عروسی‌های خاکی

دوشنبه, 05 تیر 1402 15:16 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

عروسی‌های خاکی و خودمانی شهدا، نقطه آغاز زندگی‌ای بود که از همان ابتدا مبنا و ارزشش را بر موارد مهم‌تری همچون ایمان و اخلاق و ... استوار می‌کرد.

به گزارش خط هشت، با وجود زرق برق و تجملات فراوانی که این روز‌ها بسیاری از عروس و داماد‌ها گرفتارش هستند، اما یک حلقه گمشده و البته واضح در این میان خودنمایی می‌کند که باعث می‌شود همه آن‌هایی که عروسی‌های دهه‌های ۶۰ و ۷۰ و ۸۰ را دیده‌‍اند به اتفاق بگوید «عروسی‌های قدیم صفای دیگه‌ای داشت.» این باصفا بودن عروسی‌ها البته اتفاقات خارق‌العاده‌ای همراه نداشت و تنها چند فاکتور ساده و البته مهم داشت که محور عروسی را موضوعات دیگری قرار می‌داد. عروسی‌های خاکی و خودمانی نقطه آغاز زندگی‌ای بود که از همان ابتدا مبنا و ارزشش را بر موارد مهمتری همچون ایمان و اخلاق و ... استوار می‌کرد.

سادگی و صمیمیت، دوری از تجملات و پایبندی به ارزش‌ها شاید همان گمشده‌است که شروع زندگی بسیاری از جوانان امروز را با چالش مواجه کرده. چالش‌هایی که از همان ابتدا می‌تواند در دراز مدت و در طول زندگی اثرات مخربی بگذارد.

سبک زندگی شهدا و مواجه آن‌ها با اصل و حواشی زندگی متاهلی در طول این سال‌ها درون مایه بسیاری از آثار ادبی و نمایشی شده است. اتفاقی که می‌تواند ضمن الگو دادن به جوان‌ها موانع ازدواج را از سر راه‌ها بردارد و نمونه‌ای عملی را پیش روی آیندگان قرار دهد.

در ادامه به آغاز زندگی مشترک چند نفر از شهدای دوران دفاع مقدس که همراه با چالش‌ها و البته ویژگی‌های خاصی بوده است، می‌پردازیم؛

عروسی‌های خاکی

منصور سه سال از من کوچکتر بود

روایت همسر شهید منصور ستاری: «با اینکه دختر دایی و پسر عمه بودیم، اما من سه سال از منصور بزرگتر بودم و به فکر من و دیگران خطور نمی‌کرد وصلتی بین ما سر بگیرد. ما که از مشهد به تهران آمدیم منصور هم دانشکده افسری قبول شد. به خاطر مسافت دانشکده افسری تا منزل زیاد به منزل ما می‌آمد. یک روز صبح جمعه که پدرم قصد رفتن به بیرون از منزل را داشت به او گفت: «دایی جان صبر کنید من هم با شما می‌آیم» تمام وسایلش را از منزل ما برداشت و با پدر رفت. پدر تعریف میکرد: منصور تا میدا امام حسین (ع) هیچ حرفی نزد. نزدیک خیابان اقبال که رسیدیم رو کرد به من و گفت: دایی جان من حمیده را می‌خواهم و حمیده هم مرا» بعد از این سریع از ماشین بیرون پرید و با عجله دور شد.

شب در حیاط منل با خواهرم نشسته بودم که پدر از راه رسید، بدون مقدمه پرسید: تو و منصور باهم حرف زدید؟ با ترس گفتم: ما باهم حرفی نزدیم. پدربا وجود عصبانیت اولیه گفت: نمیخواهد چیزی را از من مخفی کنی، من ناراضی نیستم. این پسر بچه خواهرم است و من از کودکی او را می‌شناسم. در پیشانی منصور می‌خوانم که یک روز فرمانده نیروی هوایی می‌شود. البته اگر تو پشتیبان و زن خوبی باشی! اینکه از نظر سنی هم از تو کوچکتر است مهم نیست، حضرت خدیجه هم از پیامبر (ص) بزرگتر بوده است.

