گفت‌وگو با خواهر شهيد فراجا مصطفي ساعد

نصب پرچم «يا حسين» درخيابان آخرين خاطره‌ام از مصطفي است

چهارشنبه, 22 شهریور 1402 11:28 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

گمنام زيست و در اوج گمنامي و در شرايط سخت بيماري كرونا به شهادت رسيد.

به گزارش خط هشت، گمنام زيست و در اوج گمنامي و در شرايط سخت بيماري كرونا به شهادت رسيد. شهيد مصطفي ساعد در روزهاي اغتشاشات كه به بهانه «آب» در اهواز رخ داد، در ميان مردم حضور داشت و همراه ديگر همرزمانش براي تأمين امنيت مردم وارد ميدان شد. هميشه نكات بهداشتي را رعايت مي‌كرد اما دو هفته قبل از شهادتش ريه‌هايش درگير اين بيماري شد و همين باعث شهادت مصطفي شد. در ادامه همكلامي‌مان پاي حرف‌هاي فاطمه ساعد خواهر شهيد مصطفي ساعد نشستيم تا او از سبك زندگي برادر و روزهاي دلتنگي براي شهيد براي ما روايت كند.

عاشق خدمت به نظام بود
فاطمه ساعد خواهر شهيد مصطفي ساعد است. شهيد مصطفي ساعد متولد 25 بهمن 1358 در اهواز است. او چهار خواهر و يك برادر دارد. خواهر شهيد مي‌گويد؛ مصطفي متاهل بود و ماحصل شش سال زندگي مشتركش تولد هاني است كه تنها يادگار شهيد است. مصطفي ديپلم كار و دانش داشت و در رشته مهندسي فني درس خوانده بود. كارهاي برقي را دوست داشت اما به خاطر علاقه‌اي كه به انقلاب و خدمت به نظام داشت وارد فراجا شد.
ساخت مسجد
بعد از شهادتش فهميديم به مسجد كمك مي‌كرد. هر ماه يك پولي براي ساخت و ساز مسجد قديمي شهر خودمان واريز مي‌كرد. اهل كمك خيرانه به ديگران بود و همه اينها را ما بعد از شهادتش متوجه شديم.
40 سالگي و شهادت
هميشه مي‌گفت بايد زود ازدواج كنم و صاحب فرزند شوم از كجا معلوم كه در 40 سالگي از دنيا نروم. همين را مي‌گفت و دقيقاً در سن 40 سالگي ما او را براي هميشه از دست داديم. يكي از بستگان در ايام محرم و قبل از شهادت برادرم، خواب پدرم را ديده بود كه جلوي در خانه ناراحت ايستاده است. سه هفته قبل از شهادتش با خواهرم در مورد برنامه تلويزيوني زندگي پس از زندگي صحبت كرده بود و به خواهرم گفته بود مرگ حق است.
كمبود آب خوزستان
قبل از شهادتش در مأموريت بود. آن زمان اغتشاشات خياباني خوزستان براي آب بود و او با همه اين اوضاع بيماري كرونا در ميدان حضور داشت. حتي وقتي با برادرم تماس گرفتم و گفتم اگر امكان دارد بيا و ما را از اهواز به سمت شوشتر بياور. گفت فرصت نمي‌كنم. نمي‌توانم محل كارم را ترك كنم. همان روز براي آخرين بار آمد خانه حدود ساعت شش بود و همان ديدار آخر ما با برادرم شهيد مصطفي ساعد شد تا اينكه خبر شهادتش را براي ما آوردند. پسر عمويم با من تماس گرفت و گفت حال برادرت وخيم است. 90درصد ريه‌هايش درگير شده بود. ما نمي‌دانستيم كه بدن او آنقدر درگير اين بيماري شده است.
در اهواز و در بيمارستان اميرالمومنين(ع) شهرستان سفيدار بستري بود. دو سه روز در ‌اي‌سي‌يو بود. اما به يكباره به ما گفتند كه ايشان فوت شده است. همه شوكه شديم.
پدري‌هاي برادر!
بر شمردن شاخصه‌هاي اخلاقي و خلقيات و محسنات شهيد براي خواهرش كار سختي نبود. او سال‌ها با برادرش همراه شده بود و او را به خوبي مي‌شناخت. شهيد مصطفي ساعد در نبود، امورات زندگي را مي‌گذراند. فاطمه ساعد در اين باره مي‌گويد؛ خيلي براي بزرگ‌ترها و مخصوصاً مادر احترام قائل بود. وقتي مصطفي كوچك بود پدرم به رحمت خدا رفت.
حقيقتش اين ست كه ما خيلي مديون برادرمان هستيم. چون براي ما پدري كرد. برادر نمونه‌اي بود كه با سن كم خودش تمام مسئوليت‌هاي خانواده و خواهر و برادرها را به عهده مي‌گرفت. ايشان سختي‌ها را به جان مي‌خريد تا ما سختي نكشيم و بزرگ شويم. در همه حال هواي ما را داشت. حتي اگه بار زندگي روي دوشش سنگيني مي‌كرد خم‌ به ابرو نمي‌آورد. اهل غرور نبود و بر اين باور بود كه ما همه از خاكيم و به خاك باز مي‌گرديم. مصطفي بسيار آرام و اهل نماز بود. از 9 سالگي شروع به خواندن نماز‌هايش كرد و الحمدلله نماز قضايي بر گردن ندارد. مصطفي متدين و صبور بود و هميشه با مردم با متانت رفتار مي‌كرد. خوش خنده بود. ايشان به حجاب اهميت زيادي مي‌داد و همواره ما را به رعايت آن توصيه مي‌كرد. قطعاً اگر اين روزها بود از وضعيت امروز جامعه ناراحت مي‌شد. مصطفي نه اهل غيبت، نه اهل حسادت و نه اهل تجملات بود.
