گفت‌و‌گو با پدر و همسر شهید مدافع حرم رضا زارعی از آخرین شهدای راه قدس‌

می‌گفت حتم دارم جبهه مقاومت بر رژیم صهیونیستی پیروز می‌شود

یکشنبه, 02 ارديبهشت 1403 15:13 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

همسایه‌ها نمی‌دانستند رضا شغلش چیست، فکر می‌کردند معلم است. حتی به من هم از درجه نظامی‌اش چیزی نگفته بود. همیشه دهم هر ماه حقوق آقارضا تمام می‌شد و به قول معروف، هشت‌مان گرو نه‌مان بود. وقتی بنر شهادت همسرم را دیدم، نوشته بود سرهنگ شهید

به گزارش خط هشت، سرهنگ پاسدار ناو سالار یکم «رضا زارعی» از رزمندگان منطقه یکم نیروی دریایی سپاه در بندرعباس بود که از مدتی قبل برای امور مستشاری به سوریه رفت و نهایتاً ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ در جریان حمله رژیم‌صهیونیستی به بندربانیاس دیرالزور به شهادت رسید. رضا زارعی یکی از آخرین شهدای راه قدس است. به یاد داشته باشیم پیروزی‌های جبهه مقاومت از ثمرات خون مدافعان حرمی است که زمینه‌های ضعف اسرائیل و حلقه‌زدن محور مقاومت به دور مرز‌های این کشور جعلی را فراهم آورده‌اند. شهیدرضا زارعی مهندس فنی و نخبه نیروی دریایی سپاه بود که با توسل به اهل‌بیت (ع) راهش را پیدا کرد و با دعوت حضرت زینب (س) خلعت شهادت پوشید و رستگار شد. آنچه می‌خوانید حاصل همکلامی ما با «خلیل زارعی» پدر شهید و «معصومه ادریس‌پور» همسر شهید است. 
 
پدر شهید
شهید زارعی از آخرین شهدای مدافع حرم و راه قدس هستند، چطور شد که به سوریه اعزام شدند؟
پسرم دو سال پیگیر اعزام داوطلبانه به سوریه بود. ۲۲ آبان ۱۴۰۲ که تقارن با سالگرد ازدواجش بود، اعزام شد. خانمش گفت دختر بزرگمان حالش خوب نیست. نمی‌توانم تنهایی او را اداره کنم، اما پسرم اصرار و شوق به رفتن داشت. یکی از همرزمانش در نوبت اول اعزام بود. رضا به همکارش گفته بود شما نرو من می‌روم. روز‌های آخر قبل از اعزامش من و مادررضا متوجه اعزامش شدیم، یک روز قبل از رفتن به منزل ما آمد و خداحافظی کرد. 
 
شهید در چه فضای تربیتی رشد کرده بود که راه جهاد و شهادت را انتخاب کرد؟
ما اصالتاً اهل روستای کرمون شمیل از توابع بخش مرکزی بندرعباس هستیم. رضا متولد پنجم مرداد ۱۳۶۲ بود. مرداد سال ۱۳۸۶ ازدواج کرد و حاصل زندگی‌اش سه فرزند دختر است. من از سال ۱۳۶۹ تعزیه‌خوانی را شروع کردم و رضا از ۹ سالگی همراه من در مراسم تعزیه حضور داشت. نویسنده نسخه‌های تعزیه بود و در برپاکردن تعزیه کمک می‌کرد. از کودکی با فرهنگ عاشورا انس گرفته بود تا اینکه در جوانی وارد سپاه شد. مدرک تحصیلی‌اش لیسانس مهندسی فنی و تعمیرات کشتیرانی بود. 
 
