«محمد جهانبخش» همسر «فاطمه شفیعیمقدم» با بغض از روزگار پس از همسرش تعریف میکند. خودش هم پرستار است و حتی زمانی که قرار است با او گفتوگو کنیم در بیمارستان مشغول کار است و سعی میکند تا حواسش به کارش هم باشد. متن گفتوگوی حیات طیبه با این پرستار البرزی را در ادامه میخوانید:
از همسرتان برای ما بگویید؟ اینکه در چه سالی متولد شدند و در چه خانوادهای رشد پیدا کردند؟
همسرم در دهم خرداد ماه سال 57 در یک خانوادۀ نسبتاً مذهبی در محلۀ پیروزی تهران به دنیا آمد. خانوادۀ بسیار خوب و زحمتکشی هم هستند. پدرشان یک کارگر ساده بود و 4 فرزند داشتند که همسرم فرزند دوم این خانواده بود. تحصیلات خودش را در تهران ادامه میدهد و با اینکه در دانشگاه دولتی در تنکابن در رشتۀ مامایی پذیرفته میشود اما خانوادۀ او دوست نداشت که فرزندشان به شهر دیگری برای تحصیل برود و از خانواده دور باشد؛ بنابراین همسرم ناچار میشود در رشتۀ پرستاری دانشگاه آزاد تهران مشغول به تحصیل شود.
چه سالی با هم آشنا شدید؟
بعد از فراغت از تحصیل که حدوداً در سالهای 80 بود، دوران طرح خودش را در بیمارستان مدرس تهران شروع میکند و در همین زمان بود که من با ایشان آشنا شدم. سال 84 هم دوران طرح همسرم تمام میشود و ما با هم ازدواج میکنیم. سال 84 که طرحشان تمام شد بعد از ازدواج، من هم در بیمارستان میلاد کار میکردم؛ بنابراین از او خواستم که به بیمارستان میلاد بیاید و با هم کار کنیم. در حوالی سالهای 87 هم در بیمارستان میلاد مشغول بودند. در آزمون استخدامی بیمارستان نظرآباد استان البرز پذیرفته میشود؛ البته من در آنجا هم نمایندۀ بیمه بودم یعنی در دو جا مشغول کار بودم. همسرم هم در همان مرکز درمانی رسمی شد و ما هم بنای زندگی خودمان را در شهر هشتگرد گذاشتیم تا اینکه همسرم سرپرستار بخش درمانگاه شدند.
در چه زمانی به کرونا مبتلا شدند؟
همسرم هیچ بیماری زمینهای نداشت و حتی کرونای او رو به بهبود بود و من با چنگ و دندان از او مراقبت کردم؛ اما بر اثر یک اشتباه از دست رفت. بعد از اینکه در محرم سال گذشته مبتلا شد که بعد از 24 روز او را به بیمارستان میلاد انتقال میدهند و در این بیمارستان بر اثر یک اشتباه پزشکی و با خونریزی فوت کرد. اشتباهاً به جای اینکه شالدون را در ورید بگذارند، در شریان گذاشتند تا وقتی لوله قرار داشت خونریزی در زیر پوست او جمع شده بود. با اینکه بارها تأکید کردم اما اهمال کاری شد و زمانی که من ماساژ قلبی دادم و او را سی. پی. آر میکردم متوجه میشد، چون هنوز زنده بود. احساس گناه وحشتناکی دارم، چون زیر دست خودم از دنیا رفت. یک تراژدی بود، زمانی که من او را به بیمارستان منتقل میکردم، یک باران و رعد و برقی هم گرفته بود، درست مثل فیلمهای سینمایی بود.
