"بابا نان داد" روایتی از زندگی سرشار از صداقت و پاکی شهید عابدینی زاده

سه شنبه, 17 مهر 1397 14:00 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

"بابا جعلنا" روایتی از زندگی سرشار از صداقت و پاکی شهید علی عابدینی زاده است که هم خود درس های امام خمینی(ره) را خوب یاد گرفته بود و هم پسر و نوه خود را در این راه فدای خاک میهن کرد.

 

به گزارش خط هشت از اصفهان، "انا اعطیناک الکوثر" آنجا که باید وضو گرفت و به استقبال حضرت عشق رفت.

جبهه امروز، جبهه زنانی که درس آموختن از عاشورای کربلا و در عاشورای ایران داغ دیدند و اتصالشان از حضرت زینب(س) بانوی صبر قطع نشد.

"فصل الربک و انحر" زنانی که نماز خواندند و قربانی کردن معشوقه های خود را در پیشگاه حضرت جان.

وقتی نام از جبهه می آید، چهره زنانی در ذهن نقش می بندد که معشوقه خود را راهی کردند و امروز داغ دار و چشم انتظار هستند.

عصر یک روز پاییز که نه هوا خنک و نه گرم، درگاهی در کوچه ای ساکت در انتظار ما بود، لبخندی که در نگاه اول به استقبال ما آمد، خواهری نه کم سن و سال بود که قرار بود سفر دلش را نوعی دیگر برای ما باز کند.

اینجا خانه شهیدان عابدینی‌زاده، خانه ای که صداقت و سادگی از بدو ورود توجه ما را جلب کرد.

بدری عابدینی زاده بانوی وارسته ای که با روی خوش به استقبال ما آمد همان ابتدا به ما گوشزد کرد که این خانواده 2 شهید دارد نه 3 شهید!

آری درست می گفت این بانو خاطره شهادت پدر و برادر را به خوبی به خاطر داشت اما هنوز چشم انتظار خبری از خواهرزاده اش  است.

 

شهید علی عابدینی زاده از چه زمانی وارد جبهه های جنگ شدند؟

بدری عابدینی زاده: پدر من در سن 60 سالگی و همزمان با آغاز جنگ تحمیلی از مادرم برای اعزام به جبهه اجازه گرفتن که مادر مخالفت کردند که وضعیت 8 فرزندش چی می شود که پدرم گفتن که "من یک عمر برای دنیا کار کردم و می خوام یک مدت برای آخرت کار کنم و بچه ها را به خدا می سپارم" که مادرم راضی شدند.

پدرم زمان کوتاهی را در جبهه های جنگ بودند و به دلیل اینکه فعالیت های زیادی را داشتن، در میان رزمندگان شناخته شده بود و هر زمان که از پدرم بی خبر بودیم از رزمندگانی که به گلستان شهدا می آمدند، سراغ پدر را می گرفتیم.

به چه دلیل شهید علی برای رزمندگان جبهه نام آشنا بودند؟

بدری عابدینی زاده:  پدر من به 2 نام در جبهه ها معروف بودند، یکی لقب "بابا وجعلنا" داشتند و دیگر "چریک خمینی" یا "خمینی جون"، زیرا پدر درمدت زمان حضور در جبهه ها هم جملات امام خمینی(ره) را به رزمندگان یادآوری می کردند.

پدر در جبهه ها آیه "وجعلنا" که در سوره یاسین هست را می خواندند به این معنی که وقتی خداوند بخواهد سدی را میان شما و دشمن قرار می دهند که شما از دید دشمن مخفی می مانید، انقدر پدرم به این آیه ایمان و باور داشتند که به مقصود این آیه می رسیدند و حتی برای شناسایی ها ایشان بین عراقی ها می رفتند و کارهای شناسایی را انجام می دانند، بدون اینکه دشمن متوجه حضور ایشون شود و پدر را ببیند.

خاطره ای از معجزاتی که شهید علی عابدینی زاده از قرائت این آیه داشتند را بفرمایید؟ و شهید در چه عملیات هایی حضور داشتند؟

بدری عابدینی زاده: در دوران طاغوت برای رفتن به کربلا تبصره ای وجود داشت و رفت و آمد به عراق خیلی سخت بود و خاطرم هست که پدر بدون اینکه پاسپورتی داشته باشند، با خواندن این آیه به کربلا رفتند و آمدند.

