همسر خلبان شهید «دهنو»

«حسن» با رفتنش خود را ثابت کرد، ما با ماندن باید اثبات کنیم/ الگوی استقامت‌مان باید حضرت زینب (س) باشد

چهارشنبه, 05 تیر 1398 15:41 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

همسر شهید دهنو گفت: پس از شهادت حسن شاید مسیر زندگی ما دو مسیر متفاوت باشد، اما هدف زندگی‌مان هم‌چنان یکی است. او با رفتن خود را ثابت کرد و ان‌شاءالله ما با ماندن.

 

به گزارش خط هشت : شهید «حسن دهنو» در بیستمین روز از شهریور ۱۳۵۶ در شهرستان «کنگاور» از توابع استان «کرمانشاه» متولد شد. ششمین فرزند خانواده بود. نام او را به دلیل آن‌که در روز ولادت امام حسن (ع) متولد شد، حسن گذاشتند. وی پس از اخذ دیپلم هم‌زمان در کنکور و آزمون خلبانی شرکت کرد و در رشته دبیری و هم‌چنین خلبانی پذیرفته شد؛ اما در نهایت رشته خلبانی را برای تحصیل در دانشگاه امام حسین (ع) انتخاب کرد. حسن پس از گذراندن دو ترم زبان انگلیسی وارد دانشکده پرواز اصفهان و نهایتا موفق به دریافت مدرک کارشناسی هوانوردی هواپیمای جنگی شکاری شد..

معجزه الهی در زندگی خانواده شهدا

درخصوص اولین روز‌های تابستان ۱۳۸۷ و آخرین ماموریت شهید بگویید؟

حسن زمانی‌که می‌خواست برود، لباس فرم قدیمی خود را به تن کرد. ساعت مخصوص پرواز و برخی دیگر از وسایلی که همیشه همراهش بود را نیز در منزل گذاشت. همان یادگاری‌هایی که اکنون در گوشه‌ای از اتاق خودنمایی می‌کنند.

آخرین تماس‌مان متفاوت با همیشه بود. هیچ‌گاه صحبت‌های‌مان طولانی نمی‌شد. اما آخرین مرتبه احساسی درونی مانع از آن بود که خداحافظی کنیم. حتی حسن می‌خواست با عسل صحبت کند و از این تصمیم او تعجب کردم؛ چراکه شنیدن صدای حسن باعث بی‌قراری عسل می‌شد. او پرسید، «چه کار می‌کنید؟» پاسخ دادم، «مشغول خیاطی هستم تا وقتی از ماموریت برگشتی، لباسی که دوختم را ببینی.» حسن گفت، «فکر می‌کنی اگر من نباشم، می‌توانی همه امور زندگی را انجام بدهی؟» تعجب کردم. متوجه نگرانی‌ام شد؛ اما مثل همیشه گفت، «نگران نباش. خطری تهدیدمان نمی‌کند، فقط می‌خواهیم آن‌ها را بترسانیم.» سپس ادامه داد، «امشب به مناسبت ولادت حضرت زهرا (س) به یاد شما، با دوستان شیرینی و سپس جشن کوچکی گرفتیم.» به یاد حرف‌های پیش از ماموریتش افتادم که می‌گفت، «چه هدیه‌ای دوست داری به مناسبت روز زن برایت بگیرم؟» و پاسخ دادم، «ساعت!» در یکی از ماموریت‌های خارج، حسن ساعتی برایم خریده بود که به دستم بزرگ بود و هیچ‌گاه از آن استفاده نکردم. به همین دلیل گفت، «پس یک روز با هم به بازار برویم تا منطبق با سلیقه خودت باشد.»، اما زمان ماموریت او اجازه نداد. پس از شهادت دوستانش نقل می‌کردند که، «حسن چندین مرتبه به بازار رفته تا ساعت بگیرد؛ اما نگرفته تا فقط انتخاب خودم را تهیه کند.»

