از حماسه قهرمان حادثه روستای حکی شهید یونس مظهری صفاری

تبر نفاق سر یونس را به دو نیم کرد

یکشنبه, 30 بهمن 1401 14:55 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

شهادت آرمان الله‌وردی و آنچه لحظات پیش از شهادت بر او گذشت، بی‌درنگ من را به یاد شهدایی می‌اندازد که با همان روش در دوران پیش از او به دست عناصر منافق و ضدانقلاب به شهادت رسیده بودند. این همان تلمذ در مکتب شهدا و الگو‌گیری سبک زندگی شهداست والحق والانصاف که یاران امام خامنه‌ای هم خوب از عهده‌اش برآمدند. آرمان! من را به یاد یونس می‌اندازد.

 

به گزارش خط هشت، شهادت آرمان الله‌وردی و آنچه لحظات پیش از شهادت بر او گذشت، بی‌درنگ من را به یاد شهدایی می‌اندازد که با همان روش در دوران پیش از او به دست عناصر منافق و ضدانقلاب به شهادت رسیده بودند. این همان تلمذ در مکتب شهدا و الگو‌گیری سبک زندگی شهداست والحق والانصاف که یاران امام خامنه‌ای هم خوب از عهده‌اش برآمدند. آرمان! من را به یاد یونس می‌اندازد. شهید یونس مظهری صفاری از نیرو‌های عملیات سپاه آذربایجان غربی. ماجرای شهدای روستای حکی برگ‌زرینی در تاریخ دفاع‌مقدس آذربایجان غربی است؛ ماجرایی عجیب و عبرت‌آموز که یونس قهرمانش شد. یونس و ۱۳ نفر از همرزمانش که از نیرو‌های عملیات سپاه ارومیه بودند در روستای حکی در کمین عناصر ضدانقلاب محاصره می‌شوند و بعد از شکنجه‌های فراوان، یونس موفق به فرار می‌شود. کمی بعد یونس مجدداً به اسارت‌شان درمی‌آید. فرمانده گروهک ضدانقلاب عکس امام‌خمینی (ره) را جلوی چشمان یونس می‌برد و از او می‌خواهد که به ایشان جسارت کند تا او را آزاد کنند. یونس نمی‌پذیرد و آب دهانش را به روی فرمانده نیرو‌های ضدانقلاب پرتاب می‌کند. فرمانده که از ایمان و جسارت یونس به خشم می‌آید با تبرش سر یونس را می‌شکافد. شهادت او و دیگر همرزمانش هیچ گاه از یاد مردم آذربایجان نخواهد رفت. مردمی که در اغتشاشات اخیر شهدایی، چون بنی‌فاطمیه، اثنی‌عشری و... تقدیم انقلاب کردند. برای روایت از زندگی شهید یونس مظهری صفاری با مجید مظهری صفاری پسرعمو و از نویسندگان به نام آذربایجان همکلام شدیم که خود نیز برادر شهید جمشید مظهری صفاری از شهدای دوران دفاع‌مقدس است. 
 
 
شهید یونس مظهری صفاری پسرعموی شما و کوچک‌ترین شهید حادثه روستای حکی بود. می‌خواهیم کمی از ایشان بدانیم. یونس در چه خانواده‌ای رشد و پرورش پیدا کرد؟
 یونس ۲۰ شهریور ۱۳۴۲ در یک خانواده کاملاً مذهبی و متوسط به دنیا آمد. پدر ایشان بازاری بود و یک مغازه پوشاک‌فروشی داشت که از همین راه رزق حلال خانه‌اش را به دست می‌آورد. زنمو (مادر یونس) باسواد بود. همین تحصیلات و سواد مادر دلیل خوبی برای آگاهی‌دادن به بچه‌ها و تربیت دینی و مکتبی‌شان بود. بچه‌ها بسیاری از مسائل مذهبی را از مادرشان یاد گرفتند. یونس دو برادر و دو خواهر دیگر هم داشت. او دومین فرزند خانواده بود. فرزند اول خانواده عادل بود که ایشان هم از جانبازان دوران دفاع‌مقدس است. 
 