همین امر باعث شده بود که پدر در جبهه های جنگ مهره کلیدی باشند و زمانی در جنگ برای از دست ندادن این مهره کلیدی عملیات های شناسایی را از ایشون مخفی می کردند.

پدرم در همان سال های ابتدایی جنگ در اکثر عملیات های حضور داشتند، در زمان شهادتشان در تنگه چزابه حضور داشتند.

با توجه به اعتقاداتی که این شهید داشتند، آیا قبل از شروع جنگ تحمیلی فعالیت خاص یا شغل خاصی را داشتند؟

بدری عابدینی زاده: اصلا؛ پدر من نانوا بودند ولی خیلی به درستی و پاکی و صداقت شناخته شده بودند، حتی قبل از جنگ از سوی مردم محل به عابد بودن معرف بودند و پدربزرگ من هم به همین نام معروف بودند و در شغل نانوایی صداقت داشتند به طوری که در زمان قحطی در آن دوران درب انبارهای خود را بین مردم تقسیم می کردند و پدر من از کودکی درستی را یاد گرفتند.

در جبهه ها نیز پدر من اولین نانوایی را در اهواز و در نزدیکی مناطق عملیاتی احداث کردند زیرا در آن زمان تا نان به دست رزمندگان می رسید، بیات می شد، به همین دلیل پدرم تنور و وسایل نانوایی را در جبهه ها روشن کردند و خودشان نیز ابتدا به این حرفه در جبهه ها مشغول شدند و نانوایی را به رزمندگان آموزش دادند و هر کاری که در جبهه ها از دستشان در می آمد انجام می دادند.

پدرم با عشق به جبهه ها رفتند و همین عشق باعث شده بود که روحیه خستگی ناپذیری داشته باشند و از طرفی پدرم به دلیل لهجه خاص اصفهانی در جبهه ها معروف بودند و با جوانان هم صحبت می شدند.

شهید علی در طول جنگ مجروح شده بودند، روایت این داستان را برای ما تعریف کنید.

بدری عابدینی زاده: بله، به پدرم عملیاتی را با تعداد 8 نفر از رزمندگان واگذار کرده بودند که از منطقه محافظت کنند تا رزمندگان برسند، پدرم تعریف می کردند که برای اینکه عراقی ها متوجه تعداد کم رزمندگان نشود، مدام جابه جا می شدند و بعد از اسیر کردن عراقی ها، آنها از تعداد کم رزمندگان ایرانی تعجب می کردند.

من از زبان پدرم شنیدم که می گفت در این عملیات عراقی ها بعد از اسارت به ما می گفتند که اسب سواران ایرانی کجا هستند، و پدرم آیه ای از سوره حج را خواندند که خداوند امدادهای غیبی را در این عملیات به کمک رزمندگان اسلام فرستاده بود.

شما آن زمان چند ساله بودند و خبر شهادت پدر را چگونه به شما دادند.

بدری عابدینی زاده: من آن زمان 15 ساله بودم و 2 خواهر کوچکتر نیز در خانه بودند و شهادت پدر در فاصله میان عقد و عروسی ما بود که پدرم نه در مراسم خواستگاری و نه عقد من در جبهه ها بودند و مادرم در زمان خواستگاری از داییم خواستند که برای مراسم بیایند اما آنها نیامدند و مادرم در این زمان دلشکسته شد زیرا وقتی که پدرم به جبهه ها می رفتند، 4 ماه زمان طول می کشید اما در روز خواستگاری پدرم ناگهان وارد خانه شد و گفتند که من برای چند ساعت آمدم و فردا صبح باید برم، و در همان روز صیغه محرمیت را با اجازه پدرم خواندند.

برای عروسی نیز ما کارت های عروسی را چاپ کرده بودیم و منتظر حضور پدر بودیم اما همان زمان خبر آوردند که پدر مفقود شده اند و مراسم عروسی کنسل شد و ما تا 4 ماه از پدر هیچ خبری نداشتیم و این انتظار از شنیدن خبر شهادت خیلی سخت تر است.

