گفت‌و‌گو با جانباز حسن موقر برادر دوقلوی شهیدحسین موقر پیرامون حضور در جبهه‌های دفاع‌مقدس

۴ برادر همزمان در جبهه بودیم اما حسین برگزیده شد

پنج شنبه, 13 مهر 1402 10:01 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

«شهید حسین موقر بارفروش» سال ۱۳۴۱ در خانواده‌ای مؤمن و انقلابی در محله مؤمن‌آباد بابل به دنیا آمد و ۲۵ دی ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. پیکرش ۱۱ سال مفقودالاثر بود و ۱۱ آبان ۱۳۷۴ به آغوش خانواده بازگشت. رزمنده و جانباز دفاع‌مقدس «حسن موقر بارفروش» برادر دوقلوی شهید حسین‌موقر است که بار‌ها با هم به جبهه رفتند، اما این بین حسین به شهادت رسید و برادرش را تنها گذاشت. در خانواده مقور غیر از حسن و حسین، دو برادر دیگر نیز بودند که همزمان چهار برادر در جبهه‌های جنگ تحمیلی حضور می‌یافتند. واگویه‌های حسن موقر از حضورش در جبهه و حال و هوای معنوی آن دوران را پیش رو دارید.

به گزارش خط هشت، اصالتاً اهل کجا هستید؟ از حضور ۴ برادر در جنگ تحمیلی برایمان بگویید؟
من و حسین هر دو متولد ۱۳۴۱ هستیم. پدرمان بازاری بود. پنج برادر بودیم و دو خواهر داشتیم. من و حسین دوقلو، یعنی دومین و سومین فرزند خانواده بودیم. جز برادر آخری که متولد ۱۳۵۷ بود و زمان جنگ سن کمی داشت، چهار برادر همزمان در جبهه حضور داشتیم. پدرمان مغازه‌دار بود و ایام عید و اواخر اسفند ماه هر سال کمک مردمی جمع می‌کرد و به جبهه می‌آورد. من و برادرم حسین در کربلای ۵ هر دو در منطقه شلمچه بودیم. حسین مجرد بود که در همین عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. شهید عضو گردان ویژه شهدای بابل بود که اولین شهید این گردان هم شد. گردان ویژه شهدا دو سه ماه قبل از عملیات کربلای ۵ تشکیل شده بود. فرمانده گردان ما شهید جعفر شیرتبار بود که در بمباران هفت‌تپه به شهادت رسید. بعد از او مرحوم غلامرضا بلالی اوصیا برادر شهید علی بلالی اوصیا فرماندهی این گردان را به عهده گرفت.

برادر شهیدتان چند مرحله به جبهه اعزام شده بود؟
حسین سربازی‌اش که تمام شد به بابل برگشت و مغازه‌داری کرد. بعد مغازه‌اش را بست و دوباره به جبهه رفت. در عملیات‌های مختلف حضور داشت تا اینکه در کربلای ۵ شهید شد.

چه سالی به جبهه اعزام شدید؟
من از وقتی که جنگ شروع شد تا زمان صدور قطعنامه در جبهه بودم. در عملیات «محمد رسول الله مریوان، گیلان غرب، والفجر ۶ دهلران، کربلای ۵، والفجر ۸ فاو، کربلای ۸ شلمچه» یعنی تا اواخر جنگ تحمیلی در جبهه بودم.

مجروح هم شدید؟
بله. الان جانباز ۲۰ درصد هستم. چند بار مجروح شدم. یک بار در فاو شیمیایی، دو بار در گیلانغرب و یک بار هم در پاسگاه زید عراق سال ۱۳۶۳.

