روایت همسر «شهید مصطفی صدرزاده» از مواجهه دخترش با پیکر پدر

سه شنبه, 19 دی 1402 19:57 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

همسر شهید مصطفی صدرزاده با اشاره به شب ملاقات پیکر همسر خویش گفت: آنشب فاطمه خانم(دخترم) تا صبح نخوابید، همه‌اش گریه می‌کرد و می‌گفت آن پیکر بابای من نبود.

به گزارش خط هشت از تهران، خانم ابراهیم‌پور همسر شهید صدرزاده در همایش یاران شهید سلیمانی با محوریت شهید مصطفی صدرزاده اظهار کرد: زندگی بنده و آقا مصطفی به دو نقطه تقسیم شد؛ زندگی قبل از شهادت و زندگی بعد از شهادت. زندگی قبل از شهادتی که تقریبا نزدیک به نه سال بود و زندگی بعد از شهادتی که هشت سال و چند ماه است.

ما فقط یک مصطفی دادیم

وی گفت: ما در برابر خواهران و برادران فلسطینی، یمنی، سوری و لبنانی که در اوج تمام سختی‌های مالی و جانی در کنار صحنه بچه‌هایی که شهید می‌شوند، مادرهایی که در فراق بچه‌‌هایشان زاری می‌کنند، خانواده‌هایی که همه با هم شهید می‌شوند حرفی برای گفتن نداریم چون ما فقط یک مصطفی دادیم.
 

شهید مدافع‌حرم مصطفی صدرزاده(سید ابراهیم)


همسر شهید صدرزاده ادامه داد: وقتی آقا مصطفی می‌خواستند بروند سوریه گذشتن از اینکه در کنار مردی باشی که تماما محبت باشد و بخواهد برود سخت بود؛ آقا مصطفی برعکس خیلی از آقایان بودند که ابراز محبت کلامی برایشان سخت است و ایشان به راحتی ابراز محبت کلامی داشتند و گذشتن از این مرد در کنار یک دختر شش ساله و یک پسر شش ماهه کار را سخت‌تر می‌کرد. 

چطور می‌توانم بگویم من نتوانستم از مصطفی بگذرم؟

وی بیان کرد: وقتی که به این فکر می‌کردم وقتی‌که آقا محمدعلی بزرگ شود چطور باید جوابش را بدهم، یک مقداری کار سخت می‌شد؛ ولی همانجا تنها چیزی که باعث شد این اتفاق بیفتد و این ممانعت صورت نگیرد این بود که به این فکر می‌کردم که بلاخره روزی مرگ به سراغ ما هم می‌آید، آنوقت بعد از مرگ که در محضر حضرت زینب حاضر شوم چطور می‌توانم بگویم شما از تمام محارمتان گذشتید اما من نتوانستم از مصطفی بگذرم؟
 

شهید مدافع‌حرم مصطفی صدرزاده(سید ابراهیم)

تنها دارایی دنیایم را دادم

همسر شهید صدرزاده تصریح کرد: الحمدلله خداوند این هدیه ناقابل ما را در روز تاسوعا پذیرفتند و آقا مصطفی با شهادت به حضرت عباس رسیدند و الحمدلله که در جبهه اسلام موثر و زمینه‌ساز ظهور شدند و بازهم الحمدلله از اینکه تنها دارایی دنیایم را دادم؛ من به آقا مصطفی گفتم وقتی رفتید حرم حضرت زینب به خانم بگویید من همه دارایی دنیایم را دادم، ایشان گفتند دارایی دنیای آدم‌ها بچه‌هایشان هستند، گفتم نه. بچه‌ها می‌روند سر خانه و زندگی خودشان و افرادی که باقی می‌مانند زن و شوهر هستند و آن‌ها هستند که می‌مانند و همدم هم هستند.

وی ادامه داد: الحمدلله که تمام دارایی ما و پدر آقا محمدعلی و فاطمه خانم با شهادت رفتند و همیشه زنده‌اند و هیچوقت هیچ‌کجای دنیا شنیده نمی‌شود که آقا مصطفی صدرزاده مُرد.
 

شهید مصطفی صدرزاده در کنار حاج قاسم


خدایا شما سرپرست ما هستی

همسر این شهید بزرگوار بیان کرد: وقتی که قرار بود خبر شهادت را به فاطمه خانم بدهیم، شب عاشورا، من با علم به اینکه حدیث قدسی داریم که خداوند می‌گویند مردی از خانواده‌ای برود سرپرستش خودم می‌شوم آنجا در دلم گفتم خدایا شما سرپرست ما هستی. ما قبلا با واسطه از شما می‌خواستیم اما الان دیگر شما مستقیما سرپرست من و بچه‌هایم باش. آنشب به هرکس گفتیم خبر شهادت را به فاطمه خانم بده قبول نکرد؛ گفتم باشد خودم به او می‌گویم.