بعد از 4 ماه شهید ردانی پور خبر مفقود الجسد  شدن پدر را برای ما آوردند که در عملیاتی پدر خمپاره خوردند اما این برای ما قابل باور نبود و تا چند سال هر اسیری که می آمد ما سراغ پدر را می گرفتیم تا بعد از 10 سال در نمایشگاهی از عکس شهدای گمنام، تصویری را در میان عکس ها دیده شد که زمانی که پیگیری  کردیم به ما گفتند که این جسد در تهران به خاک سپرده شده است.

وقتی به تهران رفتیم، به ما اطمینان دادن که شهید گمنامی که در بهشت زهرا به خاک سپرده شده، شهید علی عابدینی زاده بودند، اما هیچ وقت برای ما ثابت نشد، از طرف بنیاد سنگ قبر از شهید گمنام به نام پدر تعویض شد.

از خاطرات خود از شهید علی عابدینی زاده را تعریف کنید.

محسن تولی، داماد و همرزم شهیدان عابدینی زاده: حاج آقا یک فضای قبل از جنگ و جبهه دارند که فضای رعایت چهارچوب هاست و در سختی هایی که در زندگی داشتند باز هم درستی و صداقت را رعایت می کردند و در کنار مسائل زندگی پاکی و صداقت را حفظ می کردند و این فضای قداست را تا زمان جنگ با خود همراه دارند و زمانی که وارد جبهه ها می شوند چند نقش از ایفا می کردند.

در زمان جنگ علاوه بر ورود به منطقه، خبازی لشکر را راه می اندازند و سخن های امام خمینی(ره) را به رزمندگان یادآوری می کنند ودر جبهه با یقیقنی رو به رو می شوند که آیه "وجعلنا" را با خود به جبهه می برند و معجزاتی را خلق می کنند.

خاطرات زیادی از افراد مختلف در جبهه ها از حضور شهید علی گفته می شود یکی اینکه شهید در منطقه عملیاتی به همراه رزمندگان در حصار دشمن بودند و رزمندگان برای وضو گرفتن با مشکل روبه رو بودند و رودی میان این حصار بوده که شهید علی با خواندن آیه وجعلنا وارد این حصار می شوند و آب را برای وضوی رزمندگان می آورند، بدون آنکه دشمن متوجه حضور ایشان شوند.

شهید جعفر عابدینی زاده، دومین تقدیمی این خانواده به انقلاب بوده، از خصوصیات این شهید صحبت بفرمایید.

لیلا عابدینی زاده: برادرم جعفر بعد از شهادت پدر علارقم معاف بودن از سربازی به جبهه  رفت و مدت 5 سال در جبهه ها بود و هر 3 ماه یکبار به دیدن ما می آمد، هر وقت جعفر به اصفهان می آمد کمتر به مادرم سر می زد زیرا می خواست که اگر اتفاقی در جبهه برایش افتاد، مادر کمتر غصه بخورد.

در آن زمان من 7 ساله و خواهرم 9 ساله بود که با مادرم یک جا زندگی می کردیم، در آن دوره بمباران اصفهان، برادرم جعفر خیلی نگران بود و مرتب نامه برای ما می نوشتند و به جلیل خواهرزاده ام گفته بود که هوای ما را داشته باشد و از طرفی در دوهفته ای که اصفهان بود به خانه مستضعفین می رفت و خانه هایشان را رنگ و تعمیر می کرد.

بدری عابدینی زاده: بعد از شهادت پدر وابستگی ما به جعفر زیاد شده بود و در این مدت 5 سالی که در جبهه ها بود همیشه نگران شهادتش بودیم زیرا بعد از پدر تنها مرد خانه ما جعفر بود و هر وقت به مرخصی می آمدند به ما سر می زدند اما به مادرم کمتر سر می زدند زیرا زمانی که جعفر در جبهه ها بود مادرم خیلی بی قراری می کرد.

از خاطرات خود از شهید جعفر عابدینی زاده بگوید.

محسن تولی: من در مدرسه با آقا جعفر همکلاسی بودم، یک روز شهید علی، پدر ایشان به مدرسه ما آمدند و سخنرانی داشتند به طوری که همه دانش آموزان مجذوب صحبت های ایشان شدند اما آقا جعفر عنوان نکرد که ایشان پدرشان هستند، بعدها که در مراسم شهادت شهید علی شرکت کردن متوجه شدم شهید علی پدر آقا جعفر بودند.

