به گزارش خط هشت، محمدمهدی مرادی، سرباز وظیفه هنگ مرزی مهران یکی از اولین شهدای دهه هشتادی کشورمان است. متولد نهم خرداد ۸۰ که ۲۲ فروردینماه امسال در درگیری با سارقان مسلح به شهادت رسید. محمدمهدی یکی از بسیجیان فعال پایگاه شهیدمدنی کرمانشاه بود که هر چند برای دفاع از حرم اقدام کرده بود، اما عاقبت در کسوت یک سرباز و در سن ۱۹ سالگی در نیمه شعبان آسمانی شد. پیکر پاک این شهید مدافع امنیت در ۲۳ فروردین ماه تشییع و در گلزار شهدای کرمانشاه به خاک سپرده شد. در طول مصاحبه حس و حال و روحیه پدر شهید برایمان ستودنی بود. پدری که با صلابتی خاص شهادت فرزندش را به روح مقدس تمام شهدا و مقاممعظم رهبری و به ستاد فرماندهی نیروی انتظامی و تمام مرزداران تبریک گفت. این پدر شهید که با شهادت محمدمهدی فقط یک فرزند برایش باقی مانده است، در طول مصاحبه بارها از اینکه پسرش از اولین شهدای دهه هشتادی کشورمان است، با افتخار سخن میگفت و به خود میبالید.
آقای مرادی اصالتاً اهل کجا هستید؟ از خودتان بگویید.
اصالتاً ساکن روستای نوروزآباد استان کرمانشاه هستیم. من دو فرزند داشتم؛ محمدمهدی فرزند کوچکم بود. ایشان متولد نهم خردادماه سال ۱۳۸۰ بود. در ۱۸ سالگی دیپلمش را گرفت و اولین شهیدمدافع مرز جمهوری اسلامی در سال ۹۹ و اولین شهید دهه هشتادی شد.
اهل کرمانشاه هستید، در سالهای دفاعمقدس در جبهه حضور داشتید؟
بله، من در سالهای ۱۳۶۳، ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵ در جبهه حضور داشتم. در عملیات فتحالمبین بودم و در عملیات رمضان هم بهعنوان راننده آمبولانس فعالیت میکردم و در منطقه شهرانی عراق خدمتگزار نظام بودم، اما لیاقت شهادت نداشتم و محمد مهدی در این راه گوی سبقت را از من ربود و به افتخار شهادت دست یافت. بنده هم امروز بهعنوان یک بسیجی ساده در پایگاه شهید ایرج نوری فعالیت میکنم.
گویا شهیدمرادی عضو بسیج هم بود؟
بله بود. در گروه هنری و تئاتر مسجد فعالیت میکرد. خیلی پسر مؤمن و شجاعی بود. دلیری، بیباکی و زرنگی از شاخصههایی رفتاریاش بود. اگر خودتان در مورد شهید تحقیق کنید، به خوبی متوجه میشوید که پسرم نمونه و اسوه اخلاقی هم برای ما که خانوادهاش بودیم و هم برای دوستانش بود. در کنار همه این ویژگیهایی که جسته و گریخته از محمدمهدی برایتان نام بردم باید ایشان را یک بسیجی نمونه و فعال معرفی کنم. محمدمهدی علاقه زیادی به فعالیتهای فرهنگی و بسیجی داشت. پسرم علمدار هیئت انصارالحسین بود. یکی از مخلصترین بسیجیان استان کرمانشاه و در خط مقدم این مسیر بود، در نهایت هم در کسوت سربازی لایق شهادت شد.
