سربندهای آویزان و تابلونوشتهای شهدایی
به گزارش خط هشت، وارد خیابان بهشت میشوم و کمی بعد به معراج شهدا میرسم. بنرهای منقش به تصویر شهدا خبر از درستی مسیر میدهد. وارد محوطه معراج میشوم، گویی قدم گذاشته ام به یکی از مناطق جنگی. محوطه حال و هوای جبهه دارد؛ سربندهای آویزان و تابلونوشتهای شهدایی. حس و حال عجیبی سراغم میآید. کمی بیشتر که گوش میکنم، صدای همهمه شهدا را میشنوم با همان شوخطبعی های همیشگیشان، از یکدیگر پیشی میگیرند تا پلاکهای هویتیشان اینجا در معراج شهدا ممهور شود و به آغوش خانوادههایشان بازگردند. صف ایستادهاند بچههای جامانده از کربلای ۴، کربلای ۵، غواصان دستبسته و مدافعان خانطومان و بسیاری دیگر. اینجا میعادگاه عاشقان است؛ نقطهای بین زمین و آسمان که حدود ۱۲۰ هزار شهید را به بدرقه نشست. اینجا از همه دنیا و تعلقاتش جدا میشوی، حس خوبی که نمیخواهی گذر زمان آن را از تو بگیردش.
قاب شیشهای و لباس غواصی شهید عبدالله مصیبیاردکانی
قبل از آمدن سرهنگ رنگین نگاهی به اطراف میاندازم، میان سالن منتهی به اتاق کار سرهنگ رنگین، یک قاب شیشهای همه توجهم را به خود جلب میکند، همه حواسم را میدهم به این قاب شیشهای کنار دیوار، نزدیکتر میشوم و چشمم به یک باره به لباس غواصی شهید عبدالله مصیبیاردکانی میافتد؛ لباسی که در این قاب شیشهای به نمایش گذاشته شده تا حقانیت شهدا را برای زائرانش به تصویر بکشد؛ لباس غواصی که سالها امانتدار استخوانهای بر جای مانده از شهیدش بود. شهید عبدالله مصیبیاردکانی در عملیات کربلای ۴ در نهر خین به شهادت رسید و پیکر پاکش پس از گذشت ۳۲ سال به میهن بازگشت، اما نکته قابل توجه از این شهید قمقمهای بود که حین تفحص در کنارش یافت شد؛ قمقمهای که پر بود از آب. بعد از زیارت شهید اردکانی به سمت حسینیه معراج شهدا میروم؛ همان جایی که میعادگاه عاشقان و دلدادگان بسیار است. میروم در کنار سرهنگ رنگین از روزهای انقلاب و چگونگی ورودش به امور شهدا و خادمیاش در این عرصه بدانم، میروم تا از او در مورد تفحص، شناسایی و اطلاعرسانی خانوادهها که به قول او سختترین بخش کارش است بیشتر بدانم.
درخواست یخ برای حفاظت از پیکر شهدا
همین اواخر بود که سرهنگ ابراهیم رنگین کنار کشید و کار را به جوانترها سپرد، اما هنوز هم پای ثابت کار شهداست. ۴۰ سال خادمی در معراج شهدا افتخاری است که به آن میبالد و شکرگزار است. او از روزهای انقلاب و ورودش به بحث شهدا اینگونه روایت میکند: «چهارم دبیرستان بودم که وارد فعالیتهای انقلابی شدم. هنوز دیپلم نگرفته بودم. یکی از دوستانم هم در یکی از تظاهراتهای ضدرژیم شاه، به شهادت رسید؛ شهید ابراهیم عابدی. آن روزها من کار با اسلحه را نمیدانستم برای همین همراه با یکی از بچههای محل، کار خادمی برای شهدا را آغاز کردیم. شهدای انقلابی را غسل و کفن میکردیم. خوب یادم است وقتی شهدا را به بهشت زهرای تهران منتقل میکردند، ما برای سالم نگه داشتن پیکر شهدا نیاز به یخ داشتیم. آن روزها دسترسی به قالب یخ دشوار بود و امکانش میسر نبود. برای همین زنگ خانه همسایهها را میزدیم و از آنها درخواست یخ میکردیم و یخها را روی پیکرها میریختیم تا بو نگیرند و بتوانیم در فرصت مناسب آنها را جابهجا کنیم. برای من کار برای شهدا از همان روزها آغاز شد؛ از همان ۱۷ سالگی. عشق به شهدا از همان زمان در دل من جای گرفت. در کنارشان حس خوبی داشتم و دارم. شاید عدهای از مردم زمانی که یکی از عزیزانشان از دنیا میرود؛ پدربزرگ، مادربزرگ و پدرومادر حاضر نیستند برای لحظاتی نزدیکشان بمانند. با اینکه سالها با آنها زندگی کردهاند و وابستگی عاطفی دارند، اما در مورد شهدا این صدق نمیکند و داستان شهدا با همه اینها فرق دارد. کنارشان به یک آرامش بیمثال میرسی. به آنها متوسل میشوی و آنها هم گرهگشای کارهایت میشوند. من این رادر این ۴۰ سال به کرات تجربه کردهام؛ تجربهای که خاطرات خوبی را برایم رقم زده است.»