زمانی که برادرتان شهید شد کنارش بودید؟
بله. آن شب چهار برادر جدا از هم در جبهه بودیم. یعنی هر کدام در یک منطقه حضور داشتیم، ولی من و حسین در یک گردان بودیم. حسین لحظه شهادتش از منطقه‌ای که من بودم، جلوتر رفته بود که شهید شد و صبح خبر شهادتش را به من دادند. وقتی حسین شهید شد، از تعاونی سپاه به پدر و مادرم هم خبر شهادتش را دادند. مادرم خیلی عادی رفتار کرد و پذیرای شهادت پسرش بود. پیکر حسین ۱۱ سال مفقود بود. سال‌ها بعد بچه‌های تفحص پیکرش را پیدا کردند. شبی که حسین شهید شد، منطقه دست عراقی‌ها بود. چند شب بعد ما عملیات کردیم، اما نتوانستیم پیکرش را پیدا کنیم. عراقی‌ها یا روی پیکر‌ها خاک ریخته یا همانجا خاکریز زده بودند.

۳ برادر بعد از جنگ به چه کاری مشغول شدید؟
زمان جنگ من پاسدار بودم، بعد وارد کار چاپ شدم. برادرم مرتضی زمان جنگ رزمنده لشکر ۲۵ کربلا بود. همان عملیاتی که حسین شهید شد، ایشان هم حضور داشت. الان دکترای حقوق و استاد دانشگاه مازندران است. برادر بزرگ ما علی‌اصغر که بزرگ‌تر از همه است، در اطلاعات- عملیات قرارگاه غرب بود و الان در مغازه پدرم کار می‌کند. حسین هم که یک ربع از من بزرگ‌تر و برادر دوقلوی من بود، سعادتمند شد و به شهادت رسید.

حسین چه خصوصیاتی داشت که برگزیده شهادت شد؟
حسین عارف مسلک بود. معمولاً کسی که می‌خواهد شهید شود، متوجه می‌شود. من و حسین با هم بزرگ شدیم. حسین اهل این دنیا نبود. با شهید مهدی نصیرایی که انسان عارفی بود، بسیار دوست و رفیق بود. بعد از شهادت آقا مهدی، حسین دیگر روی پایش بند نبود. از دنیا دل کنده بود. آن موقع موتورسیکلت داشت. دهه ۶۰ جوانان موتور هیوندا را خیلی دوست داشتند. حسین آنقدر از این دنیا بریده بود که حتی سراغ موتورش را هم نمی‌گرفت. چیزی از این دنیا نمی‌خواست. ۴۵ روز بعد از شهید نصیرایی، حسین هم به آرزویش رسید و شهید شد.
برخی می‌گویند نوجوانان کم سن و جوانان زمان جنگ بر اثر شور و هیجان وارد جبهه می‌شدند، شما چه پاسخی دارید؟
اگر اعزام به جبهه بر اثر شور باشد، یعنی بر اثر جوزدگی و کسی لحظه‌ای تصمیم بگیرد، شاید وارد جبهه شود، ولی نمی‌تواند در جنگ بماند. من حدود ۶۰ ماه در جبهه حضور داشتم. کسی که مدام دغدغه‌اش جنگ و دفاع باشد با هر عنوانی زن و زندگی و بچه را می‌گذارد و به جبهه می‌آید. این حالت شعور است، شور نیست. اکثر رزمندگان بر اثر شعور به جبهه می‌آمدند، یعنی درک داشتند که باید از کشورشان دفاع کنند.