لبخند تلخی زد و گفت بابا شهید شده مامان؟

وی عنوان کرد: آخر شب، فاطمه که داخل خانه شد او را نشاندم روی پاهایم و گفتم مامان می‌خواهم یک خبر خوش به تو بگویم. گفت چی مامان؟ گفتم مامان تا حالا که مامان سوریه بود اگر اتفاقی برای شما می‌افتاد چطوری به بابا می‌گفتی؟ گفت صبر می‌کردیم بیایند یا با ایشان تماس می‌گرفتیم. گفتم خبر خوش من این است که دیگر نیاز نیست به بابا زنگ بزنی یا منتظر بمانی تا بیایند و خبر را به او بدهی و از این به بعد هر اتفاقی برایت بیفتد همانجا و همان ثانیه بابا هست و متوجه اتفاقی که برای شما می‌افتد می‌شوند. و من به محض اینکه این موضوع را به فاطمه خانم گفتم این بچه شش سال لبخند تلخی زد و گفت بابا شهید شده مامان؟

این بابای من نیست

همسر شهید صدرزاده اضافه کرد: زندگی بعد از شهادت آقا مصطفی از همان لحظه شروع شد، وقتی ما رفتیم معراج شهدا پیکر هشت بعد به ایران رسیده بود، بخاطر اینکه آنجا سردخانه نداشت پیکر تغییر شکل داده بود و دهان و چشم‌ها باز شده بود و توی دهان و بینی ایشان پر از پنبه بود؛ آن لحظه ما با دو بچه شش ساله و شش ماهه آنجا بودیم. بچه شش ماهه که چیزی متوجه نمی‌شد اما بچه شش ساله ما با ترس عقب عقب رفت و گفت این بابای من نیست. وقتی به آقایان آنجا گفتیم می‌شود پیکر را طوری درست کنید که فاطمه خانم بتوانند پدرشان را ببیند ایشان گفتند نه نمی‌شود.
 

فاطمه صدرزاده در آغوش پدر شهیدش مصطفی صدرزاده


وی با اشاره به اینکه آقا مصطفی در دانشگاه آزاد تهران مرکز درس می‌خواندند، افزود: ما بعد از معراج، پیکر را برای تشییع بردیم دانشگاه آزاد و سپس برگشتیم معراج؛ آنشب که برگشتیم خانه فاطمه خانم تا صبح نخوابید، همه‌اش گریه می‌کرد و می‌گفت آن پیکر بابای من نبود.

بابای من اینجور می‌خوابید

همسر شهید صدرزاده تصریح کرد: فردا صبح ساعت هفت و نیم زنگ زدند که بابای فاطمه برای فاطمه و مامانش دعوت‌نامه خصوصی فرستاده است؛ ما تقریبا ساعت نه صبح رفتیم معراج، وقتی داشتیم می‌رفتیم معراج، دخترم گفت می‌خواهم برای پدرم دسته گل بگیرم، دسته گل گرفتیم و رفتیم معراج شهدا؛ به محض اینکه وارد شدیم و پیکر را آوردند روی پیکر را باز کردند و ما دیدیم که دیگر در دهان و بینی آقا مصطفی پنبه نیست.
 

خانواده شهید مدافع‌حرم مصطفی صدرزاده


وی ادامه داد: سپس فاطمه خانم آمدند دسته گل را گذاشتند کنار پدرشان و چند لحظه‌ای آنجا ماندند و رفتند و بعد به دایی‌شان گفتند دایی هر وقت بابای من عمیق می‌خوابید اینجور می‌خوابید و چشم‌هایش باز بود. آنجا فاطمه بابایش را شناخت و قبول کرد.

پیکر را طوری آماده کنید که دخترش آن را قبول کند

همسر شهید صدرزاده بیان کرد: من وقتی به عوامل آنجا گفتم شما دیشب گفتید نمی‌شود کاری کرد؛ ایشان گفتند حاج خانم دیشب بعد از دانشگاه دیدیم پیکر پس از هشت روز خونریزی کرده و مجبور شدیم آن را مجدد غسل کنیم و من این سری به بچه‌ها گفتم پیکر آقا مصطفی بخاطر دخترش خونریزی کرده پس پیکر را طوری آماده کنید که دخترش آن را قبول کند.

قاب عکس روی دیوارمان

وی افزود: می‌گویند بابایمان از وقتی که یادمان است قاب عکس روی دیوارمان بوده، آقا محمدعلی هم بارها در این زمان لباس پوشیده و ایستاده جلوی قاب عکس پدرش و می‌گفت بابا بغلم کن. می‌گفتم مامان نمی‌تواند بغلت کند. این بچه سفره که پهن می‌کردیم قاشق غذا را برمی‌داشت و می‌برد می‌گذاشت توی دهان پدرش در داخل قاب عکس و می‌دید بابا نمی‌تواند غذا بخورد.
 

محمدعلی صدرزاده در آغوش پدر شهیدش مصطفی صدرزاده


می‌توانیم پیش بابا مصطفی باشیم

همسر شهید صدرزاده با اشاره به حادثه تروریستی کرمان گفت: فاطمه خانم ما به محض اینکه در تلویزیون خبر انفجار کرمان را دید، برگشت و با ناراحتی به من گفت مامان چرا ما نرفتیم کرمان؟ گفتم مامان یعنی توام دوست داری شهید شوی؟ گفت مامان چه چیزی بهتر از اینکه شهید شویم؟ آنوقت می‌توانیم آنجا کنار همدیگر باشیم، می‌توانیم پیش بابا مصطفی باشیم.

وی ادامه داد: آقا مصطفی قبل از شهادتش حتی یکبار هم به همسرش بی‌احترامی نکرد و به نیروهایش کمتر از گل نگفت؛ او نیروهایی که در جهاد و معرکه هستند را با داداش و قربانت بروم و فدایت شوم صدا می‌کرد و با آن‌ها دستوری برخورد نمی‌کرد، نیروهایی که در شهادت آقا مصطفی طوری گریه می‌کردند که نمی‌شد آن‌ها را آرام کرد.
 

حالا فاطمه سال‌هاست دلتنگ چشم‌هایی ست که دیگر نیست

 

 

 

منبع: فارس

خواندن 47 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family