بدرقه شهید عیسی شجاعی بعد از ۴۰ سال
میانه همکلامیمان با سرهنگ رنگین، مسئولان سپاه استان البرز و خانواده شهید عیسی شجاعی برای بردن پیکر شهیدشان به حسینیه معراج شهدا آمدند. پیش از این بنرهای تشییع و خاکسپاریاش را در سرتاسر استان البرز دیده بودم و افسوس میخوردم که به خاطر مشغله کاریام نمیتوانم در تشییعش باشم، اما وقتی در حسینیه چشمم به تابوت شهید افتاد، خودم را کنار تابوت شهید رساندم، بیدرنگ به او متوسل شدم و روی تابوتش چند خطی از دلتنگیهایم نوشتم و خود را در دامان شهداییاش انداختم و شروع کردم به درددل. امید که آمینگوی دعاهایمان باشد. شهید عیسی شجاعی متولد دوم مرداد سال۱۳۴۴بود که از سپاه ناحیه کرج به جبهه اعزام شد و ۱۹ مرداد سال۱۳۶۲ در سن ۱۸سالگی در عملیات والفجر۱ در منطقه فکه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و مفقودالاثر شد. ایشان به همت گروههای تفحص شهدا کشف و شناسایی شد.
گروههای جنگهای نامنظم «گمجن»
بعد از همراهی و بدرقه پیکر شهید شجاعی گفتوگویمان را با سرهنگ رنگین ادامه میدهیم. او میگوید: «انقلاب که به پیروزی رسید من برگشتم دبیرستان و دیپلمم را گرفتم و بعد برای خدمت به ارتش رفتم تا اینکه جنگ آغاز شد. ابتدا دار بلوط سرپل ذهاب بودم و با گروههای جنگهای نامنظم به نام «گمجن» گروهی از اکراد محلی که با ارتش همکاری میکردند، همراه شدم. شش ماه کنار این عزیزان بودم و بعد خدمتم تمام شد و به خانه برگشتم. شش ماه از خدمتم را در جنگ سپری کردم. چند روز بعد از آن وارد سپاه شدم، از آنجا بود که مأموریتم در سپاه شروع شد. بعد از گذراندن آموزشهای لازم در پادگان امام علی (ع)، من را به تعاون فرستادند که آن روز سردار باقرزاده مسئولیت تعاون را بر عهده داشت. ما خدمت ایشان رسیدیم و با یک لباس رسمی و گیوه به پا رفتیم محضرشان. شیطنتهای خاص دوران خودمان را هم داشتیم. سردار باقرزاده تا من را دید گفت: کی معرفی شدید؟ گفتم: همین امروز، گفت: برو کردستان! گفتم: من زیاد آنجا نمیمانمها! گفت حالا برو. در آن دوران اکثر بچهها کار در قسمت تعاون و اداری را دوست نداشتند. خیلی مشتاق بودند که به اطلاعات و عملیات بروند. این شد آغاز کار ما در سپاه و همراهیمان با شهدا. در شش ماهی که در کردستان بودیم کار جمعآوری شهدا را در مناطق عملیاتی شمال غرب بر عهده داشتیم و همزمان با عملیات بچههای تعاون رزم برای پاکسازی همراه نیروهای نظامی میرفتند. من در یکی از این پاکسازیها همراه شهید کاوه بودم.»