شهادتشان چطور رقم خورد؟
چگونگی شهادت را از زبان مسئولانش برایتان روایت میکنم؛ گویا ساعت ۱:۴۰ بامداد روز ۲۲ فروردینماه نگهبان شب متوجه دو نفر فرد پیاده میشود که در بیرون از یگان حضور دارند. افسر وقت در معیت سه نفر به محل اعزام میشوند. فرمان ایست صادر میکنند تا هویت آن افراد شناسایی شود، اما آنها شروع به تیراندازی میکنند. تعقیب و گریز انجام میشود. بچهها تعقیبشان میکنند. اگرچه افراد ناشناس شلیک میکنند، اما با فداکاری و ایثار بچهها یکی از آن افراد مسلح در محل تیر میخورد و دیگری نیز در کمتر از ۱۲ ساعت دستگیر میشود؛ هر دو از مجرمان سابقهدار و دارای جرائم سخت و خشن بودند. متأسفانه در حین درگیری محمدمهدی هم تیر میخورد و از ناحیه کتف چپ مجروح میشود که در حین اعزام به بیمارستان به درجه رفیع شهادت نائل میشود. محل شهادت محمدمهدی در ۴ کیلومتری جنوب شرقی مهران در کنار آستان مقدس امامزاده سیدحسن در ارتفاعات قلاویزان است.
خبر شهادت چه زمانی به شما داده شد؟
فردای همان روز حادثه، از طرف ستاد با من تماس گرفتند و خبر شهادت را به من دادند. پسرم در شب میلاد امام زمان (عج) به شهادت رسید. او همنام امام زمانش بود و ارادت خاصی به اهل بیت (ع) داشت. این نوع شهادت در این روز عزیز هم موهبتی بود که خداوند نصیب پسرم و خانواده ما کرد.
انتظار داشتید که عاقبت محمدمهدی با شهادت گره بخورد؟
بله، شاید کمی باورش برای خوانندگان و کسانی که این مطالب را میخوانند سخت باشد، اما به من الهام شده بود که پسرم شهید خواهد شد. خود محمدمهدی هم بیتاب و طاقت شده بود.
بسیار نورانی شده بود. قرار بر این بود که روز جمعه خدمت پسرم از استان ایلام به کرمانشاه منتقل شود، اما به خاطر یکسری ملاحظات و مسائل نظامی این اتفاق نیفتاد و در نهایت محمدمهدی در همان روز به شهادت رسید.
از آخرین دیدارتان با محمد مهدی بگویید؟
وقتی میخواست بعد از آخرین روز مرخصی به پادگان برگردد رو به من کرد و گفت: «باباجان من میروم، شاید دیگر من را نبینی.» گفتم: «پسرم این را نگو، انشاءالله برمیگردی.» آخر هم حرف خودش شد و آن دیدار آخرین دیدار ما شد، اما چند ساعت قبل از شهادتش با هم تلفنی صحبت کردیم.
ساعت ۱۲:۳۰ شب با من تماس گرفت و کمی حرف زدیم. نمیخواست قطع کند، اما میگفت بابا خستهام، گفتم برو بخواب پسرم و در نهایت از همدیگر خداحافظی کردیم.
گفتید خودش هم طالب شهادت بود، پیش آمده بود از شهادت حرفی بزند؟
همیشه به من میگفت: «بابا جان یک روزی برای تشییع پیکر من همانند شهدا به در خانهمان میآیند. میگفتم پسرم این حرف را نزن جانم! جگر بابا این حرف را نزن، اما واقعاً به آنچه در دلش داشت و به آن میاندیشید رسید. به نظر من محمدمهدی لایق شهادت بود. آنقدر شهادت را دوست داشت که میخواست برای دفاع از حرم راهی سوریه شود.
یعنی برای دفاع از حرم اعزام شده بود؟
قبل از سربازی فرمی را برای اعزام به سوریه و دفاع از حرم پرکرده بود. زمانی که من در خواب بودم با انگشت من به فرم اثرانگشت زده و بدون آنکه بدانم، رضایتم را برای اعزام گرفته بود. وقتی متوجه شدم گفتم پسرم تو هنوز دیپلمت را نگرفتهای. اول مدرکت را بگیر، بعد راهی جهاد شو. علاقه زیادی به نظامیگری و رفتن به دفاع از حرم داشت. وقتی علت این کارش را پرسیدم، میگفت بابا جان به خدا این اشقیا و تکفیریها زن و بچههای مردم را هلاک کرده و به تاراج میبرند. من طاقت نمیآورم باید به اندازه خودم کاری انجام دهم.