در جبهه  نیز ما با هم در یک گردان نبودیم، تنها یک دیدار و آخرین دیدار من با شهید جعفر بود که در انتهای لشکر جعفر را دیدم که اسلحه به دوش بود و با هم گپ و گفتی کوتاه داشتیم و دیگر شهید را ندیدم تا در سردخانه که برای شناسایی رفته  بودیم.

خبر شهادت شهید جعفر را چطور به شما دادند؟

لیلا عابدینی زاده: زمانی که پدر به شهادت رسیدند، مادر خیلی خود را قوی نشان می داد اما جعفر در آخرین باری که به جبهه  می رفتند با ما عکس یادگاری گرفتند و خداحافظی کردند و چند بار از در خانه بیرون رفتند و دوباره برگشتند و در سال 65 ایام بمباران اصفهان چندین بار تماس گرفته  بودند که با مادرم صحبت کنند، اما به دلیل بمباران ما نتوانستیم با جعفر صحبت کنیم.

خبر شهادت جعفر را به برادر کوچکترم داده اند و بعد 6 روز توانستیم خبر را به مادرم بگوییم و وقتی از در آمدند که خبر را به مادر بگویند، مادر خیلی حالشان بد شد و در نهایت به دلیل بمباران به سختی توانستیم برای شهید جعفر مراسم بگیریم.

تا 2 ماه بعد از شهادت جعفر نامه هایی که برای مادرم نوشته بودن به درب خانه ما پست می شد و در آخرین نامه نیمه ای که به مادرم نوشته بودند که"ای مادر این دنیا جای ماندن نیست و ما باید علی اکبرها را فدا کنیم..."

اما شهید جلیل نوه خانواده عابدینی زاده، ایشان چطور شهید شدند.

محسن تولی: آقا جلیل در اواخر جنگ و در حال خنثی کردن مین بودند شهید شدند که در زمانی که به اصفهان آوردنشان، نیم سالم بدنشان را به خانواده نشان دادند.

در واقع می شود گفت که شهادت در این خانواده و سلسله وار بودن این شهادت ها ضربه زیادی را به این خانواده زد  و وقتی شهید را در سردخانه سالنی 70 تا کنار هم می گذاشتند ما بین انها می رفتیم، خیلی ها دوست خود را پیدا می کردند فضایی که انجا بود این بود که به افراد نگاه مرده نمی کردند و نگاه شهید به انها داشتند  و شهادت آرزوی افراد آن زمان بود و همه با عشق به جبهه می رفتند.

و سخن پایانی.

محسن تولی: هر شهید یک زندگی ظاهری دارد و یک سری زوایا که آن را هر کسی نمی گویند و آن زوایا مخصوص به خودش شهید است که بروز پیدا نمی کند مگر اینکه کنجکاوری خبرنگاران و روزنامه نگاران آن را پیدا کنند و هنرمندانه نمایش دهند .

اگر به وصیت نامه شهدا نگاهی بیندازیم همیشه چند نکته محوری و ردپا در وصیت نامه ها دیده می شود که یکی عدم توجه به مسائل مادی، وابسته نبودن به دنیا و هوای یکدیگر را داشتن، ولایت مداری و شناخت دشمن به خوبی دیده می شود که باید این ابعاد برای جامعه باز و معرفی شود.

بدری عابدینی زاده: شهدا مخلصانه و برای رضای خدا به جبهه ها رفتند زیرا تکلیف شرعی آنها بود و همدلی و همرنگی در آن زمان موج می زد و شهادت آرزوی همه  بود و حتی زمانی که مادرم شهید جعفر را به خاک سپردند عنوان کردند که اگر پسر دیگری هم داشتم در راه اسلام فدا می کردند.

گاهی که بر سر مزار شهدا می روم به شهدا می گویم خوش به حالتان که رفتید.

اینجا خانه شهیدان عابدینی زاده، بوی عطر شهید و درد و دل هایی که بیانشان با اشک و آه همراه بود و تنها امید برای مانا بودن سایه خانواده های شهدا بر سر جامعه باقی ماند.

 

 

 

 

 

 

 

منبع:  تسنیم

خواندن 1370 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...
cache/resized/9fbeadaffe6db7f248c99c58e4be83af.jpg
کتاب «همسایه حیدر» نوشته فاطمه ملکی با تحقیق بتول ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family