حمام غرق به خون شهدا
او در ادامه میگوید: «کمی بعد به معراج شهدای مهاباد و بعد معراج شهدای ارومیه منتقل شدم. نامه شش ماهه سردار، تقریباً یکسالوخردهای من را در تعاون نگه داشت. در این مدت خاطرات زیادی برای ما رقم خورد. یک روز در بوکان بودیم که به ما اطلاع دادند خودتان را برسانید به فلان منطقه. رفتیم و متأسفانه صحنههای تلخی از شهادت بچههای پاسدار را در آنجا دیدیم. تعدادی از برادران سپاه برای استحمام رفته بودند که کومله وارد حمام شده و بچهها را به طرز وحشتناکی به شهادت رسانده بودند. همراه دیگر دوستان یکییکی پیکرهای غرق به خون را بردیم به مهاباد بعد هم به ارومیه منتقل کردیم. کردستان هم خودش مظلوم بود و هم شهدایش. واقعاً بین شهدای کردستان و جنوب تفاوت زیادی وجود داشت. شاید شما نمونههای این وحشیگری را در تصاویر و فیلمهای حمله داعش در جبهه مقاومت دیده باشید، اگر تا آن زمان نمیتوانستیم وحشیگری و حیوانصفتبودن دموکرات را به تصویر بکشیم با دیدن اقدامات گروه تروریستی تکفیری داعش در سوریه و عراق آن را به خوبی حس کردیم. اینها روی داعش را هم سفید کرده بودند. آنها وقتی بچهها را میگرفتند، میخواستند به امام توهین و جسارت کنند، اگر جسارت نمیکردند آنها را شکنجه میدادند و بچهها را خیلی مظلومانه به شهادت میرساندند. یکی از این شهدا «فاطمه اسدی» بود.»
شناسایی شهید فاطمه اسدی
رنگین در ادامه از شهید فاطمه اسدی و نحوه شهادتش میگوید: «شهیده فاطمه اسدی در ۱۱ مرداد سال ۱۳۳۹ در روستای باقرآباد از توابع شهرستان دیواندره به دنیا آمد. او ۲۲ ساله بود و صاحب دو فرزند که در هشتم شهریور ماه سال ۱۳۶۳ بعد از تحمل یک ماه اسارت و شکنجه ضدانقلاب توسط عناصر خائن گروهک دموکرات تیرباران شد و در جریان عملیات کاوش پیکر مطهر شهدا توسط گروههای تفحص، پیکر مطهر این بانوی شهید پس از گذشت ۳۷ سال از شهادت و گمنامی، در ارتفاعات چهلچشمه کردستان پیدا شد.»
از تفحص تا شناسایی
سرهنگ رنگین به روند تفحص تا شناسایی شهدا در داخل خاک کشور و در مناطق سرزمینی عراق اشاره میکند و میگوید: «کل شهدا را ما تجسس و تفحص میکنیم، چه اجساد عراقی و چه ابدان مطهر شهدا. عراقیها اصلاً وارد این کار نشدهاند. عراقیها کنار بچههای ما کار میکنند، وقتی جنازه عراقی تفحص میشود، به آنها دست هم نمیزنند، اما شهدای ما را همراهی میکنند و آنها به کشتهشدگان خودشان میگویند «مظلوم». گاهی آنها را شناسایی میکنند و به خانوادههایشان تحویل میدهند، اما شهدای عزیز ما همان طور که حضرت آقا فرمودند، وظیفه داریم تا آخرین نفرشان را تفحص و شناسایی کنیم. نمیتوانیم اجازه دهیم مفقود بمانند. جمهوری اسلامی همه توان خود را گذاشته است که این شهدا را بیاورد. الحمدلله خدا به ما لطف داشته و خود شهدا هم عنایت داشتهاند و ما توانستهایم تا به امروز به این کار ادامه دهیم. قبل از سقوط صدام عملیات تفحص در داخل خاک کشور خودمان انجام میگرفت. در داخل همه یگانهای سپاه و ارتش پای کار بودند و به فرماندهی کمیته جستوجوی مفقودین مناطق را جستوجو میکردند. بعد از سقوط صدام خلعی ایجاد شد و اجازه ندادند کار کنیم و حدود چهار سالی کار تفحص مسکوت ماند تا اینکه بعد از رایزنیهای لازم کار تفحص در بیرون مرزها شروع شد. اولین