تشییع پیکر پسرتان در شرایطی انجام گرفت که کشورمان درگیر موضوع کروناست، اما به نظر میرسد با این وجود، مسئولان تشییع خوبی برایش برگزار کردند.
ابتدا باید بگویم که پسرم من را سربلند کرد. مایه مباهات من شد. با توجه به بیماری کرونا که تمام کشورهای جهان را فراگرفته است، مردم استان کرمانشاه با رعایت همه نکات بهداشتی در این مراسم شرکت کردند. من از همه آنها و از نیروی انتظامی، ارتش، سپاه پاسداران و بسیج قدردانی میکنم. شکر خدا هم تشییع خوبی بود و هم مسائل بهداشتی مراعات شد.
روایتی از دوست شهید
من یکی از دوستان نزدیک و از رفقای شهید محمدمهدی مرادی هستم. همانطور که پیغمبر خدا میفرمایند: «الرفیق ثمالطریق» اول رفیقتو پیدا کن بعداً راهتو پیدا کن...» من هم یکی از آنهایی هستم که سعادت رفاقت و دوستی با این شهید بزرگوار را داشتم. میخواهم چند نمونه از ویژگیهای محمدمهدی را در مدت چهار سال دوستی برایتان بگویم. این شهید علاقهمند به اسلام، ولایت، سادهزیستی، دلسوز، از خودگذشته و مردمی بود.
محمدمهدی جوانی پرشور با روحیه جهادی، باایمان و اخلاص بود. همیشه لبخند به لب داشت. برای همین شاید به جرئت بتوانم بگویم که اخلاق حسنه محمدمهدی باعث این عاقبت بخیریاش شد. در قرآن کریم هم آمده است که خداوند میفرمایند: «لقد کان لکم فیالرسول الله اسوه الحسنه»ای محمد (ص) اگر تو را به رسالت پیامبری مبعوث کردیم به خاطر اخلاق حسنه بود. من مدتها پیش این بزرگوار را میشناختم. مخصوصاً زمانی که در پایگاه شهیدمدنی (ره) دولتآباد کرمانشاه عضو پایگاه بسیج بودیم، همیشه جهادی کار میکرد. رفاقت با او تأثیر خوبی روی من داشت. خوب به یاد دارم اهل امربهمعروف و نهیازمنکر هم بود. این را خودم بارها از او دیده بودم. امیدوارم شفاعتش شامل حال ما هم بشود.
آقای مرادی اصالتاً اهل کجا هستید؟ از خودتان بگویید.
اصالتاً ساکن روستای نوروزآباد استان کرمانشاه هستیم. من دو فرزند داشتم؛ محمدمهدی فرزند کوچکم بود. ایشان متولد نهم خردادماه سال ۱۳۸۰ بود. در ۱۸ سالگی دیپلمش را گرفت و اولین شهیدمدافع مرز جمهوری اسلامی در سال ۹۹ و اولین شهید دهه هشتادی شد.
اهل کرمانشاه هستید، در سالهای دفاعمقدس در جبهه حضور داشتید؟
بله، من در سالهای ۱۳۶۳، ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵ در جبهه حضور داشتم. در عملیات فتحالمبین بودم و در عملیات رمضان هم بهعنوان راننده آمبولانس فعالیت میکردم و در منطقه شهرانی عراق خدمتگزار نظام بودم، اما لیاقت شهادت نداشتم و محمد مهدی در این راه گوی سبقت را از من ربود و به افتخار شهادت دست یافت. بنده هم امروز بهعنوان یک بسیجی ساده در پایگاه شهید ایرج نوری فعالیت میکنم.
