طلبه شهید مدافع حرم مجید سلیمانیان مسئول فرهنگی لشکر ۲۵ کربلا در خانطومان حلب سوریه بود، اما با عشقی که به اهل بیت داشت به مصاف با تکفیریها داعشی در خط مقدم جبهه مقاومت اسلامی رفت و با ایثار جانش از حرم بانوی دمشق حضرت زینب (س) دفاع کرد
به گزارش خط هشت، طلبه شهید مدافع حرم مجید سلیمانیان مسئول فرهنگی لشکر ۲۵ کربلا در خانطومان حلب سوریه بود، اما با عشقی که به اهل بیت داشت به مصاف با تکفیریها داعشی در خط مقدم جبهه مقاومت اسلامی رفت و با ایثار جانش از حرم بانوی دمشق حضرت زینب (س) دفاع کرد. این شهید در کلیپی که از او منتشر شده و در فضای مجازی نیز وجود دارد، میگوید: «برات حضور در جمع مدافعان حرم را از حضرت زینب (س) گرفتم.» آنچه در پی میآید حاصل همکلامی ما با «محمد سلیمانیان» برادر و «شیخ علی صافی» همرزم شهید است که پیش رو دارید.
برادر شهید
گویا شما تنها برادر شهید هستید، چند سال فاصله سنی داشتید؟
من متولد سال ۶۳ هستم و مجید ۱۳۶۷ به دنیا آمد. خواهرم دو سال از مجید کوچکتر است. فرزند بزرگ خانواده من هستم. اصالتاً اهل طالقان هستیم، ولی کرج بزرگ شدیم. راستش تجدید خاطرات مجید برایم سخت است و باعث دلتنگی بیشتر میشود. مجید از بچگی بازیگوش، شیطون بود و همبازی بودیم. زیاد دعوا میکردیم، ولی در کنار دعواهای بچگانه رابطه دوستانهای داشتیم. مجید شوخ طبع و خونگرم بود. با همه جوش میخورد. از همان اول اهل نماز و مسجد و جو خانواده ما از اول مذهبی بود و مجید هم از بچگی جذب بسیج شده بود.
ایشان روحانی بودند، خواسته خودشان بود که دروس حوزوی را دنبال کنند؟
بله. وقتی به نوجوانی رسید، طبق علایق خودش با دوستانش در مورد تحصیل در حوزه صحبت کرد. البته با من، پدرم و عمویم هم مشورت کرد. عمو تشویقش کرد طلبه حوزه شود. آقا مجید آزمون طلبگی داد و قبول شد. سال ۱۳۸۳ یعنی ۱۶ سالگی وارد حوزه علمیه چیذر شد. بعدها نمایندگی ولی فقیه سپاه و بسیج در حوزه علمیه چیذر را بر عهده گرفت. یکسال قبل از اینکه به سوریه اعزام شود پاسدار شده بود.
آقا مجید با اینکه از شما کوچکتر بودند چه شد به جبهه دفاع از حرم رفت؟
آن موقع فرزندم تازه متولد شده بود و مادر به من اجازه ندادند برای دفاع از حرم بروم، ولی به مجید اجازه دادند. بعد از برگشت مجید از سوریه قرار بود من هم اعزام شوم که قسمت نشد.
قبلاً گفتوگویی با مادر شهید داشتیم، اینطور که شنیدیم مادرتان دلبستگی خاصی نسبت به آقا مجید داشتند.