از کودکی چطور بچه‌ای بود؟‌
می‌توانم بگویم یکی از بهترین‌ها بود. سربه زیر بود. از من و مادرش اطاعت می‌کرد. زمان کودکی پسرم فضای مجازی وجود نداشت. الان ناهنجاری‌هایی که وجود دارد به دلیل فضای مجازی زرد است. پسرم در فضای روستا بزرگ شده بود. خیلی آرام و مهربان بود تا اینکه در سن نوجوانی وارد بسیج شد و بعد به دانشگاه رفت. ویژگی بارز پسرم صبوری بود. انصافاً کلمه‌ای دروغ به زبان نمی‌آورد. تمام محسنات اخلاقی را داشت. تقیدش به نماز اول وقت و همچنین اخلاق خوبش، زبانزد عام و خاص بود. بعد از شهادتش متوجه شدیم سرپرستی چند خانواده نیازمند را برعهده داشت؛ راهش را ادامه می‌دهیم. 
 
 وداع آخرش چگونه گذشت؟
وداع آخرش در حد خداحافظی بود. معمولاً به من و مادرش در مورد کارش چیزی نمی‌گفت. چون می‌دانست مادرش تاب و تحمل دوری‌اش را ندارد. فقط گفت مرا حلال کنید. با تمام همکارانش در طول ۴۵ روز مأموریتش در سوریه تماس گرفت و گفت حلالم کنید. نوه‌هایم (دختران شهید) دوقلو و ۱۱ ساله هستند. دختر‌ها به پدر وابستگی و علاقه خاصی داشتند، الان خیلی بیقراری می‌کنند. 
 
مشوق ایشان در انتخاب راه جهاد و شهادت چه کسی بود؟
دایی بزرگ‌تر رضا جانباز دفاع‌مقدس است که اوایل جنگ تحمیلی مجروح شد، اما این را هم اضافه کنم در کل کشش درونی شهید و همکارانش عامل اصلی انتخاب این راه بود. پسرم معلومات عمومی‌اش خیلی بالا بود. اکثر اوقات در محیط کار، تدریس و انجام مراسم تعزیه بود. نسخه‌های تعزیه شاعران را می‌نوشت و من لیست‌بندی می‌کردم. از زمانی که تعزیه‌خوانی را شروع کردم، در روستایمان برق نداشتیم. با نور چراغ نسخه‌های تعزیه نوشته می‌شد. من از سال ۱۳۶۹ در روستای کرمون شمیل تعزیه‌خوانی را شروع کردم. ۳۰ سال کارگردان تعزیه‌خوانی بودم. پسرم همراه من در تعزیه شرکت می‌کرد و از همین طریق، نور امام‌حسین (ع) در جانش نشست. رضا به شهدای دفاع مقدس توجه خاصی داشت. در بین بستگانمان «شهید ناصرگرجی‌زاده» شهید مبازره با رژیم طاغوت بود که اوایل پیروزی انقلاب اسلامی به شهادت رسید. دایی همسرم شهید موسی شجاعی، نوه عمه‌مان علی دانشی و نوه عمه مادرم شهید حبیب‌الله رئیسی از شهدای خاندان ما هستند که در دفاع‌مقدس به شهادت رسیدند. 
 
چه تاریخی به سوریه اعزام شدند؟
۲۵ دی ۱۴۰۲ به سوریه اعزام شد و ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ نزدیک ۴۷ روز در جبهه مقاومت ماند که پایان مأموریتش با شهادت بود. 
 
از شهادت‌شان چگونه باخبر شدید؟
 برادر خانمش تماس گرفت و اطلاع داد. البته همان لحظات شبکه خبر هم شهادت پسرم را اعلام کرد. بعد بچه‌های سپاه و سرداران به منزل ما آمدند و گفتند: رضا شهید شده است. مادرش خیلی بی‌تابی می‌کرد. رضا ۱۱ اسفند شهید شد و ۱۲ اسفند ۱۴۰۲ پیکرش به فرودگاه بندرعباس رسید. 
 