این اتفاق برای من بسیار غمانگیز است؛ چون تمام مدت خودم بالای سر او بودم و ماساژ قلبی و سی پی آر همسرم را خودم انجام دادم. بسیار ناراحت کننده است که همسرم بر اثر یک اشتباه فاحش پزشکی از دنیا رفت؛ چون بیماری کرونای او رو به بهبودی بود. اما فکر میکنم چون همسرم زمینی نبود، این اتفاق افتاد و انگار که خداوند میخواست من را تنبیه کند. تمام تلاشم را برای بهبود حال او انجام دادم اما... .
چند فرزند دارید؟
دو پسر نُه ساله و چهارده ساله به نام پرهام و پارسا داریم و همسرم در میانۀ راه من را تنها گذاشت.
از خلقیات خانم شفیعیمقدم بگویید؟
اگر با خانوادههای شهدای دیگر هم برخورد داشته باشید، متوجه میشوید کسی به شهادت میرسد که رزق و روزی او شهادت است. به نظرم همسر من هم دقیقاً از همین ویژگیها برخوردار بود. او بسیار مهربان و صبور بود. از همه مهمتر، تا زمانی که کار بیمار را انجام میداد، بسیار پیگیری میکرد و به اذعان برخی از مراجعه کنندگانی که بعد از فوت ایشان آمدند و ابراز تأسف داشتند که چرا او فوت شده است، بسیار پیگیر بود. آنها میدانستند که برای امور بیماران بسیار پیگیر و با وجدانکاری عمل میکند.
بسیار گشادهدست بود. سعی داشت تا به افراد کمبضاعتی که مراجعه میکردند کمک کند. تازه بعد از فوتش کسانی که به آنها کمک کرده بود، میآمدند و کارهای همسرم را برای من توضیح میدادند. آن هم تا جایی که در توان او بوده است. بعد از 9 ماه هنوز حتی کمی هم از نظر روحی و روانی بهبود پیدا نکردیم و به رفتن همسرم عادت نکردهایم؛ احساس میکنم خدا هم نمیخواهد صبر رفتن او را به من بدهد چون هنوز ذرهای از داغ او کمرنگ نشده است.
رفتار ایشان با همکارانشان چگونه بود؟
در برخورد با همکاران هم بسیار مهربان بود و وقتی همسرم فوت شد، تقریباً همۀ همکاران او به مراسم آمدند و همۀ آنها عکس او را در دست داشتند و با ما همدلی میکردند. بسیار گشادهرو بود چون ما با هم همکار بودیم، رفتار او را با بیماران، همراهان آنها و همکاران خودمان میدیدم و میتوانم قضاوت منصفانهای داشته باشم. همکاران همسرم دوست داشتند که او همانجا دفن شود اما خودش وصیت کرد که در قطعۀ شهدا به خاک سپرده شود و چه جایی بهتر از قطعۀ شهدا.
همسرم امید به زندگی زیادی داشت و برای آینده و پسرانمان هم برنامهریزی میکرد؛ وام صد میلیونی هم که به او تعلق میگرفت چهار روز قبل از فوت او به حسابش واریز شده بود، حتی فرصت نکرد که به من بگوید؛ در حق او اجحاف شد؛ زمانیکه وام میگرفتند برای بیمۀ عمر امضا کردند اما وقتی دیدند فوت شد، بیمۀ عمر او را هم نادیده گرفتند.
حرفی و سخنی به عنوان نکتۀ آخر؟
هرکسی میآید با ما عکس یادگاری میگیرد یا برای روز درختکاری فیلم تهیه میکنند یا برای مجلهشان مطلب مینویسند اما کسی پیگیر حق و حقوق ضایع شده نیست، باید بگویم کشور ما کشور عکسهای یادگاری است؛ کسی هم نمیداند به آن خانوادۀ داغدار چه میگذرد؛ حتی زمانی که من بر سر مزار همسرم بودم با تعجب میپرسند که براثر کرونا فوت شده؟ مگر کرونا هم می کشد؟ هنوز هستند کسانی که این بیماری را باور ندارند و ما هم نمیتوانیم کاری انجام دهیم.
منبع : حیات