با سابقه مذهبی که از خانواده عمو برایمان گفتید، قطعاً خانواده ایشان در فعالیت‌های انقلابی حضور داشتند. یونس در آن دوران چه فعالیت‌هایی را انجام داد؟
یونس در مسجد عرب‌باغی محله‌شان بسیار فعال بود. او در تمام مراسمات مذهبی به ویژه برای ایام محرم به شکلی خاص فعالیت می‌کرد. ایشان برای بچه‌ها مداحی می‌کرد. اهل دیانت بود. در دوران انقلاب با آنکه بیش از ۱۵ سال نداشت در تظاهرات حضوری فعال داشت. در جریان حمله مزدوران شاه به مسجد اعظم ارومیه (۲ بهمن ۱۳۵۷) و خیابان‌ها از اولین کسانی بود که در ایجاد راهبندان به مردم کمک کرد. عموی یونس صفاری (محمود صفاری) از دبیران آن زمان و از مبارزان رژیم سابق بود و روشنگری‌های زیادی را در زمینه ظلم و ستم رژیم پهلوی در خانواده و در مجالس قرآنی برای نوجوانان جوانان آن دوره انجام می‌داد، یونس از مباحث انقلابی ایشان بسیار بهره برد و وارد فعالیت‌های انقلابی شهر ارومیه شد. 
خوب به یاد دارم یونس یک ضبط صوت کوچکی را از پدرش به امانت گرفته بود که آن را همراه خودش به تظاهرات می‌برد و صدای مردم و شعار‌هایی که داده می‌شد را ضبط می‌کرد. یونس همراه با نوجوانانی بود که بعدازظهر‌ها در مسجد اعظم ارومیه در جلسات سخنرانی روحانیون مبارز و در تظاهرات شرکت می‌کرد. 
 
چه شد که به عضویت سپاه درآمد و راهی رزم با منافقین و ضدانقلاب شد؟
یونس تا دوم راهنمایی تحصیل کرد و همزمان با شروع بحران ناامنی در مناطق مرزی آذربایجان غربی برای مبارزه با گروهک‌های تجزیه‌طلب، حفظ و حراست از جمهوری اسلامی به رغم اینکه بازار کار در کنار پدر و در بخش صنعتی برایش فراهم بود، به خیل پاسداران پیوست و بعد از طی دوره‌های لازم به واحد عملیات سپاه ارومیه رفت. او از افرادی بود که در واحد عملیات به مبارزه با گروهک‌های تجزیه طلب حزب منحله دموکرات و کومله می‌پرداخت. 
یونس اولین رزمنده خانواده بود و نهایتاً سال ۱۳۶۰ در سن ۱۷ سالگی وارد سپاه شد. قبل از ورود به سپاه به شکل نیمه‌فعال فعالیت می‌کرد و در واحد تبلیغات در زمینه دیوارنویسی و پخش پوستر و... در سطح شهر می‌پرداخت.
 