معجزه الهی در زندگی خانواده شهدا

شهید دهنو چه روزی به شهادت رسیدند؟

ماه تیر همیشه برای من متفاوت بود. در همین ماه متولد شدم و ازدواج کرده بودم؛ اما نمی‌دانستم در همین ماه نیز برای همیشه از حسنم جدا می‌شوم. او برای مبارزه با پژاک به «ارومیه» رفته بود که هنگام اذان مغرب پنج شنبه ۶ تیر ۱۳۸۷ هواپیمای آن‌ها را نشانه گرفتند و به همراه کمک خلبان هر دو به شهادت رسیدند.

معجزه الهی در زندگی خانواده شهدا

 چه کسی خبر شهادت را به شما گفت؟

هرچه روز جمعه شماره تلفن حسن را می‌گرفتم، خاموش بود. اضطراب تمام وجودم را گرفته بود. عسل دو ساله‌ام را در آغوش گرفتم و به منزل یکی از همکاران حسن که با هم به ماموریت رفته بودند، رفتم. از همسرش پرسیدم، «از همسرت خبر داری؟» به داخل منزل رفت تا با همسرش تماس بگیرد. هرچه منتظر شدم، برنگشت. او از واقعیت مطلع شد؛ اما نمی‌دانست چطور به من بگوید. بی خبر از همه اتفاقات با عسل به خانه برگشتیم. ساعتی بعد روحانی شهرک آمد و جویای حسن شد. گفتم، «به ماموریت رفته است.» پرسید، «چه کسی از اقوام شما در شیراز زندگی می‌کند؟» گفتم، «خواهر همسرم.» شماره‌شان را گرفت. کمی بعد خواهر حسن تماس گرفت و گفت، «داریم به منزل‌تان می‌آییم.» با این‌که منزل‌مان به یک‌دیگر نزدیک بود؛ اما زمان زیادی سپری شد تا برسند. چشمانش قرمز بود. گفت، «لباس‌هایت را جمع کن. باید به کرمانشاه برویم. حال پدرم خوب نیست.» گفتم، «حسن یکی دو روز دیگر برمی‌گردد. صبر می‌کنم تا با حسن بیایم.» گفت، «نه حسن خودش تماس گرفته و گفته دنبال شما بیایم.» قبول نکردم. عصبانی شد و گفت، «واقعیت مطلب دیگری است. حسن تصادف کرده و پاهایش شکسته. باید برویم» نتوانستم بایستم. گویا کسی به من الهام می‌کرد که اتفاق بدی برای حسن افتاده است. درحال خودم نبودم. بی آن‌که بخواهم تمام لباس‌هایی که جمع کردم، مشکی شدند. حتی ناخودآگاه عکس حسن را برداشتم و در چمدان گذاشتم. روز بعد همان عکس، برای مراسم استفاده شد.

آن شب تمام راه را بیدار و به جاده خیره بودم. تمام خاطرات شش سال زندگی مشترک‌مان را مرور می‌کردم. کسی به من خبر شهادت حسن را نداده بود؛ اما نیرویی درونی تکرار می‌کرد، «دیگر حسنت را نمی‌بینی. حالا اکرم ۲۷ ساله هم باید مادر عسل باشد و هم پدر او.»

نزدیک ظهر رسیدیم و ازدحام جمعیت مهر قبولی زد بر تمام تفکراتی که از دیشب در ذهنم شکل گرفته بود. تا یکشنبه منتظر پیکر حسن ماندیم. پیکری که فقط خاکستر بود و هیچ شباهتی به حسن زیباروی من نداشت؛ چراکه هواپیمای‌شان را منفجر کرده بودند و حسنم سوخته بود. او برای همیشه در گلزار شهدای کنگاور آرام گرفت.