آقا مجید خط قرمزشان مادرم بود. علاقه خاصی به مادر داشتند. روزی نبود که با مادر تماس نگیرد. میدانست اگر تماس نگیرد، مادرم نگران میشود و همه جا را بهم میریزد. وقتی که مجید به شهادت رسید، ما خبر نداشتیم. چند روزی میشد که با مادر تماس نگرفته بود! قبل از آن حتی اگر در منطقه بود روزی چند بار هر طور شده بود، تماس میگرفت، ولی حدوداً یک هفته بود که ما خبر نداشتیم کجاست. یکی از عکسهایی که از خط واتساپی برای مادر فرستاد بود را پیگیری کردیم. همان عکس را دوباره برای آن خط واتساپ ناشناس فرستادم و نوشتم از این بنده خدا صاحب عکس خبر دارید؟ نوشتند چه نسبتی دارید؟ گفتم برادرش هستم. صاحب خط واتساپی سعید میری همرزم مجید بود. بعد از یک روز جوابم را داد و خبر شهادتش را از ایشان شنیدم. او گفت آقا مجید به نزد مولا امامحسین (ع) رفتند.
نحوه شهادتشان چگونه بود؟
فردی به نام شیخمجید با مجید ما جزو آخرین نفراتی بودند که در خانطومان مانده بودند. ایشان تعریف میکرد زمانی که مجید از خاکریز پایین میآمد، زمین میخورد. شیخ مجید برمیگردد و میبیند مجید با صورت به زمین خورده است. او را برمیگرداند و میبیند گلوله به شش او اصابت کرده است. گویا از پشت وارد و از سینه برادرم خارج شده بود. مجید همان جا شهادتینش را میگوید و چشمانش را باز میکند. بعد به شیخ مجید میگوید که برگردد. عمامه و چفیهاش را شیخ مجید برمیدارد.
خط دست داعشیها افتاده بود. شیخ مجید جثهاش کوچک بود و مجید ما هیکلی و تنومند. یک نفر نمیتوانست او را به عقب برگرداند. شیخ مجید به مجید میگوید، میروم کمک میآورم. وقتی به عقب میرسد، بچهها میگویند دستور آمده عقبنشینی کنید. دیگر نمیتوانیم به خط برویم، خانطومان دست داعشیها افتاده است. یک ماه بعد از شهادت آقا مجید گروه تکفیری داعش فیلمی از شهدای خانطومان منتشر کردند که تصاویر پیکر آقا مجید هم در آن فیلم بود. برادرم بامداد ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ به شهادت رسید و پیکرش بعد از حدود پنج سال یعنی ۱۳۹۹ برگشت.
۱۶ اردیبهشت ۱۳ تن از لشکر ۲۵ کربلای مازندران در خانطومان به شهادت رسیدند. برخی از شهدا به فاصله ۵۰ متر کنار هم افتاده بودند. پیکر مجید وقتی برگشت بیسر بود. همه تا آخرین لحظه جنگیده و مظلومانه به شهادت رسیدند. قبل از اینکه در خانطومان درگیری پیش بیاید داعش دو روز قبل، فیلمی از سقوط خانطومان انتشار داد و سعی کرد روحیه بچهها را تضعیف کند. داعشیها پیکر شهدای فاطمیون و زینبیون را سوزانده بودند. سرشهدای ایرانی را بریدند و جسارتها کرده بودند.
برادرتان چند بار به دفاع از حرم اعزام شدند؟
از سال ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۵ سه بار داوطلبانه به جبهه دفاع از حرم رفت. وقتی به سوریه میرفت ۴۵ روزه برمیگشت، ولی دفعه آخر گفته بود این دفعه حواله است دیگر برنمیگردم! میدانست شهید میشود.
با دلبستگی که مادرتان به آقامجید داشتند چطور این دلتنگی را تحمل کردند؟
مادرم خیلی ناراحت بود. ذهنیتش این بود که مجید عقب جبهه است و، چون مسئول فرهنگی لشکر ۲۵ کربلاست کارهای فرهنگی انجام میدهد، ولی من میدانستم مجید تیرانداز ماهری است و خط مقدم میجنگد. چندبار به من گفته بود که با بچهها خط مقدم میرویم، خیلی عالی است. انشاءالله شهید میشوم.