خانواده مخالفتی با حضور یونس در سپاه نداشتند؟
 یونس جوانی شجاع و دلیر بود، به همین جهت برای حفظ انفلاب اسلامی و اینکه سرباز امام باشد سر از پا نمی‌شناخت و سعی می‌کرد وارد سپاه شود و عاشق امام (ره) بود و برای همین عشق وارد این فضا شد. نمی‌خواست اجازه دهد که دشمنان تجزیه‌طلب در کشور قد علم کنند و بخواهند لطمه‌ای به تمامیت ارضی کشور ما بزنند. 
عمو (پدر ایشان) می‌گفت، شما سنی ندارید کمی صبر کنید تا بزرگ‌تر شوید و بعد بروید. خیلی تلاش کرد یونس را در کنار خود در بازار مشغول کار نگه دارد یا او را بفرستد کار صنعتی و فنی انجام بدهد، اما یونس یک روز آمد و به پدرش گفت بابا جان من امروز به آرزویی که داشتم رسیدم و به استخدام سپاه درآمدم و حالا باید به پادگان مالک‌اشتر بروم تا دوره‌های لازم را ببینم و بعد وارد قسمت عملیات سپاه بشوم. بعد از آن پدرش دیگر صحبتی نکرد و مخالفتی از خود نشان نداد، اما بسیار به ایشان توصیه کرد که حتماً مراقب خودش باشد. می‌گفت شما جوان هستی، شما ذخیره انقلاب هستی و باید بمانید و در این مسیر جانفشانی و مجاهدت کنید. یونس در آن واحد یکی از افراد فعال عملیات بود. تابستان ۱۳۶۰ در عملیات پاکسازی مناطق هشتیان (دهستانی در جنوب بخش کوهسار شهرستان سلماس و سرو (شهری مرزی واقع در ۶۰ کیلومتری شمال غرب ارومیه در مرز ایران و ترکیه) تا آزادسازی شهر اشنویه (۱۹ شهریور ۱۳۶۰) از لوث وجود اشرار ضدانقلاب به فرماندهی شهید مهدی باکری شرکت کرد. ایشان در حین حرکت به سمت مرز در جاده‌هَشتیان مورد کمین ضدانقلاب قرار گرفت، ولی با زبردستی راننده تویوتا وانت با سرعت از کمین دشمن عبور و یونس و بقیه رزمندگان به طرف دشمن تیراندازی کردند و از کمین دشمن جان سالم به در بردند. در این درگیری یونس مظهری صفاری از ناحیه کتف مورد اصابت سطحی گلوله قرار گرفت که خیلی آسیب ندید. 
یونس اوقات فراغت خود را در گروهان ویژه واحد عملیات سپاه ارومیه سپری می‌کرد. از ۱۹ مرداد تا ۲۸ مرداد ۱۳۶۱ که مرخصی بود به پابوس امام رضا (ع) رفت. یونس در جواب دوستانش که گفته بودند پارسال به همراه برادرت عادل و پسر عمویت مجی به مشهد رفته بودی، گفته بود: «امکان دارد شهید بشوم؛ می‌خواهم قبل از شهادت امام‌رضا (ع) را زیارت کنم.»
 
بار‌ها در میان مصاحبه‌های‌مان از شهدای آذربایجان غربی و درگیری ضد انقلاب در آن منطقه به ماجرای روستای حکی رسیدیم. روستایی که نامش با حماسه ۱۴ شهید در تاریخ دفاع مقدس ماندگار شد. می‌خواهیم از زبان شما که نویسنده دفاع‌مقدس هستید از آن اتفاق بدانیم. چه شد که این روستا به تصرف ضدانقلاب درآمد؟
شهریور سال ۱۳۶۱ به سپاه ارومیه خبر رسید که گروه‌های تجزیه‌طلب و ضدانقلاب در منطقه ترگوراز بخش سیلوانا در روستای حکی مستقر شدند و باید برای مقابله با آن‌ها وارد عمل شوید. نیرو‌های واحد عملیات که یونس و همرزمانش بودند بعدازظهر به راه افتادند و در نزدیک غروب آفتاب به روستای ماوانا که سپاه در آنجا پایگاه داشت، رسیدند و در آنجا مشغول استراحت شدند و به سمت روستای حکی حرکت کردند. این‌ها با فرماندهی آقای قارداش علی اقدمی وارد عمل شدند. به محض ورود نیرو‌ها به منطقه، روستای حکی از سه محور محاصره نیرو‌های سپاه درمی‌آید. نیرو‌های یکی از محور‌ها با مشاهده عناصر ضدانقلاب در اطراف روستا با آر. پی. چی و تیربار به سمت آن‌ها تیراندازی می‌کنند و تلفاتی از دشمن می‌گیرند و دشمن نیز مجبور به عقب‌نشینی می‌شود، ولی محور دوم که بچه‌های تبلیغات و تعدادی از نیرو‌های گروهان ویژه از جمله یونس بودند، قبل از اینکه جناح چپ و راست به هم الحاق شوند و ارتباط بگیرند، آن‌ها به روستا نزدیک می‌شوند و بی‌خبر از کمین دشمن در اطراف روستا در یونجه‌زارها، به محاصره نیرو‌های ضدانقلاب درمی‌آیند. تبادل آتش اتفاق می‌افتد، ولی ضدانقلاب مسلط بر آن‌ها بود. به همین جهت ضدانقلاب هر ۱۴ نیرو را اسیر کرده و داخل روستا می‌برند. گویا از سران حزب منحله دموکرات و کومله به همراه نیروهایشان در روستا مستقر می‌شوند که با انواع روش‌ها از قبیل میخکوب‌کردن بدن به زمین، ریختن آب جوش به سر و بدن و فرو بردن میلگرد داغ به چشم و بدن، آن‌ها را شکنجه‌ها کردند. در ادامه احمد بندی فرمانده گروه ضد انقلاب دستور شکنجه می‌دهد و کوچک‌ترین عضو گروه، یونس مظهری صفاری همان شب موفق به فرار از دست آن‌ها می‌شود، ولی موقع رسیدن به جاده اول روستای حکی دوباره دستگیر و با شکنجه به روستا برگردانده می‌شود. 
 