منطقه هم فاو بود، البته با محدودیت نفرات و حضور الزامی صلیب سرخ و هیئت عراقی که باید در زمان تفحص حتماً در منطقه حضور داشته باشند. در ادامه همکاری ما با عراقیها مناطق مورد نظر برای تفحص شهدا گستردهتر شد و این کار ادامه پیدا کرد. سختی کار بسیار زیاد است، چون باید نقطهای کار کنیم. مثلاً شهید مفقودالاثری داریم که پیکرش نیامده، ابتدا باید بررسی کنیم ایشان با کدام یگان و گردان به عملیات مورد نظر اعزام شده، با چه کسی همرزم و همراه بوده است. منطقه عملیاتی را مشخص میکنیم، اما نقطهای کار میکنیم. مثلاً شلمچه از نقاطی است که حدود شش عملیات در خاکش اتفاق افتاده است، یعنی از بیتالمقدس گرفته تا بیتالمقدس ۷، سال ۱۳۶۶. عملیات کربلای ۴ و ۵، عملیات رمضان و... که با توجه به تعداد بالای عملیاتها و حضور نیروها بیشترین مفقودالاثرها را در آنجا داشتهایم. تعدادی از شهدا را در این مناطق تفحص کردهایم و هنوز هم تعدادی وجود دارد. بیشترین تعداد شهدا را هم از همان جا طلبکار هستیم، البته در داخل خاک کشورمان کردستان هم تعدادی شهید داریم که هنوز هم مفقودالاثر هستند. تعدادی از این شهدا توسط کومله به اسارت گرفته و بعد به شهادت رسیدهاند که از محل تدفینشان بیاطلاعیم. اما تعدادی از شهدا را هم پیدا کردهایم مانند «شهدای زندان دولتو». ما در کردستان آمار درستی از تعداد شهدای مفقود نداریم. آنجا شرایط خاص خودش را دارد. وقتی بچهها را ضدانقلاب میبرد و به شهادت میرساند، جلوی پای عروس و داماد سر میبرید و گاهی خودشان آنها را اعدام یا مثله میکردند، این شهدا مفقودالاثر هستند و هیچ اطلاعی از محل دفن آنها در دست نیست. مرحله بعد از تفحص، مبادله است. طبق توافق در سال ما چهار تا پنج مرحله مبادله داریم و تعداد شهدا فرق نمیکند. هر چقدر شهید تفحصشده داریم، جمع و بعد از مبادله به عموم مردم اعلام میکنیم که در مراسم استقبال از شهدا حضور داشته باشند. بعد شهدا به معراج شهدای تهران منتقل و کار شناسایی آنها آغاز میشود.»
کارت هویت و پلاک
مسئول سابق معراج شهدا از چگونگی شناسایی شهدا در معراج میگوید: «ابتدا باید توجه کنیم آنچه از شهدا به دست ما رسیده است باهم درنیامیخته باشد، یعنی پیکرها باهم قاطی نشده باشد. بچهها و متخصصانی که دورههای لازم را گذراندهاند، وارد عمل میشوند و با توجه به تجارب و آموزههایشان کار شناسایی استخوانها را با دقت انجام میدهند. بعد از جداسازی، کار نمونهبرداری از شهدا، چه شهیدی که پلاک همراهش داشته باشد و چه نداشته باشد، انجام میگیرد. ما همه را نمونهبرداری میکنیم؛ گاهی یک نمونه، گاهی سه نمونه، بستگی دارد روند شناسایی چقدر باشد. بعد که دیانای گرفتیم، میرویم برای مرحله بعدی. بعضی از شهدا کارت هویتی و پلاک دارند، مثل همین شهید عیسی شجاعی که به راحتی شناسایی میشود و بعد از اطلاع به یگان، خانواده در جریان قرار میگیرد. گاهی خانواده برای اطمینان از ما میخواهد دیانای را هم بگیریم و ما این کار را میکنیم، اما در مورد شهدای گمنام کار شناسایی زمان بیشتری میخواهد. گاهی نمیتوانیم آزمایش دیانای بگیریم، یعنی استخوان در شرایطی بوده که اصلاً نمیشود دی انای گرفت و این کار جواب نمیدهد. ما تا دو سال پیکر شهدا را نگه میداریم، شاید شناسایی شوند.»