مادرم می‌گفت، چون من تنها دختر تحصیلکرده فامیل هستم مهریه‌ام باید ۱۰۰ هزار تومان باشد. اما با مخالفت پدرم که معتقد بود مهریه به گردن مرد است و نباید منصور را زیر دین برد ۶۰ هزار تومان مهرم کردند و ۱۵ اسفند سال ۴۸ بعد از اینکه دانشکده افسری منصور تمام شد باهم ازدواج کردیم.»

عروسی‌های خاکی

عقدمان را امام خواند

روایت همسر شهید محمود کاوه: «۱۸ دی ماه سال ۶۲ قرار گذاشتیم برای عقد به محضر امام خمینی (ره) برویم. ساعت ۱۲ از مشهد با قطار همراه مادرم، مادر و خواهر ایشان، و برادر بزرگم که حکم پدرم را داشت در یک کوپه به سمت تهران حرکت کردیم. وقت نبود و ساعت ۷ و نیم صبح قرار عقد داشتیم، برای همین شهید کاوه به یکی از همکارانش زنگ زد تا با ماشین در گرمسار به دنبالمان بیاید. خیلی به سرعت حرکت کردیم و توانستیم به موقع برسیم. فضای معنوی خاصی حاکم بود. خانه امام تراس کوچکی داشت که البته ما فقط همان یکبار را دیدیم. حضرت امام (ره) روی صندلی نشسته و یک چفیه روی پایشان انداخته بودند. افراد دور تا دور منتظر ایستاده و منتظر نوبت عقد بودند. همانجا یکی از برادران گفت: حضرت امام! ایشان آقای محمود کاوه است که در کردستان خیلی رشادت‌ها کرده است. هنوز آن نگاه امام (ره) در ذهنم است که همانجا دست هایشان را برای دعا رو به آسمان بلند کردند. در اثر همان دعای امام بو که شهید کاوه به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت رسید.»

هیچ هدیه‌ای نگرفتیم

روایت همسر شهید حمید باکری: «ما با حمید در یک محله زندگی می‌‍کردیم. خواهران حمید با خواهر من دوست بودند و رفت و آمد ما با خانواده باکری ادامه داشت تا زمانی که من وارد دانشگاه شدم. با توجه به فعالیت گروه‌های سیاسی مختلف من انتخاب کردم که مذهبی شوم. یک روز در آذرماه سال ۵۸ که حمید دیگر در سپاه ارومیه مشغول به کار بود زنگ زد خانه ما و گفت با شما کار دارم! فکر کردم راجع به مسائل سیاسی و جو دانشگاه است. قرار شد به منزل خواهرشان بروم. رفتم منزل خواهرشان، چایی آورد و بعد از اینکه با آرامش چایی خورد، گفت که من از شما خواستگاری می‌کنم. من خنده‌ام گرفت و همینطور شروع کردم به خندیدن. بعد هم گفتم من کاری دارم باید بروم.

رفتم پیش دوستانم در خوابگاه و ماجرای خواستگاری حمید را تعریف کردم. گفتند حالا می‌خواهی چه جوابی بدهی؟ گفتم طبیعیست که می‌گویم نه، ما اصلا هیچ سنخیتی باهم نداریم و شبیه هم نیستیم. البته یک وقت دیدید نظرم عوض شد. بعد که رفتم خانه و به مادرم گفتم، گفت: وای فاطمه، حمید که خیلی پسر خوبی است.

چند روز بعد در دانشگاه با حمید قرار گذاشتم، مختصر و مفید گفتم ما به درد هم نمیخوریم. حمید، اما برای هر سوال کوتاه من جواب مفصلی داد میخواست من را مجاب کند، بعد از چند ساعت صحبت به پیشنهاد خواستگاری‌اش جواب مثبت دادم.

۳۰ دی سال ۵۸ عقد کردیم و بعد از یک هفته در اتاق کوچکی از منزل عمه حمید ساکن شدیم. خانه ساده و کوچکمان را هنوز به خاطر دارم و از یادآوری‌اش دلم پر از غرور و شادی می‌شود. برای شروع زندگیمان از هیچ کس هدیه نگرفتیم، چون فکر می‌کر دیم با گرفتن هدیه بعضی چیز‌های تحمیلی وارد زندگیمان می‌شوند. حتی اسباب و اثاثیه‌ای که به نظر ضروری نمی‌آمد نگرفتیم.»

 

 

منبع: دفاع‌پرس

خواندن 167 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family