از نحوه شهادت یونس بگویید. یک جوان ۱۷ ساله چطور توانست آن شکنجه‌ها را تاب بیاورد. 
از ابتدای اسارت، یونس را به قدری زده بودند که در بدنش جای سالمی پیدا نبود. ساق پاهایش چنان ورم کرده بود که آدم نمی‌توانست یک لحظه نگاه کند، ولی یونس با اینکه تمام دوستانش را در کنارش شهید کرده بودند، قیافه‌ای مصمم و حالتی متین و مقاوم داشت. احمد بندی (فرمانده نیرو‌های ضدانقلاب) به طرف یونس آمد و گفت: «تو سن و سال کمی داری مخصوصاً که جوان جسوری هستی، می‌خواهم تو را با یک شرط آزاد کنم.» او با سر و صورت خون‌آلود می‌خواهد که شرطش را بگوید. احمد بندی از جیب خود عکس حضرت امام‌خمینی (ره) را که متعلق به یکی از شهدا بود در می‌آورد و از یونس می‌خواهد که به عکس امام (ره) توهین کند. یونس با سرش احمد را به جلو می‌خواند. احمد نزدیک می‌شود، به ناگاه یونس به روی احمد بندی تُف می‌اندازد و تبسم می‌کند. احمد بندی که همیشه با خودش تبر تیزی را حمل می‌کرد، وقتی این توهین را در جمع افراد حزب و حاضران می‌بیند با تبر سر یونس را دو نیم می‌کند و او شهید می‌شود. 
یونس حماسه‌ای آفرید که تا قیامت جاودانه خواهد بود. او دشمن را خار و ذلیل کرد و با سن کم خود عشق به رهبر و مقتدای خویش را ثابت کرد. 
 
