، ایرانی و سوریه و لبنانی و فلسطینی همگی دوشادوش هم یک نمایش قدرتی ایجاد کرده بودند.
شما چند ماه در سوریه ماند؟
عمده قوای محمد (ص) حدود چهار ماه آنجا ماند و بعد برگشتیم.
یعنی مدتها بعد از ربایش حاج احمد همچنان آنجا بودید؟
بله، حاجی ۱۴ تیرماه ربوده شد. اما به گمانم ما تا اوایل مهرماه آنجا بودیم. برای اینکه از وقتمان استفاده کنیم، یکسری کلاسهای آموزشی برایمان گذاشته بودند. البته این کلاسها قبل از ربایش حاج احمد برپا شده بودند. با همان تختهای ابری که داخل زبدانی بود، رفتیم پیرامون پادگان و با گذاشتن ابرها روی همدیگر، مانند دیوار، اتاقهایی را تشکیل دادیم و کلاسهای آموزش قرآن، زبان عربی، تاکتیک و تکنیک و... درست کردیم. چون دیوار کلاسها از ابر بود، بچهها اسم «دانشگاه ابری» رویش گذاشته بودند. خوبی ابرها هم این بود که اجازه نمیداد سروصدای داخل به بیرون برود و همین طور صدای بیرون هم داخل نمیآمد.
ربایش حاج احمد چه تأثیری روی شما داشت؟
انگار یک کسی بیحس شده باشد، وقتی خبر را شنیدیم، چنین احساسی پیدا کردیم. یک وضعیت اسفباری بود. گویی خاک مرده به پادگان زبدانی پاشیده بودند. البته تا دو، سه روز امیدوار بودیم که ایشان برگردد. فرماندهان روزهای اول ربایش حاجی، به ما نگفته بودند که او کجاست. وقتی دیدیم حضورایشان کمرنگ شده است، متوجه شدیم و نهایتاً خبر ربایش حاجی را به ما دادند. با رفتن حاج احمد، تغییراتی در فرماندهی نیروها پیش آمد. مثلاً شهید رستگار که فرمانده گردان ما بود، مسئولیت عملیات کل نیروها را برعهده گرفت. شهید سلمان طرقی شد فرمانده گردان سلمان. آقای کوچک محسنی هم که بعد از برگشت حاج همت به ایران، فرمانده نیروهای اعزامی را برعهده گرفت.
حاج همت به گمانم مقارن با عملیات رمضان به ایران برگشت؟
با شروع عملیات رمضان، بخشی از تیپ ۲۷ که در ایران بود، در عملیات شرکت میکند و تعدادی از بچهها در محاصره میافتند. این خبر که آمد، بچهها در پادگان زبدانی برای رهایی آنها دعا میکردند. حاج همت هم برای شرکت در عملیات رمضان به ایران برگشت. البته با تعداد قلیلی به ایران رفت. شیرازه اصلی قوای محمد در سوریه ماندیم. دوره حضور ما تقریباً چهار ماه بود. بعد که برگشتیم، نیروهای دیگری به جای ما آمدند. اما دیگر سعی میشد نیروی تخصصی به آنجا بیاید. مثلاً بچههای پادگان امام حسین (ع) که متخصص ادوات و مسائل نظامی بودند، میآمدند تا بچههای حزبالله و مقاومت منطقه را آموزش بدهند. بعد از بازگشت حاج همت به ایران و تغییراتی که در کادر فرماندهی قوا به وجود آمد، ما علاوه بر ادامه دادن آموزشهایمان، کارهای مختلفی انجام میدادیم. مثلاً خود من به همراه یک گروه حدوداً ۳۰ الی ۴۰ نفره به فرمانده شهید حاج احمد غلامی رفتیم یک خط پدافندی تحویل گرفتیم که میگفتند در بلندیهای جولان است. البته من بعید میدانم آنجایی که ما مستقر شدیم، جزو بلندیهای جولان باشد. به هرحال رفتیم و در کنار نیروهای ارتش سوریه که هر کدام خطی را تحویل داشتند، ما هم این خط را گرفتیم و مدتی آنجا بودیم. از آن بالا نیروهای رژیم صهیونیستی را میدیدیم که کنار تانکهایشان حضور دارند. آنها آن قدر به خودشان مغرور بودند که شبها تانکها را یک جا جمع میکردند و خودشان با خیال راحت کنار تانکها استراحت میکردند.
در صحبتهایتان اشارهای به آموزش نیروهای حزبالله لبنان کردید، یکی از اثرات بزرگ حضور قوای محمد در سوریه و سپس لبنان، تشکیل گروه حزبالله بود. در این خصوص بگویید.
حضور طولانی مدت نیروهای ما در سوریه، باعث شده بود تا جوانان لبنانی که کشورشان در معرض هجوم اسرائیل قرار گرفته بود، جذب نیروهای ما شوند. آنها به مرور با بچههای ما ارتباط میگرفتند. نهایتاً کار به جایی رسید که به ما گفته شد باید به جنوب لبنان برویم و در ساخت پادگانی که قرار بود محل آموزش نیروهای حزبالله باشد، مشارکت کنیم. به همراه تعدادی از بچهها به جنوب لبنان رفتیم. این پادگان که به گمانم قبلاً در منطقه جنبش امل بود، یک حالت سری داشت. یعنی فرماندهان ما این طور تشخیص داده بودند که حتی ورود بچههای خودی به داخل پادگان کنترل شده باشد. من خودم آنجا دژبان بودم. اما اجازه ورود نداشتم. همان جا میدیدیم که جوانهای لبنانی بعضیهایشان با شکل و شمایل امروزی وارد پادگان میشدند. این جوانها شاید بعضی اصلاً مذهبی هم نبودند، اما ندای انقلاب امام خمینی و حضور قوای محمد در منطقه، آنها را تحریک و تهییج کرده بود تا به حزبالله بپیوندند. در همین زمان تعدادی از جوانان لبنانی که به ایران رفته و در پادگان امام حسین (ع) آموزش دیده بودند، به این پادگان آمدند و خودشان آموزش دیگر جوانان لبنانی را در کنار عناصر آموزشی ایرانی برعهده گرفتند. اینجا نقطه شروع حزبالله بود. نیرویی که از دل مردم لبنان قد کشید و رفتهرفته به چنان بالندگی رسید که اکنون میبینیم اسرائیل حتی از نام آنها وحشت دارد. در واقع باید بگوییم که تشکیل حزبالله لبنان، اثر مستقیم حضور حاج احمد متوسلیان و یارانش در سوریه و لبنان بود.
منبع: روزنامه جوان