گویا شهیدمرادی عضو بسیج هم بود؟
بله بود. در گروه هنری و تئاتر مسجد فعالیت میکرد. خیلی پسر مؤمن و شجاعی بود. دلیری، بیباکی و زرنگی از شاخصههایی رفتاریاش بود. اگر خودتان در مورد شهید تحقیق کنید، به خوبی متوجه میشوید که پسرم نمونه و اسوه اخلاقی هم برای ما که خانوادهاش بودیم و هم برای دوستانش بود. در کنار همه این ویژگیهایی که جسته و گریخته از محمدمهدی برایتان نام بردم باید ایشان را یک بسیجی نمونه و فعال معرفی کنم. محمدمهدی علاقه زیادی به فعالیتهای فرهنگی و بسیجی داشت. پسرم علمدار هیئت انصارالحسین بود. یکی از مخلصترین بسیجیان استان کرمانشاه و در خط مقدم این مسیر بود، در نهایت هم در کسوت سربازی لایق شهادت شد.
شهادتشان چطور رقم خورد؟
چگونگی شهادت را از زبان مسئولانش برایتان روایت میکنم؛ گویا ساعت ۱:۴۰ بامداد روز ۲۲ فروردینماه نگهبان شب متوجه دو نفر فرد پیاده میشود که در بیرون از یگان حضور دارند. افسر وقت در معیت سه نفر به محل اعزام میشوند. فرمان ایست صادر میکنند تا هویت آن افراد شناسایی شود، اما آنها شروع به تیراندازی میکنند. تعقیب و گریز انجام میشود. بچهها تعقیبشان میکنند. اگرچه افراد ناشناس شلیک میکنند، اما با فداکاری و ایثار بچهها یکی از آن افراد مسلح در محل تیر میخورد و دیگری نیز در کمتر از ۱۲ ساعت دستگیر میشود؛ هر دو از مجرمان سابقهدار و دارای جرائم سخت و خشن بودند. متأسفانه در حین درگیری محمدمهدی هم تیر میخورد و از ناحیه کتف چپ مجروح میشود که در حین اعزام به بیمارستان به درجه رفیع شهادت نائل میشود. محل شهادت محمدمهدی در ۴ کیلومتری جنوب شرقی مهران در کنار آستان مقدس امامزاده سیدحسن در ارتفاعات قلاویزان است.
خبر شهادت چه زمانی به شما داده شد؟
فردای همان روز حادثه، از طرف ستاد با من تماس گرفتند و خبر شهادت را به من دادند. پسرم در شب میلاد امام زمان (عج) به شهادت رسید. او همنام امام زمانش بود و ارادت خاصی به اهل بیت (ع) داشت. این نوع شهادت در این روز عزیز هم موهبتی بود که خداوند نصیب پسرم و خانواده ما کرد.
انتظار داشتید که عاقبت محمدمهدی با شهادت گره بخورد؟
بله، شاید کمی باورش برای خوانندگان و کسانی که این مطالب را میخوانند سخت باشد، اما به من الهام شده بود که پسرم شهید خواهد شد. خود محمدمهدی هم بیتاب و طاقت شده بود.
بسیار نورانی شده بود. قرار بر این بود که روز جمعه خدمت پسرم از استان ایلام به کرمانشاه منتقل شود، اما به خاطر یکسری ملاحظات و مسائل نظامی این اتفاق نیفتاد و در نهایت محمدمهدی در همان روز به شهادت رسید.
از آخرین دیدارتان با محمد مهدی بگویید؟
وقتی میخواست بعد از آخرین روز مرخصی به پادگان برگردد رو به من کرد و گفت: «باباجان من میروم، شاید دیگر من را نبینی.» گفتم: «پسرم این را نگو، انشاءالله برمیگردی.» آخر هم حرف خودش شد و آن دیدار آخرین دیدار ما شد، اما چند ساعت قبل از شهادتش با هم تلفنی صحبت کردیم.
ساعت ۱۲:۳۰ شب با من تماس گرفت و کمی حرف زدیم. نمیخواست قطع کند، اما میگفت بابا خستهام، گفتم برو بخواب پسرم و در نهایت از همدیگر خداحافظی کردیم.