پیکر ۱۴شهید چگونه به دست خانواد‌هایشان رسید؟
نیرو‌های دیگر سپاه که از محور‌های دیگر وارد عملیات شده بودند، در جریان دستگیری و شهادت همرزمانشان نبودند و بعد‌ها متوجه می‌شوند که بخش واحد عملیات همه را دستگیر و به شهادت رسانده است که غوغایی به پا می‌شود. فردای آن روز، عناصر ضدانقلاب پیکر این ۱۴ شهید عزیز را با تراکتور در اول جاده سیلوانه - سِرو رها می‌کنند. نیرو‌های خودی فوراً به کنار جاده رفته و جنازه‌ها را با آمبولانس به حیاط سپاه پاسداران ارومیه منتقل می‌کنند که من و برادر ایشان به حیاط سپاه رفتیم و پیکر ایشان را که همراه با ۱۳ شهید دیگر بود، شناسایی کردیم. 
 پدر یونس که سال گذشته به رحمت خدا رفت، در مراسم تشییع یونس و دیگر شهدا سخنرانی کرد و از همه مردم تشکر کرد. عمو گفت:‌ای بازاری‌ها من دست و بازوی شما را می‌بوسم که مغازه‌هایتان را تعطیل کردید و به اینجا آمدید.‌ای دانش‌آموزان من روی شما را می‌بوسم که مدرسه را تعطیل کردید. شما افتخار ما هستید و از شما تشکر می‌کنم که برای تجلیل شهدا آمدید. ما از شهادت بچه‌ها ناراحت نیستیم و تا آخرین قطره خونمان از انقلاب و نظام دفاع خواهیم کرد. 
شهر پر از تنفر و انزجار از عمل ناجوانمردانه و ددمنشانه حزب منحله دموکرات بود و مردم به همراه خانواده و آشنایان تشییع جنازه باشکوهی انجام دادند. بعد از شهادت یونس و رسیدن اخبار نحوه شهادت به مادرش، او خیلی از شکنجه فرزندش توسط دشمن ناراحت بود، اما شبی در خواب یونس را می‌بیند و از نحوه شکنجه‌اش سؤال می‌کند. شهید یونس در جوابش می‌گوید: «مادرجان خیلی ناله نکن من فقط یک ضربه دیدم و پس از آن حضرت زهرا (س) را ملاقات کردم و دیگر چیزی از شکنجه آن‌ها ندیدم.»
بعد از شهادت آن‌ها سپاه ارومیه پایگاه ۱۴ شهید را تأسیس کرد. در میدان آزادی، اول بلوار شهید باهنر خیابانی به اسم شهیدان یونس و جمشید مظهر صفاری نامگذاری شده است. 
 
 اگر امکان دارد اسامی شهدایی که همراه ایشان به شهادت رسیدند را برای ما بگویید. 
شهیدان محمود دهقانی سلماسی، محمدرضا بخشی اوزانی، ابراهیم عسکرزاده، رحمت جلیل‌پور، پنجعلی اکرمی قوشچی، کاظم خوشبخت، محسن یوسفی، عبدالرضا علی میرزالو، ناصر خدایاری طسمالو، سلطانعلی رمضانی، صفر محرمی، یحیی کامیار، جعفر مجرد هستند.
 
نکته پایانی...
 درگیری با عناصر حزب دموکرات در منطقه ادامه داشت. پنج‌شنبه ۲۲ مهرماه ۱۳۶۱ نیرو‌های سپاه با ایجاد کمین در حوالی روستای حکی هشت نفر از عناصر حزب دموکرات را محاصره کردند و با آن‌ها درگیر شدند. در این درگیری دو نفر از عناصر مذکور کشته و یک نفر زخمی و پنج نفر نیز دستگیر شدند. در ۵ دی ۶۱ رزمندگان اسلام طی یک عملیات غافلگیرانه که به قصد انهدام مواضع عناصر حزب دموکرات و کومله در دهستان مرزی برادوست واقع در غرب ارومیه انجام شد، موفق شدند ضمن پاکسازی روستا‌های گلان‌کانی، هالولان، حکی، آودی و بالوان از لوث وجود آنها، حداقل ۲۵ نفر را به هلاکت رسانده و با زخمی کردن تعداد زیادی از آنان، بقیه را متواری کنند. در این عملیات یک قبضه تیربار کلاشینکف، دو قبضه ژ.۳، یک قبضه برنو و مهمات مربوطه و نیز مقادیری اسناد درون گروهی از حزب دموکرات به دست نیرو‌های اسلام افتاد. در این عملیات موفقیت‌آمیز که با شرکت فعال عشایر مسلمان و سلحشور کرد انجام شد، دو نفر از رزمندگان مسلمان کرد به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. در سال‌های بعد، با اقدامات نیرو‌های مسلح کشور در مناطق مرزی استان آذربایجان غربی، عملیات عناصر ضدانقلاب در کل منطقه و روستای حکی، فروکش کرد و امنیت نسبی برقرار شد، ولی شرارت آن‌ها کم و بیش ادامه داشت؛ طوری که در ۲۸ خرداد ۱۳۶۴ مقارن ساعت ۱۸:۰۰ خودور تویوتا سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ارومیه در اطراف روستای حکی با مین برخورد کرد که چند نفر شهید و مجروح شدند.
 
 
 
خواندن 171 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family