آخرین بار چه زمانی با شما تماس گرفتند؟
دو شب قبل از شهادتش خوابی دیده بود. به مادرم زنگ زد و من تازه از سرکار برگشته بودم. مجید با مادر در حال صحبت بود. بعد با من حرف زد. مادرم گریه میکرد. گفتم جریان چیه؟ مجید با خوشحالی گفته بود داداش! به خدا خواب دیدم فهمیدم گیر کارم به دست آوردن دل مادر است. موقع صحبت من با مجید، مادرم آن لحظه در حال گریه بود. من با مجید حرف میزدم و میخندیدیم. سفارش کردم مراقب خودت باش. مادرم نمازش را خواند و بعد از نماز گوشی را گرفت و به مجید گفت من تو را به دل حضرتزینب (س) بخشیدم. از آن طرف برادرم خوشحالی میکرد و میگفت بچهها مادرم رضایت داد. من به عملیات میروم و خداحافظی کرد.
عملیات بعدازظهر ۱۵ اردیبشهت ۱۳۹۵ بود. مجید ساعت سه بامداد هفدهم اردیبهشت مصادف با مبعث حضرت رسول (ص) به شهادت رسید. تا یک هفته بیخبر بودیم. بعد از ۱۳ نفر رزمندگان لشکر ۲۵ مازندران مجید شهید شده بود. گویا سه ساعت بین شهادتشان فاصله بود.
چطور با خبر شهادت برادرتان رو به رو شدید؟ خصوصاً مادرتان که ارتباط عاطفی عمیقی با شهید داشتند.
همیشه فکر میکردم این لحظات برای فیلمهاست. خیلی سخت گذشت. حتی یادآوریاش زجرآور است. با دوستانم که برای تشییع پیکر شهدای مدافع حرم کرج میرفتیم، فکر میکردم این چیزها برای دیگران است، ولی بدترین اتفاق زندگیام رساندن خبر شهادت آقا مجید به مادرم بود. مادرم سرکار بود. تماس گرفتم و گفتم برای کار بانکی به منزلم بیاید و با هم برویم. مادرم فکر میکرد، میخواهم در مورد مسائل خانوادگی صحبت کنیم. وقتی آمد، دید من و همسرم گریه کردهایم، پرسید چیزی شده؟ گفتم مجید رفت پیش امام حسین (ع). همانجا مادرم به زمین افتاد. خیلی آن لحظات سخت بود. کسی نمیتواند جای مجید را برای مادرم پر کند. مجید خیلی خوش اخلاق بود. به پدر و مادرم خیلی احترام میگذاشت. مهربان بود. من و مجید دو دوست صمیمی بودیم، ولی متأسفانه از دستش دادیم. قبل از اینکه برای زیارت حضرت زینب (س) به سوریه برویم. مجید به خوابم آمده بود و در خواب لقمه نانی به من داد. چند روز بعد از سپاه تماس گرفتند و گفتند قرار است به زیارت حضرت زینب (س) برویم.
چند سالی که پیکر آقا مجید گمنام بود بر خانواده چه گذشت؟
خیلی سختی کشیدیم. تماسهای مختلفی میگرفتند. مثلاً شهیدی که شبیه مجید بود، میگفتند مجید است. میرفتیم معراج آخر میگفتند اشتباه شده است. ما پروسه چند ماهه چشم انتظاری را طی میکردیم. دفعه آخر دستور شهید حاج قاسم سلیمانی بود که پیکر شهدای خانطومان باید تفحص شود. پیکر آقا مجید به همراه شهدای خانطومان پیدا شد و به آغوش کشور بازگشت. در امامزاده طاهر کرج طبق وصیتش کنار شهید مدافع حرم محمداینانلو به خاک سپرده شد. کنار مزار شهید مدافع حرم محمد اینانلو خالی بود.
سخن آخر.
برادرم در قسمتی از وصیتنامهاش نوشت: نذر کنید یک روز گناه نکنید و به نیابت از مجید به امام زمان (عج) هدیه بدهید.