غواصان شهید
سرهنگ رنگین در ادامه به سختی شناسایی شهدای غواص و معجزه تفحص این شهدا اشاره میکند و میگوید: «کار شناسایی شهدای غواص هم بسیار سخت بود. ما چیزی نداشتیم که نشان دهد این بچهها متعلق به کجا هستند. حقیقت این بود که کشاورزی عراقی چند باری خواب میبیند که از میان زمین کشاورزیاش نوری به آسمان متساعد میشود، بعد این موضوع را پیگیری میکند و بعد از تفحص ابتدا یک شهید و با بررسیهای دیگر پیکر ۱۶۸ شهید دیگر تفحص میشود. اکثراً این شهدا یا با تیر خلاصی به شهادت رسیده بودند یا مجروح بودند و دستبسته. شناسایی این غواصان شهید همانطور که گفتم کار سختی بود. ما بعد از بررسیهای فراوان توانستیم تنها ۱۰۸ نفر را شناسایی کنیم. تعدادی از آنها گمنام ماندند و تعدادی را هم بعدها از طریق دیانای شناسایی و سال ۱۴۰۰ به خانوادهها تحویل دادیم و امید داریم باقی شهدا هم شناسایی شوند. امید داریم پیشرفت علم در این موضوع به ما کمک کند و به جایی برسیم که تا ۱۵-۱۰ سال آینده شهدای گمنام هم شناسایی شوند. مانند شهید هاشمی از شهدای لشکر فاطمیون که به تازگی هویتش شناسایی شد یا ۱۷۰ شهید آزادهای که مبادله کردیم و همهشان شناسایی نشدند که ما به شکل امانت اینها را دفن کردیم که اگر شناسایی شد و خانواده خواست این شهید را با خود ببرد، بتواند پیکر را منتقل کند. تعدادی از شهدای فاطمیون در سال ۱۳۹۴ به این شکل تدفین شدند، چون قابل شناسایی نبودند و دیانای هم جواب نداد. خانواده اکثر شهدا نبودند که خونگیری انجام شود.»
سرهنگ رنگین در ادامه آماری از تعداد شهدای مفقودالاثر و گمنام هم میدهد: «۵۱ هزار شهید مفقود دفاع مقدس داشتیم که ۳۸ هزار تا برگشتند و با نام به خانوادههایشان تحویل دادیم. ۲ هزار پیکر پیدا نشدند و ۱۱ هزار شهید هم به صورت گمنام تدفین شدهاند. اینطور باید بگوییم که ۱۳ هزار خانواده هنوز فرزندانشان را از جنگ پس نگرفتهاند.»
حمل پیکر شهید با نیسان!
سرهنگ ابراهیم رنگین سختترین بخش کارش را اطلاعرسانی به خانوادهها میداند و میگوید: «اطلاعرسانی به خانواده شهدا سختترین و شکنندهترین لحظات را برای ما رقم زده است که روح ما را گاهاً آزار داده و ما مجبور بودیم همه اینها را باشیم و ببینیم. هیچ وقت آن روز تلخ را از یاد نخواهم برد که مجبور شدم خبر شهادت رفیقم و پیکر سر بریدهاش را برای مادرش ببرم. رفیق هممحلیام را کومله در سردشت برای هدیه جلوی پای عروس و داماد سر بریده بودند و من پیکر ایشان را که دیدم، شناختم و خودم پیکرش را با نیسان به خانهشان در تهران رساندم. مادرش تا من را دید گفت: خودت آوردیاش؟ واقعاً یکی از سختترین لحظات کار ما در این سالها در تعاون رزم و معراج شهدا رودرروشدن با والدین و خانواده شهدا بود، حتی حالا که سالها از آن گذشته و خانواده از شهادت فرزندشان اطلاع دارند.»
او در ادامه از فضای ساده حسینیه هم میگوید: «ما این حسینیه را ساده گرفتیم که مردمی که برای زیارت به اینجا میآیند راحت باشند. اینجا میعادگاه ۱۲۰ هزار شهید است، ما بعد از تجهیز و آمادهسازی شهدای دفاع مقدس، مدافعان حرم، مدافعان وطن، مدافعان امنیت، در یک قرار عاشقی از مردم دعوت میکنیم که برای تشییع شهید به حسینیه بیایند و الحمدلله مردم هم شهدا را از خودشان میدانند و همیشه حضور گستردهای در این مراسم داشتهاند.»
حکایت همچنان باقی است!
سرهنگ رنگین بارها شاهد دیدار مادران با فرزندان شهیدشان بوده، بارها صوت حزین لالایی مادران شهدا را در معراج شهدا شنیده و هنوز هم عاشقانه پای کار شهدا ایستاده است. هر چند فرصت اندک و مجال گفتوگوی ما با او رو به پایان است، اما خاطرات سرهنگ رنگین از شهدا و رفقای شهیدش همچنان باقی است... خدا خیر دهد آنانی که به همه این چشمانتظاریها و دلتنگی خانواده شهدا پایانی دوباره میبخشند.
منبع: روزنامه جوان