از هشت سالگی همراه پدر به مسجد می‌رفت تا راه و رسم دفاع از حقیقت و شریعت را در مساجد و تکایا بیاموزد. او که عمری را با نام و یاد مولا علی (ع) پرورش یافته بود، عاقبت در سن ۳۰ سالگی در ۱۹ رمضان سال ۱۳۹۷ در منطقه بوکمال سوریه در درگیری با اشقیای زمان خلعت شهادت پوشید و به دیدار معبود شتافت.

حرکت شجاعانه کدخداشریف در حالی انجام می‌شود که دو گروهک ضدانقلاب یعنی کومله و دموکرات عملیات مشترکی را علیه رزمندگان اسلام تدارک دیده بودند. تعداد دشمن در این عملیات بسیار زیاد بود و مدام هم نیرو‌های کمکی به آن‌ها اضافه می‌شد

ساعت حدود ۱۱ صبح بود رفتم بیرون درخانه تا آب و جارویی کنم که دیدم آقایی با لباس نظامی دارد به خانه ما نزدیک می‌شود. سرم را بلند نکردم گفتم حتماً فرد غریبه‌ای است، نمی‌دانستم زکریاست. پسرم شوخ‌طبع هم بود. تا رسید به من احترام نظامی گذاشت و گفت سلام قربان، با شنیدن صدای زکریا سرم را بلند کردم و گفتم زکریا الهی مادرت فدای تو شود چقدر لباس نظامی به تو می‌آید.

سردار شهید حاج حسین خرازی اخلاقی که داشتند این بود که خودشان تنهایی می‌رفتند و به نیرو‌ها سرکشی می‌کردند. اگر دو نفر نیت می‌کردند همراهش بروند می‌گفت شما کجا می‌خواهید بیایید؟ مثلاً اگر آن‌ها می‌گفتند ما می‌خواهیم به مسجد برویم، ایشان می‌گفت خب بروید، برای چه دنبال من راه افتادید؟ اگر می‌فهمید کسی از پشت سر آهسته او را همراهی می‌کند، خیلی ناراحت می‌شد. چون نمی‌خواست نیرو‌ها متوجه شوند تا بتواند بدون تشریفات برود و بین نیرو‌ها باشد تا تحقیق کند و بفهمد نیرو‌ها در چه وضعیتی به سر می‌برند و اگر مشکلی هست به آن رسیدگی کند.

مادرم همیشه می‌گفت من شما را بدون وضو شیر ندادم. این حرف برای امروز که همه خانه‌ها به آب دسترسی دارند کار ساده‌ای به نظر می‌آید، اما در گذشته که مردم مجبور بودند از چشمه آب بیاورند و درآن سرما و برف برای تأمین آب مورد نیازشان فاصله زیادی را طی کنند کار سختی بود. مادرم به این امر توجه داشت و هنگام جنگ می‌گفت حالا خدا را شکر می‌کنم که فرزندانم سربازان امام زمان (عج) هستند. مادر انسان متعبدی بود. به هیچ عنوان غیبت کسی را نمی‌کرد. علاقه زیادی به امام خمینی و راه شهدا داشت. ایشان همیشه ما و پدرم را به حضور در فعالیت‌های انقلابی و جبهه تشویق می‌کرد.

لحظه‌ای که پدرم سوار مینی‌بوس شدند، دوباره شروع به گریه کردم. این صحنه هیچ موقع یادم نمی‌رود. برادر یکی از دوستان پدرم اسفندیار طبری که همراه پدرم به جبهه رفت و اسیر شد، بغلم کرد تا جایی که دستش می‌رسید همراه مینی‌بوس می‌رفتیم. دستم در دستان پدرم بود. آن روز خیلی دلتنگی کردم

لحظه‌ای که پدرم سوار مینی‌بوس شدند، دوباره شروع به گریه کردم. این صحنه هیچ موقع یادم نمی‌رود. برادر یکی از دوستان پدرم اسفندیار طبری که همراه پدرم به جبهه رفت و اسیر شد، بغلم کرد تا جایی که دستش می‌رسید همراه مینی‌بوس می‌رفتیم. دستم در دستان پدرم بود. آن روز خیلی دلتنگی کردم

مرور خاطرات زیور شکراللهی مادر شهیدان علی‌اکبر و حسن حسنان از شهدای دوران دفاع‌مقدس برایم جالب بود. روایت مادرانه‌اش بعد از این همه سال شنیدنی است. مادرانه‌هایی که هیچ‌گاه گرد فراموشی نخواهد گرفت.

محمدرضا چهارمین فرزند خانواده بود که در ۲۵ شهریور سال ۴۹ در دامغان به دنیا آمد. در بحبوحه انقلاب هفت، هشت سال بیشتر نداشت. تظاهرات که می‌رفتم او را هم با خودم می‌بردم. یک عکس امام (ره) را در دست‌های کوچکش می‌گرفت و هرچه جمعیت شعار می‌داد او هم تکرار می‌کرد

ما در خانواده‌ای مؤمن و مذهبی رشد کردیم. در دوران کودکی همراه با پدر و مادرمان در مجالس روضه اهل بیت (ع) شرکت می‌کردیم. اعتقادات والدین‌مان به ما در انتخاب مسیری که پیش رو داشتیم کمک کرد. برای همین همه اعضای خانواده وظیفه خود دانستند در جبهه حضور پیدا کنند

محمدرضا از لحاظ جسمانی کوچک و رفتن به جبهه برایش زود بود. از طرفی فراغ و داغ برادر شهیدمان احمد در دل‌ها تازه بود، اما او تلاش می‌کرد رضایت مادرمان را جلب کند تا بتواند سنگر خالی برادر را پر کند. از طرفی خانواده‌ام می‌خواست ایشان را در سنگر تعلیم و تعلم نگه دارد، اما حرف‌های مادر تأثیری در روحیه راسخ او نداشت

دلتنگی والدین برای اولادشان همیشگی است. حتی برای من که امروز ۸۴ سالگی را رد کرده‌ام. شهدا زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورد. علی در این مدت حواسش به خانواده بود و تنها‌یمان نگذاشته است. وقت دلتنگی دعا می‌کنم که ما را هم شفاعت کند

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family