آن موقع رزمندگان عشق کربلا و زیارت مولای‌شان را داشتند و شعارشان رسیدن به کربلا بود. از عشق و حرارتی که در دل‌های رزمندگان برای دیدار امام حسین (ع) بود، بگویید؟
عشق و علاقه به امام‌حسین (ع) و رسیدن به کربلا و ایثار و فداکاری رزمندگان دوران جنگ مثال‌زدنی بود. ان‌شاءالله آن حس و حال دوباره در مردم ما بیشتر و زنده‌تر شود. هرچند الان که با جوانان صحبت می‌کنم شاید دلشان پاک‌تر و عشق‌شان به امام حسین (ع) زیادتر باشد. شاید از جوانان زمان جنگ بهتر باشند. ارادت به آل‌الله از مادران و پدران به ما منتقل شد و به نسل‌های آینده منتقل می‌شود. عشق به کربلا در همه جبهه‌ها اعم از جبهه غرب و جنوب و حتی جبهه آبی (خلیج فارس) وجود داشت. روحیه معنوی در مردم زمان جنگ زیاد بود. البته نمی‌توانیم نقش تبلیغات را که امر رایج و درستی در جنگ‌هاست را نادیده بگیریم. قطعاً تبلیغات و مداحی آن زمان مثل مداحی‌های معروف برادر آهنگران اثر ژگذار بود. صدای آهنگران برای جبهه رفتن جوانان اثر داشت. حتی کسانی که شش بار به جبهه آمده بودند و زن و بچه داشتند بعد از جبهه به زندگی عادی‌شان بر می‌گشتند، ولی وقتی نوار مداحی آهنگران را گوش می‌دادند، روحیه حماسی در آن‌ها زنده‌تر می‌شد و دوباره به جبهه برمی‌گشتند، خیلی تبلیغات مهم بود.

اولین بار که وارد جبهه شدید به کدام منطقه اعزام شدید؟
من ۲۰ آذر ۱۳۴۱ متولد شدم و درست سالروز تولدم ۲۰ آذر ۱۳۵۹ اولین‌بار به جبهه رفتم. دوسه ماه از جنگ تحمیلی گذشته بود. ۱۸ ساله بودم. اولین بار به اهواز رفتیم. مردم اهواز شهر را خالی کرده بودند. شاید عده کمی مانده بودند که ما را به پادگان گلف بردند و بعد‌ها نامش به پادگان منتظران شهادت تغییر کرد. چند روز آنجا آموزش دیدیم به چند کیلومتری خرمشهر و نرسیده به پادگان حمید رفتیم. آن موقع پادگان حمید دست عراقی‌ها بود. نزدیک دب حردان در ایست بازرسی و نگهبانی بودیم. به مرخصی آمدم و دوباره به جبهه غرب رفتم. آن زمان خرمشهر سقوط کرده بود و وضعیت جبهه‌ها داشت به یک ثباتی می‌رسید. تا اینکه از سال ۶۱ ایران حملاتش را شروع کرد و خرمشهر و مناطق دیگر آزاد شدند.

دوران حضورتان در جبهه‌ها، شهادت کدام یک از دوستان را برگزید؟
دوستی به نام سیدقاسم موسوی داشتم که بچه محل ما بود. قاسم عارف مسلک و سیدی پاک و اهل دل بود. ایشان در عملیات رمضان به شهادت رسید. شهادتش خیلی رویم تأثیر گذاشت. دوست دیگری داشتم به نام علی اکبری که مجروح شده بود و در بیمارستان تهران به شهادت رسید. علی‌اکبری کارگری بود که فرمانده گردان شد و خیلی زود هم در عملیات بعدی به فیض شهادت نائل آمد. دوستان زیادی داشتم که شهید شدند. واقعاً نمی‌دانم به کدام‌شان اشاره کنم.

اشاره کردید که سال ۶۵ برادر دوقلوی‌تان مجرد بود که به شهادت رسید، خودتان ازدواج کرده بودید؟
بله من سال ۶۲ ازدواج کردم و ظهر روز عروسی‌ام به جبهه رفتم. برادرم حسین که دوقلو و خیلی شبیه من بود به او گفتم تو در حیاط خانه بمان و به افرادی که می‌آیند تبریک بگویند، پاسخ تبریکشان را بده تا کسی متوجه نشود من به جبهه رفته‌ام. از طرف دیگر موقع ناهار عروسی‌ام به همسرم گفتم که من به جبهه می‌روم و شاید تا چندماه مرا نبینی. ایشان هم هرچند برایش سخت بود، پذیرفت و من به عملیات والفجر ۶ در منطقه دهلران رفتم و سه ماه ماندم.

