ورود زیر ۱۵ ساله‌ها به این گردان ممنوع!

دوشنبه, 20 شهریور 1402 11:34 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

پسرم فقط ۱۳ سال داشت. فرمانده‌شان به علیرضا گفته بود که بی‌سیم‌چی شود، اما او گفته بود که من با پول بیت‌المال، لباس و پوتین پوشیدم که بیایم بی‌سیم‌چی شوم؟! به من کار دیگری بدهید.

به گزارش خط هشت، قد و قواره رزمنده‌های نوجوان به اندازه‌ای نبود که بتوانند به راحتی یک اسلحه را روی دوششان بگذارند، اما جلوتر از خیلی‌ها حرکت می‌کردند و به شهادت می‌رسیدند. یکی از شهدای دانش‌آموز «علیرضا محمودی» است. شهیدی که ۱۳ سال بیشتر نداشت، اما داوطلبانه عازم جبهه شد. این دانش‌آموز در ۲۷ بهمن ماه ۱۳۶۱ در فکه پس از اصابت خمپاره ۶۰ به شکم مجروح شد و ۲۹ بهمن ماه در بیمارستان آیت‌الله کاشانی اصفهان به شهادت رسید.

روایت مادر این شهید دانش‌آموز را در ادامه می‌خوانیم:

علیرضا دی ماه ۶۱ گفت: «می‌خواهم بروم جبهه.» گفتم: «چشمم روشن. کی میری؟» گفت «دوشنبه اعزام است» بعد به من سفارش کرد و گفت: «من می‌روم گریه نکنی‌ها» گفتم «راضی‌ام، اما جگرم می‌سوزد.» دوشنبه به همراه همسرم علیرضا را به سالن آمفی تئاتر کرج بردیم؛ چون اعزامی‌ها آنجا جمع می‌شدند. مسئول‌ اعزام تأییدیه نداد و ‌گفت: «زیر ۱۵ ساله‌ها را به جبهه نمی‌فرستیم.» بالاخره اصرار کردم تا پسرم به جبهه برود.

در جبهه، فرمانده‌شان به نام «صیاد محمدی» به علیرضا گفته بود که بی‌سیم‌چی شود اما علیرضا گفته بود که «من با پول بیت‌المال، لباس و پوتین پوشیدم و بیایم، بی‌سیم‌چی شوم؟ بی‌سیم‌چی چیه؟ به من کار دیگری بدهید.» بالاخره علیرضا را به قسمت تدارکات جبهه فرستادند و به گفته همرزمانش در تدارکات با جان و دل کار می‌کرد. اگر زمانی هم لازم بود، اسلحه دستش می‌گرفت. بعد از مدتی علیرضا به گردان شهادت رفته بود.

مرحوم «صیاد محمدی» فرمانده پسرم بود که بعد از مجروحیت آقای محمدی به بیمارستان رفتم و جریان حضور علیرضا در گردان شهادت را از او پرسیدم.

صیاد محمدی برایم تعریف کرد که «از طرف شهید همت به عنوان فرمانده اعزامی‌ها انتخاب شده بودم. من ۷۰۰ نیرو می‌توانستم اعزام کنم. برای گردان شهادت نیروها داوطلبانه آمدند. علیرضا هم ابتدا وارد گردان شهادت شد اما من محل‌اش ندادم. دوباره آمد و اصرار کرد. اما به او گفتم: زیر ۱۵ ساله‌ها را در این گردان راه نمی‌دهیم. علیرضا همین‌طور دور وانت پشت سر من راه افتاده بود و اصرار می‌کرد. وقتی که دید راضی نمی‌شوم، یک جلد قرآن از جیبش‌ درآورد و گفت: تو را به این قرآن قسم می‌دهم که اسم من را در گردان شهادت بنویس. من به قدری به علیرضا علاقه داشتم دلم نمی‌آمد او را وارد عملیات کنم. او را بی‌سیم‌چی خودم کردم.»

قرار بود بهمن ماه ۶۱ رزمنده‌ها عملیات منظمی داشته باشند اما عملیات لو رفته بود و غافلگیر شده بودند. در این حمله، خمپاره ۶۰ در شکم پسرم منفجر شده بود. او سه روز بیشتر طاقت نیاورد و در بیمارستان به شهادت رسید.

 

 

 

منبع: فارس

خواندن 111 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...
cache/resized/9fbeadaffe6db7f248c99c58e4be83af.jpg
کتاب «همسایه حیدر» نوشته فاطمه ملکی با تحقیق بتول ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family