نحوه شهادت‌شان چگونه بود؟
همرزم پسرم می‌گفت: «ساعت ۳ و نیم نصف شب بیدار بودم. برای چک‌کردن مانیتور به سالن رفتم، همان لحظه تشعشع نوری را دیدم. منشأ نور در آسمان بود. بعد از ۲۰ دقیقه صدایی شنیدیم. همه چیز آوار شد. رفتیم پایین رضا را صدا زدیم، اما خبری از او نبود. موشک به سقفمان در ۴۰ سانتیمتری رضا اصابت کرده و پیکر رضا مانند حضرت علی‌اکبر امام حسین (ع) ارباً اربا شده بود.» بعد از آوردن پیکر پسرم، اجازه ندادند پیکرش را ببینیم. گفتند بهتر است نبینید تا تصویر زیبایی از فرزندتان به یاد داشته باشید. پسرم در حال نوشتن وصیتنامه بود که شهید شد. بعد از ۱۰ روز وسایلش از سوریه برگشت. یک بلیت، موبایل و یونیفرم نظامی داشت. انگشتر در دستش بود که نگینش در رفته بود. وصیت زمان اعزام دستش بود. رضا خیلی به لباس سپاه علاقه داشت. من و مادرش او را در لباس پاسداری ندیدیم. الان فهمیدم درجه پاسداری‌اش سرهنگ بود.
 
شما به تازگی پسرتان را از دست داده‌اید، با غم فراغش چطور سر می‌کنید؟
وقتی خبر شهادت پسرم را شنیدیم تا ساعت‌ها بی‌تاب بودیم. پسرم جوان و تحمل داغش سخت بود. تنها که می‌شوم در هجرش بی‌تابم، اما وقتی نام شهادت می‌آید، تسلیم و رضا به خواست الهی می‌شوم. یکی از دلایلی که دلمان را تسلی می‌دهد، این است که شهدا با اهل‌بیت (ع) محشور هستند و با گذشت زمان خون شهدا پررنگ‌تر می‌شود. پسرم اعتقاد خاصی به ائمه اطهار و رهبری داشت. اعتقاداتش خدایی بود. خیلی مخلص بود و جانش تقدیم اسلام شد. کسانی که مخل امنیت هستند به قرآن و قیامت یقین ندارند و مسیر حق را گم کرده‌اند. رزق حلال و لقمه حرام در تربیت فرزند اثر دارد. کسی انتظار نداشته باشد امر به معروف نکند، جامعه درست شود. اگر امر به معروف نباشد منکر زیاد می‌شود. ما مرید حاج‌قاسم سلیمانی بودیم. پسرم نیز در همان راهی به شهادت رسید که حاج‌قاسم آسمانی شد. 
 
 معصومه ادریس‌پور (همسرشهید)
نحوه آشنایی و ازدواج‌تان با شهید چگونه بود؟
من و آقارضا چهارم فروردین ۱۳۸۸ ازدواج کردیم. پسردایی‌ام بود که از طریق خواهر بزرگم از من خواستگاری کردند. طلبه بودم و ایشان از خواهربزرگم اجازه گرفتند و با من تماس گرفتند. روز میلاد حضرت معصومه (س) خواستگاری کردند. دقیقاً ولادت امام‌رضا (ع) جواب مثبت دادم. 
 