گفتید خودش هم طالب شهادت بود، پیش آمده بود از شهادت حرفی بزند؟
همیشه به من میگفت: «بابا جان یک روزی برای تشییع پیکر من همانند شهدا به در خانهمان میآیند. میگفتم پسرم این حرف را نزن جانم! جگر بابا این حرف را نزن، اما واقعاً به آنچه در دلش داشت و به آن میاندیشید رسید. به نظر من محمدمهدی لایق شهادت بود. آنقدر شهادت را دوست داشت که میخواست برای دفاع از حرم راهی سوریه شود.
یعنی برای دفاع از حرم اعزام شده بود؟
قبل از سربازی فرمی را برای اعزام به سوریه و دفاع از حرم پرکرده بود. زمانی که من در خواب بودم با انگشت من به فرم اثرانگشت زده و بدون آنکه بدانم، رضایتم را برای اعزام گرفته بود. وقتی متوجه شدم گفتم پسرم تو هنوز دیپلمت را نگرفتهای. اول مدرکت را بگیر، بعد راهی جهاد شو. علاقه زیادی به نظامیگری و رفتن به دفاع از حرم داشت. وقتی علت این کارش را پرسیدم، میگفت بابا جان به خدا این اشقیا و تکفیریها زن و بچههای مردم را هلاک کرده و به تاراج میبرند. من طاقت نمیآورم باید به اندازه خودم کاری انجام دهم.
تشییع پیکر پسرتان در شرایطی انجام گرفت که کشورمان درگیر موضوع کروناست، اما به نظر میرسد با این وجود، مسئولان تشییع خوبی برایش برگزار کردند.
ابتدا باید بگویم که پسرم من را سربلند کرد. مایه مباهات من شد. با توجه به بیماری کرونا که تمام کشورهای جهان را فراگرفته است، مردم استان کرمانشاه با رعایت همه نکات بهداشتی در این مراسم شرکت کردند. من از همه آنها و از نیروی انتظامی، ارتش، سپاه پاسداران و بسیج قدردانی میکنم. شکر خدا هم تشییع خوبی بود و هم مسائل بهداشتی مراعات شد.
روایتی از دوست شهید
من یکی از دوستان نزدیک و از رفقای شهید محمدمهدی مرادی هستم. همانطور که پیغمبر خدا میفرمایند: «الرفیق ثمالطریق» اول رفیقتو پیدا کن بعداً راهتو پیدا کن...» من هم یکی از آنهایی هستم که سعادت رفاقت و دوستی با این شهید بزرگوار را داشتم. میخواهم چند نمونه از ویژگیهای محمدمهدی را در مدت چهار سال دوستی برایتان بگویم. این شهید علاقهمند به اسلام، ولایت، سادهزیستی، دلسوز، از خودگذشته و مردمی بود.
محمدمهدی جوانی پرشور با روحیه جهادی، باایمان و اخلاص بود. همیشه لبخند به لب داشت. برای همین شاید به جرئت بتوانم بگویم که اخلاق حسنه محمدمهدی باعث این عاقبت بخیریاش شد. در قرآن کریم هم آمده است که خداوند میفرمایند: «لقد کان لکم فیالرسول الله اسوه الحسنه»ای محمد (ص) اگر تو را به رسالت پیامبری مبعوث کردیم به خاطر اخلاق حسنه بود. من مدتها پیش این بزرگوار را میشناختم. مخصوصاً زمانی که در پایگاه شهیدمدنی (ره) دولتآباد کرمانشاه عضو پایگاه بسیج بودیم، همیشه جهادی کار میکرد. رفاقت با او تأثیر خوبی روی من داشت. خوب به یاد دارم اهل امربهمعروف و نهیازمنکر هم بود. این را خودم بارها از او دیده بودم. امیدوارم شفاعتش شامل حال ما هم بشود.