مجید علاقه خاصی به امام زمان (عج) داشت. کار را برای خدا انجام میداد. زمانی که داوطلب شد مدافع حرم شود، احساس تکلیف میکرد تا از اسلام و حرم آلالله دفاع کند. مجید میگفت دوست ندارم به مرگ طبیعی بمیرم، دوست دارم برای خدا و امام زمان (عج) کاری کنم. مجید از اول اهل نماز و مسجد بود. در تهران استاد عرفانی داشتند که وصل شدن به خدا و امام زمان را به آنها یاد داده بود. همیشه سرنمازهایش گریه میکرد. پدرم میگفت پسر مگر چقدر گناه داری اینقدر گریه میکنی! مجید میگفت بابا اگر بدانی
آل الله چقدر مهربانند.
همرزم شهید
چگونه با شهید سلیمانیان آشنا شدید؟
آشنایی من با مجید در منطقه (جبهه دفاع از حرم) بود. مجید ۱۷ اردیبهشت شهید شد. دو هفته قبل از شهادتش، یعنی دوم اردیبهشت در حرم حضرت رقیه (س) آشنا شدیم. روحیاتشان اینگونه بود که خیلی شوخ طبع و خندهرو بودند. خیلی زود صمیمی میشد و با بچهها گرم میگرفت. دلسوز بچهها بود.
لحظه شهادت شما کنارش بودید؟
شیخمجید کاتب کنار مجید بود. دو هفته قبل از شهادت حضرت رقیه (س) ما به اتفاق مجید پنج طلبه بودیم. مجید گفته بود بیایید حضرت رقیه (س) را قسمش دهیم تا دست ما هم بگیرد. ما قسمش ندادیم گفتیم زشت است ما را تا اینجا آوردهاند به قولی این لطف را کردند که مدافع حرم شویم. منظور مجید این بود روضه بخوانیم و حضرت رقیه (س) را قسمش بدهیم و بگوییم به حق این روضه دست ما را بگیر. مجید روضه خواند و دو هفته بعد در خانطومان شهید شد.
موقع شهادت آقا مجید شما هم در منطقه بودید، نحو شهادت ایشان چگونه بود؟
نحوه شهادتش اینطور بود وقتی که دستور عقبنشینی داده شد، بعد از چند مرتبه برای حمل مجروح و کمکرسانی مجروحان به عقب رفتیم، داعش به موتور مجید خمپاره زد که از وسط دو نیم شد. مجید همانجا مستقر شد و ماند. نیمههای شب دستور عقبنشینی صادر شد که خانطومان را خالی کنید. ایشان وقتی از خاکریز بالا آمد که عقب برود، روی خاکریز یک گلوله تیربار دشمن به سینهاش اصابت میکند. همان حالتی که یا زهرا یا زهرا میگفت با سر به زمین خورد. موقع مجروحیت عمامه سرش بود. عمامه و چفیه از مجید مانده بود که توانستند عقب بیاورند. پیکر مجید ماند و تا سال ۱۳۹۹ که او را آوردند، یعنی اواخر ۹۸ و اوایل ۹۹.
در مورد شهادتشان با شما حرفی زده بودند؟
فیلمی در اینترنت است که در آن سه ماه قبل از شهادت در مورد خواب شهادتش حرف میزند. در آن فیلم مجید میگوید: چند وقت پیش به بیبی حضرت زینب (س) گله کردم و گفتم سه ماه پاسپورتم در جیبم و پوتین پایم است. هر روز این در و آن در میزنم قابل نمیدانید... ما قبل از پادگان و فرودگاه، یعنی دقیقاً سه ماه قبل از شهادت مجید او را دیده بودیم. لحظهای که مجید سلیمانیان به شهادت رسید، شیخمجید کاتب همراه ایشان بود. شیخ مجید میچرخد کسی را پیدا نمیکند. چون هیکل مجید تنومند بود، توان اینکه تنها او را به عقب بیاورد، نداشت. بیسیم، چفیه و عمامهاش را به ایران فرستادند! پیکرش خانطومان ماند و دست داعشیها افتاد. فیلم پیکرش را در اینترنت منتشر کردند و عاقبت هم پیکر سال ۹۹ برگشت.
منبع: جوان آنلاین