به تازگی هفته دفاع مقدس را پشت‌سر گذاشته‌ایم، شما که سابقه ۶۰ ماه حضور در جبهه را داشتید از ایثار همرزمانتان که در ذهن‌تان ماندگار شده است، بگویید.
خاطرات زیاد است. آن موقع بچه‌ها ایثارشان زیاد بود که هنوز به این حس و حال‌شان غبطه می‌خورم. یادم می‌آید در عملیات گیلانغرب تازه به پادگان رسیده بودم که گفتند شهر در حال سقوط است. همانجا ماندیم. فرمانده پادگان وقتی ما را دید، جلوی ما را گرفت. زانوی شلوارم پاره شده بود. شلوار آورده بود که عوض کنم. گفتم الان به عملیات می‌روم اگر زنده برگشتم شلوار نو را از شما می‌گیرم. آن موقع به کوچک‌ترین مسائل بیت‌المال اهمیت می‌دادیم و رعایت می‌کردیم. رزمندگانی را دیدم که اگر گرسنه بودند، می‌گفتند سیریم تا اگر کسی گرسنه است، بتواند غذا بخورد. گذشتن از این چیز‌ها تمرینی بود برای گذشتن از جان در میادین نبرد.
یک‌بار شب عملیاتی بود که شهید علی اوصیا مجروح شد. آقای عباس‌زاده هم (از همرزمان‌مان) همزمان با علی اوصیا زخمی شده بود. مجروحیت عباس‌زاده بیشتر از علی بود. مرحوم غلامرضا اوصیا فرمانده گردانمان برادر شهید علی اوصیا بود. ایشان با آنکه فرمانده بود و می‌توانست برادرش را زودتر به عقب برگرداند، گفت عباس‌زاده مجروحیتش بیشتر است. اول ایشان را عقب ببرید.
آقای عباس‌زاده زنده ماند و بعد استاد دانشگاه در امریکا شد و به عنوان مدافع حرم هم چند سال پیش در سوریه حضور داشت. غلامرضا اوصیا برگشت تا برادرش علی را به عقب برگرداند، ولی علی بر اثر خونریزی پایش شهید شده بود. فرمانده از برادرش گذشت تا مجروحی که شدت جراحتش بیشتری است را به عقب ببرد؛ ایثار آن موقع اینگونه بود.

گویا از محلات گلشن و مؤمن‌آباد که شما و برادران‌تان هم اهل همین محله هستید، رزمندگان زیادی به جبهه‌ها اعزام شدند؟
محله گلشن و مؤمن‌آباد محله‌های مذهبی بابل بودند. محله گلشن، چون در مجاورت مسجد محدثین بود، مرکزیت داشت. جالب این است که در کنار رزمندگان بسیار، محله گلشن مرکز حضور منافقین هم بود. از شهر‌های دیگر منافقین می‌آمدند و اینجا جمع می‌شدند. بهایی‌ها هم در محله برج بن بابل بودند. یهودی‌ها نزدیک مسجد محدثین بودند که بعضی از آن‌ها با بهایی‌ها ارتباط داشتند. البته قبل از پیروزی انقلاب تعدادی زیادی از آن‌ها فرار کردند. برخی از بهایی‌ها یا همان طرفداران بابیت در تاریخ بابل جنایات زیادی کردند که علامه سعیدالعلمای بابل در قرن سیزدهم به مقابله با آن‌ها برخاست و رهبر انقلاب در سخنرانی که در سفرشان به مازندران داشتند از این عالم گرانقدر یاد کردند. جنگ بین علمای اسلام و مردم مسلمان بابل با بهایی‌ها در کتب تاریخی نوشته شده است. برادر شهیدم با منافقین مبارزه داشت. قبل از انقلاب به فدائیان اسلام وصل بود. خیلی فعالیت انقلابی داشت. عکس‌ها و اعلامیه‌های امام را به بابل می‌آورد و در اکثر تظاهرات‌ها در بابل و شهر‌های اطراف شرکت می‌کرد. همیشه پرچم دستش می‌گرفت و جلوی مردم در تظاهرات شرکت می‌کرد. به اسلام و امام‌خمینی و حضرت زهرا (س) خیلی علاقه داشت.

 
 
 
خواندن 91 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family