منطقه عملیاتی کربلای ۱۰ عموماً کوهستانی و پوشیده از جنگل است. بچههای رزمنده باید در این عملیات هم با عراقیها میجنگیدند و هم با عوامل طبیعی دست و پنجه نرم میکردند. شهر ماووت عراق به صورت طبیعی چند ارتفاع دارد که عارضه اصلی دفاع از این شهر به شمار میرود. ارتفاعات گلان و ژاژیله مثل یک مانع طبیعی عظیم از شهر محافظت میکنند
۱۶ مهر ۱۳۵۸ در حالی که تنها هفت ماه از پیروزی انقلاب میگذشت، یک اتفاق خاص باعث شد تا پای صیاد شیرازی به مناطق عملیاتی کردستان باز شود. در آن روز خبر رسید که ۵۲ پاسدار در حوالی سردشت به شهادت رسیدهاند
نزدیک ظهر از طریق سپاه به پسرم محمد، (برادر دوم مصطفی) زنگ زدند و گفتند مصطفی زخمی شده است، اما برادرش گفته بود که میدانم مصطفی شهید شده است. ما آمادگی شنیدن خبر شهادتش را داریم. برادرش تا حدودی در جریان کارهای مصطفی قرار داشت و میدانست در کدام جبهه مقاومت فعالیت دارد
همسایهها خیلی از اخلاق و رفتار و کمکهایی که به آنها کرده بود، تعریف میکردند. علی اکبر هر وقت از جبهه برمیگشت به تکتکشان سر میزد و تمام وقت هم که پشت جبهه بود دنبال کارشان بود. حتی کلید خانهاش را به آنها داده و به همه گفته بود هر وقت خواستید بروید خانهام و هر چه خواستید بردارید
اولین بار که به جبهه اعزام شدم، به کردستان رفتم. سال ۵۹ در کردستان بودم که شنیدم حاج حسین خرازی و حاج علی زاهدی و تعداد دیگری از بچههای اصفهان در جبهه جنوب حضور دارند. برگشتم اصفهان و اینبار به خوزستان اعزام شدم. آن زمان تیپ ۱۴ امام حسین (ع) تازه تشکیل شده بود. شهید خرازی فرمانده این تیپ بود و حاج علی زاهدی هم که جانشینش بود
حادثه هفتم تیر، شهادت بهشتی و یارانش که پیش آمد، مهدی از من خواست با هم در مراسم تشییع شهدا شرکت کنیم. با داشتن بچه کوچک بسیار برایم سخت بود. به همسرم گفتم اگر گرما به بچهمان بخورد، اذیت میشود، اما شهید عشق عجیبی به انقلاب داشت و میگفت باید پسرمان در این مسیر بزرگ شود
وقتی بیمارستان بودم محسن به مرخصی آمد. گفتم فقط یک شرط دارد که دوباره به جبهه بروی! شرطش این است که محاسنت را بزنی! وگرنه نمیگذارم به جبهه بروی. محاسنش را زد و با بچهها عکس انداخت! گفت حالا میتوانم بروم؟ مگر شرط نگذاشتی...
حادثه هفتم تیر، شهادت بهشتی و یارانش که پیش آمد، مهدی از من خواست با هم در مراسم تشییع شهدا شرکت کنیم. با داشتن بچه کوچک بسیار برایم سخت بود. به همسرم گفتم اگر گرما به بچهمان بخورد، اذیت میشود، اما شهید عشق عجیبی به انقلاب داشت و میگفت باید پسرمان در این مسیر بزرگ شود
سال که تحویل شد، به فکرمان رسید با استفاده از آردی که قبلاً صرفهجویی کرده و اندک شکری که از قبل نگه داشته بودیم، برای بچهها شیرینی درست کنیم. خمیرها را که فقط با اندکی شکر کمی طعم گرفته بودند، به صورت مثلثی و خیلی نازک برش زدیم. این نانهای مثلثی موقع پخت به شکل گوشفیلهایی درآمدند که در ایران و موقع ماه رمضان کنار زولبیا و بامیه پخته میشوند
شاخصههای اخلاقی و خلقیات معنوی شهید از زبان رفیق و دوست صمیمیاش آقای سجادینیا شنیدنی بود: علیرضا بسیار اهل ادب بود و هیچ وقت درکلامش به کسی بیادبی نمیکرد. علاوه بر این، بر نماز اول وقت و قرائت هر روز قرآن خیلی تأکید داشت. بسیار روی رعایت احکام دینی حساس بود. یک بار در بوفه حوزه نشسته بودیم که یک نفر از بچهها حرفی را زد که باعث ناراحتی علیرضا شد. او همان لحظه شروع به خواندن قرآن با صوت زیبا کرد. فضا عوض شد و همه آن حرف را از یاد بردند. اگر جایی میدید کسی در حال غیبت کردن است، سریع بلند میشد و میرفت. او تمام سالهای درسی حوزه را در کرمان سپری کرد و امسال سال آخرش بود. علیرضا در حوزه علمیه قم هم پذیرفته شده بود، اما به خاطر مادرش به قم نرفت.
شهید عباس شفیعی از طریق بسیج به جبهه اعزام شد و در عملیات غرورآفرین فتحالمبین شرکت کرد. او در ششم فروردین ۱۳۶۱، در کرخهنور بر اثر اصابت ترکش به سینهاش شهید شد. مزار شهید شفیعی در گلزار شهدای امامزاده یحیای زادگاهش سمنان واقع است
خواهر شهید شیرودی گفت: تلفنی با آقای کیمرام صحبت کردم و از او تشکر کردم و گفتم؛ "من در سینما بارها به گریه افتادم و بازی شما مرا به یاد برادرم انداخت. "، حسّم را به او گفتم و از او قدردانی کردم.