وی در خصوص غرامت به جانبازان شیمیایی گفت: بنابر دستور رئیس جمهور، سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران به همراه وزارت اطلاعات و وزارت امور خارجه موظف به پیگیری غرامت جانبازان شیمیایی شدهاند و قرار است شکایاتی را تنظیم و به دادگاههای صالح برای دریافت غرامت ارسال کنیم.
نیروی انتظامی دزفول در اینباره اعلام کرد: حادثه اتفاق افتاده برای جانباز علی ثابت که همرزم شهید همت است به هیچ وجه تروریستی نبوده بلکه یک حمله مسلحانه بوده است که هنوز علت و عوامل آن مشخص نشده است.
دولت محترم تصمیم گرفته، هزینه درمان جانبازان را از سر بنیاد باز کرده و به دستگاههای اجرایی یا صندوق بازنشستگی مربوط محول کند. قرار دادن مسئولیت بر دوش دستگاهها و صندوقها در میانه سال، بدون آنکه از ابتدای سال و در بودجه برایش پیشبینی شده باشد، چه معنایی میتواند داشته باشد؟!
جمشید جلالیان آزاده جانبازی است که در عملیات رمضان به اسارت دشمن درآمد، اما همرزمانش به گمان اینکه به شهادت رسیده برای او سنگ قبری تهیه کردند، سنگی که امروز یادگاری دوران جبهه در خانه جلالیان است.
سالها دست و پنجه نرم کردن با مشکل تخلیهی ترشحات سینه، سبب شده است تا به روشی ابتکاری متوسل شوم. هر ۲۴ ساعت یکبار دراز میکشم و از بچههای حدود پنج سال میخواهم تا پشت و قفسهی سینهام را لگد کنند. پس از آن ترشحات سینهام با سرعت بیشتری دفع میشود و من میتوانم راحتتر نفس بکشم.
چند روزی است بستری شدن یکی از همراهان «شهید همدانی» و همرزم قدیمی «شهید همت» در یکی از بیمارستان های تهران در فضای رسانه ای منتشر می شود .
چند روزی است بستری شدن یکی از همراهان «شهید همدانی» و همرزم قدیمی «شهید همت» در یکی از بیمارستان های تهران در فضای رسانه ای منتشر می شود .
طباطبایی تعریف کرد: فردای دعای کمیل، در بیمارستانی در آلمان بستری بودم فردی که از ناحیه دو دست و دو چشم جانباز بود از جایش بلند شد و فریاد زد چشم هایم میبیند، کاش زودتر در خانه ائمه میرفتم.
جانباز محمودطبایی روایت کرد: شب عملیات محرم، کنار پل تدارکاتی دویرج بودم تا بچهها را راهنمایی کنم. دشمن گرا داشت و با کاتیوشا و خمپاره ۱۲۰ آنجا را زیر آتش گرفته بود. بعد از ۴۳ روز، همین که چشم باز کردم، دیدم ابوالفضل مهرابی سرم را به سینه گذاشته و نوازش میکند. در حالتی خلسه مانند گفتم: «ابوالفضل! بچهها را جمع کن. همه تار و مار شدند».
علی فراتی روایت کرد: «آموزشهای سخت و نفسگیر ما در آنجا شروع شد. یکی از مربیهای ما یک افسر عراقی به نام آقای جاسم عبدالله که به ایران پناهنده شده بود. جاسم در شوروی سابق آموزشهای چریکی دیده بود و از چابکی خاصی برخوردار بود.»