چند فرزند از شهید زارعی به یادگار دارید؟
حاصل زندگی‌ام با شهید سه دختر است. دختربزرگم کلاس هفتم و دوقلو‌ها ۱۱ ساله هستند. سال‌هایی که با شهید زندگی کردم عاشق هم بودیم. آقای زارعی رشته افسری قبول شد و من حوزه علمیه و دوره تحصیلم در قشم بود، اما ایشان در بندرلنگه. سه سال عقد بودیم و یک‌سال بعد از عقد به حج رفتم. سال آخر طلبگی بودم. نهایتاً شش فروردین ۸۸ ازدواج کردیم. شهید خیلی مخلص، انسان شریف و نجیبی بود. دختران فامیل می‌گفتند آقارضا هیچ وقت سرش را بالا نمی‌آورد و نگاه نمی‌کرد. زمانه عوض شده! در این زمانه مرد اینطوری کم است. همسرم خیلی به من و دخترانش محبت می‌کرد. رابطه ما خیلی صمیمی بود. دختر‌ها می‌گفتند بابا با ما بازی کن. هر شب قبل از خواب دختران دوقلو دست راست و چپ پدرشان را نقاشی می‌کردند. دوران بسیار خوشی داشتیم. همسرم در حساب و کتابش دقیق بود. وقتی حقوق می‌گرفت اول به ایتام کمک می‌کرد. سال خمسی‌اش مشخص بود. دنبال مسائل دنیوی نبود. خانواده‌اش سطح مالی خوبی داشتند، اما آقا رضا به من می‌گفت به حقوقم راضی باش. خانه ما سند ندارد! همسایه‌ها نمی‌دانستند رضا شغلش چیست. فکر می‌کردند معلم است. حتی به من هم از درجه نظامی‌اش چیزی نگفته بود. همیشه دهم هر ماه حقوق آقارضا تمام می‌شد و به قول معروف، هشت‌مان گرو نه‌مان بود. وقتی بنر شهادت همسرم را دیدم، نوشته بود سرهنگ شهید...! مردم می‌گفتند خانم زارعی شوهرت مگر چه کاره است. 
وقتی شهید سلیمانی به شهادت رسید، دخترانم به پدرشانشان نامه نوشتند و گفتند بابا ما بچه‌های سردار سلیمانی هستیم و راه ایشان را ادامه می‌دهیم. 
 
از شهادتشان حرفی می‌زدند؟
 از وقتی حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسیدند، حال و هوای آقا رضا عوض شد. دیگر مال این دنیا نبود. یک گروه جهادی داشت و در آن فعالیت می‌کرد. همه به او می‌گفتند شما مثل شهید سلیمانی شدی! موقع نماز حالت خاصی داشت و اشک می‌ریخت. در آن حالت انگار آدم دیگری می‌شد. یک روز بچه‌ها مدرسه بودند. شال گردن سبز، مهر و تسبیحی که رضا از سوریه آورده و تبرک حرم حضرت زینب (س) بود را از کمد بیرون آوردم. مهر و تسبیح را برداشتم. شال گردن بالای تخت دقیقاً قسمتی که همسرم خوابیده بود، عطر و بوی خاصی داشت. قبلاً چنین عطری استشمام نکرده بودم. گفتم رضا چه عطری زدی؟ خندید و چیز نگفت. گفتم فردا مشخص می‌شود. روز بعد همسرم به محل کارش رفت. کل فضای اتاق را عطر شال گردن پرکرده بود. از در اتاق بو می‌کشیدم تا سر شال گردن رسیدم. فهمیدم این عطر و بو از حرم حضرت زینب (س) است. شال گردن را روی صورتم کشیدم. انگار این عطر و بوی شهادت همسرم بود که حضرت زینب (س) هدیه داده بود. 
همان روز قبل از نماز مغرب و عشا رضا برگشت. گفتم رضا این عطر شهادت است. الان آمادگی شهادت تو را ندارم. نباید بروی! خیلی ناراحت شد. گفت از شما توقع نداشتم چنین حرفی بزنی. مگر جان من از دیگران عزیزتر است. این دفعه قلبم خیلی بی‌قرار است. تو را خدا بی‌تابی نکن. فقط برای اسلام می‌روم. شما باید قوی باشید؛ شنبه هفته بعدش رفت. 
 