اهل صله‌رحم بود
برادرم در محيط كار و منزل آدم منضبطی بود. هميشه كارهايي را كه انجام مي‌داد را در دفترش مي‌نوشت. بسيار پايبند صله‌رحم بود. هميشه در نذري ماه مبارك رمضان مادر، كمك مي‌كرد. وقتي خانه بود، اوقاتش را به بطالت نمي‌گذراند هميشه لبخند بر روي لبانش بود. مصطفي مادرم را خيلي دوست داشت يعني وقتي مي‌آمد اول سر مادر را مي‌بوسيد. در روزهاي اوج كرونا اجازه نمي‌داد مادرم از خانه بيرون برود. مي‌گفت مادر خريد نرو.
مي‌گفت خودتان برويد. آنقدر مراقب مادرم بود كه خودش كرونا گرفت از دنيا رفت. خيلي وابسته مادرم بود حداقل روزي دو بار زنگ مي‌زد حال مادرم را مي‌پرسيد. اگر از لحاظ مالي مشكل داشتيم كمك‌مان مي‌كرد. در كار هيچكدام ما دخالت نمي‌كرد، حتي وقتي كه بحث ازدواج ما پيش مي‌آمد انتخاب را بر عهده خودمان مي‌گذاشت.
حفظ بيت‌المال
خواهر شهيد در ادامه به توجه شهيد به حفظ بيت‌المال اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «برادرم خيلي حواسش به بيت‌المال بود. در محل كارش يك دستگاه جوش خراب شده بود. خودش 9 ميليون تومان داد و آن را جايگزين كرد. گفتيم چرا شما اين كار را كرديد گفت بيت‌المال بود نمي‌شد از كنار اين مسائل با بي‌تفاوتي رد شد. به اين مسائل خيلي حساس بود. حتي در مصرف برگه كاغذ سفيد يا ماشين اداره هم مراعات مي‌كرد و حساسيت به خرج مي‌داد.
ولايت‌پذيري مصطفي!
مصطفي تأكيد زيادي بر ولايت‌پذيري داشت. خواهر شهيد با اشاره به اين مطلب خاطر نشان مي‌كند و مي‌گويد: برادرم مصطفي به رهبر خيلي احترام مي‌گذاشت. چون واقعاً اگر اينها نباشند اسلام پايدار نمي‌ماند. مي‌گفت بايد پشتيبان ولايت فقيه باشيم و ما را هم به اين امر توصيه مي‌كرد. مصطفي مسجدي بود. با همه مشغله‌هايي كه داشت سعي مي‌كرد خودش را براي اقامه نماز جماعت به مسجد برساند و نمازش را با مردم بخواند. اهل دادن خمس بود و بر اين امور معنوي اصرار ويژه داشت.
ارتقاي درجات بهشتي
بعد از شهادت برادرم بار‌ها خواب ايشان را ديده‌ايم. وقتي در خواب از او مي‌خواهيم باز گردد، مي‌گويد؛ جاي من خيلي خوب است و ديگر نمي‌توانم بازگردم. بعد باغ بزرگ و زيبایي را نشان‌مان داد و گفت اينجا جاي من است. اين باغ براي من است. اينجا خيلي خوب است و من خوشحالم. اينجا به من ارتقا درجه داده شده است.
ظرف‌هاي شكسته
خواهر شهيد در پايان مي‌گويد: «حرف‌ها و خاطرات از شهيد زياد است. اما يك خاطره را از ياد نمي‌برم كه به شيطنت ما خواهر‌ها بر مي‌گردد. بعضي وقت‌ها ما خواهر‌ها زمان كار كردن به شكل تصادفي و ناگهاني ظرف‌ها را مي‌شكستيم. براي اينكه مادر حرفي به ما نزند با هماهنگي با ساعد آن را به گردن او مي‌انداختيم. تا مادرم مي‌فهميد چه خرابكاري كرديم مي‌گفتيم كار پسرت بود! مادرم البته باور نمي‌كرد اما مي‌دانستيم كه مادر آنقدر شهيد را دوست دارد هرگز به او حرفي نمي‌زند. داداش هم فقط مي‌خنديد.»
گريه بر مزار مصطفي
دلتنگي‌هاي خواهرانه هم حرف‌هاي زيادي براي روايت كردن دارد. او مي‌گويد: دلتنگش مي‌شويم سر مزارش مي‌رويم مادرم خيلي گريه مي‌كند. مادرم مصطفي را خيلي دوست داشت. مصطفي براي مادرم نه تنها يك فرزند كه پشت و پناهش بود. مادرم بعد از شهادت مصطفي بر سر مزار او مي‌رود و آرام مي‌شود. چند روز قبل از شهادتش پرچم عزاي امام حسين(ع) را بر بالاي يكي از معابر نصب كرده بود. نمي‌دانيم شايد ميان اين خادمي حسين (ع) و شهادتش حرف‌هاي زيادي در ميان باشد كه ما از آن بي‌اطلاعيم. اما شهادت او در ماه محرم ما را بي‌درنگ به ياد شهداي كربلا مي‌برد كه همين تسلي خاطرمان مي‌شد و مي‌توانستيم نبودنش را تاب بياوريم.

 

منبع: روزنامه جوان

خواندن 105 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family