معجزه الهی در زندگی خانواده شهدا

حضور شهید را در زندگی احساس می‌کنید؟

بله، نه تنها من بلکه عسل هم حضور پدر را احساس می‌کند. گمان می‌کردم، دو سال زمان بسیار کوتاهی است برای آن‌که عسل با پدر ارتباط برقرار کند؛ اما اکنون واقعیت تصور دیگری را رقم زده است. مدتی پیش عسل با مدرسه به اردو مشهد رفت. می‌گفت، «مامان من مشهدم را از بابا گرفتم. به او گفتم: بابا من به این سفر احتیاج دارم و بابا مقدمات سفرم را مهیا کرد.»

یا سال ۱۳۹۳ مشکلی رخ داد که بسیار اذیتم کرد. مستاصل بودم. دو رکعت نماز خواندم و با گریه به حسن گفتم، «تا وقتی شما بودی ما راحت بودیم. اما اکنون که نیستی وضعیت‌مان را ببین! چطور اجازه می‌دهی ما را اذیت کنند؟ حسن کجایی؟» یک روز بعد همان فردی که من را به دردسر انداخته بود، تماس گرفت و گفت، «عذاب وجدان آرامش زندگی‌ام را گرفته. مشکل‌تان حل شد.»

سرتاسر زندگی ما سرشار از اتفاقات این چنینی است که با توسل به شهید، مشکل‌مان حل شده است. لمس حضور خدا و شهید در زندگی خانواده شهدا فقط می‌تواند معجزه الهی باشد.

معجزه الهی در زندگی خانواده شهدا

و حرف پایانی؟

ما خانواده‌های شهدا هرروز با خاطرات شهیدان‌مان زندگی می‌کنیم. تنها با یاری پروردگار و شهداست که می‌توانیم روحیه خود را حفظ و باور کنیم، همان‌طور که آن‌ها باعث افتخار ما شدند، ما نیز باید باعث افتخارشان بشویم و ناراحتی ما ناراحت‌شان می‌کند. شاید مسیر زندگی‌مان پس از شهادت دو مسیر متفاوت باشد، اما هم‌چنان هدف‌مان یکی است. او با رفتن خود را ثابت کرد و ما ان‌شاءالله با ماندن. ما باید هم‌چون حضرت زینب (س) به زندگی ادامه داده و استقامت کنیم. چرا که مسیر زندگی را خودمان بدون هیچ‌گونه اجباری انتخاب کردیم. گاهی عسل می‌گوید، «بابا می‌توانست نرود!»، اما پاسخ می‌دهم، «دخترم هرکسی به گونه‌ای امتحان می‌شود و آزمایش ما این‌گونه بود. همیشه باید راضی به رضای خدا باشیم.»

 

 

 

منبع: دفاع‌پرس

خواندن 1517 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/f714239526d247f01ba72774895414aa.jpg
کتاب « ب مثل بابا ع مثل عشق» به نویسندگی «فرانک ...
cache/resized/c0eb470bcee87c9607e9d980bedac252.jpg
کتاب «نارگول» مجموعه داستان‌های ترکی آذربایجانی ...
cache/resized/30ce90b265575319c4e20807f73088c9.jpg
مجموعه شعر دفاع مقدس با عنوان «سطری از رگ‌های ...
cache/resized/9b78be751016054d15384e51dce46f66.jpg
کتاب «پرواز با خورشید» سرگذشت پژوهی شهدای دهه اول ...
cache/resized/1d6bdd68195fd28182a7b5375c42b3a5.jpg
کتاب «پیام افق» مجموعه اشعار «میر داود خراسانی» ...
cache/resized/648e03a74b645c23d652f178eba18670.jpg
اکبری که نگارش «آخرین فرصت» را فرصت ناب زندگی‌اش ...
cache/resized/93f4eb7bff33a45e387b33707ce87cdd.jpg
امروز به مناسبت چهل و چهارمین هفته دفاع مقدس از ...
cache/resized/faf58c1d54b1975680b9c3141b6179d7.jpg
کتاب «بر مدار مد» بررسی تاثیر عوامل برترساز توان ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family