در همین اعزام به شهادت رسید؟
بله قبل از رفتنش عصر دوشنبه بود که نماز مغرب را خواندم. آن روز من و بچه‌ها بی‌تاب بودیم. به رضا گفتم مطمئن هستم حضرت زینب (س) نظر می‌کند. به حضرت زینب بگو من خادمی شما را می‌کنم، ولی این بار راضی نیستم بروی. موقع نماز عشا حالم خیلی بد شد. دو قلو‌ها با آقای زارعی در پذیرایی بازی می‌کردند. با چادر نماز به اتاق رفتم. آقای زارعی گفت معصومه! خواهشاً مرا حلال کن. گریه کردم و رضا هم خیلی گریه کرد. گفت اگر شهید شدم برای اسلام رفتم. می‌دانستم آقای زارعی برگشتی ندارد. این راز را در دلم نگه داشتم و به کسی نگفتم. شب ولادت امام حسین (ع) به جشن رفتیم تا حال و هوای بچه‌ها عوض شود، بقیه شادی می‌کردند، اما از چشمان من مرتب اشک سرازیر می‌شد. می‌گفتم حال و هوای بچه‌ها در این جشن عوض می‌شود. به کسی که همراهم بود، گفتم من نمی‌دانم رضا و همرزمانش آنجا چه حالی دارند و چه کار می‌کنند. مادرشوهرم سادات هستند، دل بستم به دعای مادرشوهرم، اما دلم می‌گفت برگشتی در کار رضا نیست! سه هفته بعد از ولادت امام حسین (ع)، یک روز ساعت ۱۰ آقا رضا تماس گرفت. لحظه آخر بغض کردم و نتوانستم خداحافظی کنم. رضا سه، چهار بار گفت «خداحافظ» و تلفن را قطع کرد. 
 
خبر شهادت همسرتان را چطور به شما رساندند؟ 
دو خواهر و برادر کوچکش خبر شهادتش را آوردند. وقتی خبرشهادت همسرم را شنیدم در اتاق را بستم و نماز خواندم. باور نمی‌کردم همسرم شهید شده است. سرنماز خیلی گریه کردم. شبیه آدمی شده بودم که در این دنیا نیست و فقط جسمی از او مانده است. مرا به خانه پدرشوهرم بردند. آنجا بود که از شهادتش مطمئن شدم و از حال رفتم. دیگر هوش و حواس نداشتم. پارسال با همسرم به کربلا رفته بودیم. یادم است گفتم رضا! خیلی دوست دارم صحنه کربلا را در این دنیا ببینم. دهه محرم در روستا عزاداری می‌کردیم.. الان می‌گویم صحنه کربلا را دیدم. فردا دقیقاً می‌شود یک ماه که همسرم شهید شده است. 
 
خودتان و بچه‌ها با دلتنگی بعد از شهادت همسرتان چه می‌کنید؟
دختر‌ها حالشان خوب نیست. دوقلو‌ها عکس پدرشان را می‌بینند و گریه می‌کنند. دختربزرگم اخلاق پدرش را دارد و می‌گوید مامان ناراحت نباش. بابا بهترین راه را رفت. من به او افتخارمی کنم. دختر‌ها می‌گویند دیگر امیدی نداریم بابا بیاید و بغلش کنیم. مگر پدر ما چطور بود که صورتش را نشانمان ندادند؟ مگر می‌شود بابای ما دست نداشته باشد. 
 
 سخن آخر. 
 همسرم می‌گفت گوشتان به حضرت آقا باشد. پیام شهدا این است که در صحنه و پشت سر ولایت فقیه باشید. قبل از شهادت رضا، یک روز وقتی تلویزیون صحنه جنگ غزه را پخش می‌کرد، خیلی ناراحت شدم. گفتم رضا مشخص است چیکار می‌کنید؟ چه کسی به داد غزه باید برسد. گفت مطمئن هستم پیروزی نهایی با جبهه اسلام است. نگران نباشید پیروز میدان «غزه» است. حماس در این جنگ پیروز می‌شود. هدفمان پیروزی اسلام بر کفر جهانی است. امریکا می‌داند که اسرائیل نفس‌های آخر را می‌کشد. مطمئن هستیم پیروز نهایی غزه است. خدا کمک کند و ادامه‌دهنده راه شهدا باشیم و بچه‌های خوبی تربیت کنیم تا سرباز امام‌زمان (عج) باشند.
 
 
 
 
 
خواندن 38 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family