برادر شهید واهیک یسائیان در خصوص شهادت برادرش گفت: واهیک سال 67 تازه در دانشگاه قبول شده بود و یک سالی از تحصیل او در رشته فنی می گذشت که یک روز به خانه آمد و اعلام کرد که می خواهد به خدمت سربازی برود.
پدر شهید باباییزاده گفت: من و مجتبی مثل پدر و پسر نبودیم، مثل دو رفیق بودیم. اگر تلویزیون نگاه میکردم و چیزی را درست نمیشنیدم کلمه به کلمه برایم تکرار میکرد من قبول نمیکنم که مجتبی بچه این زمانه باشد.
از خوابی که شهید بهرامی تعریف کرده بود، قبل از این که فرمانده هان گردان به ما بگویند متوجه شدم به احتمال قوی عملیات در بیست و یکم است.
پدر شهید باباییزاده گفت: من و مجتبی مثل پدر و پسر نبودیم، مثل دو رفیق بودیم. اگر تلویزیون نگاه میکردم و چیزی را درست نمیشنیدم کلمه به کلمه برایم تکرار میکرد من قبول نمیکنم که مجتبی بچه این زمانه باشد.
موقع اعزام عظیم زمان زیادی به عملیات خیبر نمانده بود. او به همراه همرزمانش در محور طلائیه وارد عمل شده بودند. چند روز بعد اطلاع دادند که حمله رزمندهها در محور طلائیه ناکام مانده است
همرزم شهید دوستدار روایت کرد: گاهی پیش میآمد که رزمندگان پلاکهایشان را با هم عوض میکردند که ما را به دردسر میانداختند. این اتفاق یک بار رخ داد. ما پیکر دو شهید را به خانوادههایشان تحویل دادیم. خانواده یکی از شهدا متوجه شده بود که پیکر متعلق به فرزند آنها نیست. به همین خاطر از ما شکایت کردند.
در یک دوره ما چهار برادر در جبهه بودیم. اینگونه موارد در آن دوران عادی بود. بسیاری از خانوادهها اینطور بودند که بیش از یک نفرشان در جبهه بود. واقعاً کشور شور و حالی دیگر داشت. رسم بود که نگذارند اسلحه برادر روی زمین بماند و با عشق در جبهه حضور پیدا میکردند. البته برای مادرمان خیلی سخت بود
برخی از تصاویر دوران دفاع مقدس به واسطه ویژگی خاص خود ماندگار میشوند، مثل تصویر چند رزمنده کم سن و سال با لباسهای نظامی که در حال خندیدن هستند.
به مناسبت سی و هفتمین سالروز شهادت سردار شهید «غلامعلی پیچک» دست نوشته ای کوتاه و زیبا از این شهید والامقام در نوید شاهد منتشر می شود.