خاطره‌ای از عملیات والفجر ۸ گفت‌وگو با یکی از رزمندگان گردان موسی بن جعفر (ع)

سجده شکر روی جاده آسفالته فاو- البحار

سه شنبه, 02 اسفند 1401 14:02 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

شهید حاج حسین خرازی در جریان عملیات والفجر ۸ که بهمن ۱۳۶۴ شروع شد و تا اسفند نیز در جریان بود، به فرمانده گردان موسی بن جعفر (ع) سفارش می‌کند وقتی به جاده آسفالته فاو- البحار رسید، اولین کارش بجا آوردن سجده شکر باشد. این قضیه را رزمندگان متعددی شاهد بودند. سیدمرتضی موسوی از رزمندگان گردان موسی بن جعفر (ع) در گفتگو با «جوان» روایت و دیده‌هایش از عملیات والفجر ۸ را با ذکر همین خاطره شروع می‌کند. 

 

 این مهر همراهت باشد
به گزارش خط هشت، حاج حسین خرازی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) آخرین سفارش‌ها را به ناصر بابایی فرمانده گردان موسی بن جعفر (ع) کرد. بعد بازوی بابایی را فشرد و گفت: «ناصرجان! حواست باشد که با لشکر نصر، کاملاً هماهنگ باشی. جان شما و جان این بچه‌ها! یادت باشد وقتی به جاده آسفالت رسیدی اول از همه سجده کن و شکر خدا را بجا بیاور.» 
بعد مهری را از جیبش در آورد و به ناصر داد و گفت: «این مهر همراهت باشد.» در ساحل منطقه اروند کنار، هر نهری را به لشکر و یگانی از سپاه اختصاص داده بودند. یگان دریایی لشکر امام حسین (ع) تمام قایق‌های خود را داخل یکی از همین نهر‌ها آورده بود. حرکت گردان یونس (غواص‌ها) از همین نهر به طرف اروند انجام می‌گرفت. این بچه‌ها باید سرپل را از دشمن می‌گرفتند و سپس بچه‌های گردان موسی بن جعفر (ع) به عنوان گردانی که پشت سر گردان غواص حرکت می‌کرد، همگی سوار بر قایق‌ها شده و به عمق می‌رفتند. 
 
 چراغ قوه‌های مخصوص
طبق قرار با غواص‌ها، ما باید منتظر گرفتن سرپل و دادن علامت با چراغ قوه‌های مخصوص از سوی بچه‌های گردان حضرت یونس می‌شدیم. من، شهید کریم جهدی، شهیدان حسن زمانی، رسول باقری و علی بهرامی، سوار یک قایق بودیم. برادر عزیز سیدمهدی اعتصامی معاون گروهان همراه حاج عباس معینی و شهید رحیم افتخاری به همراه دسته یک گروهان ابوذر، به عنوان پیشقراول، در قایق‌های دیگر قرار داشتند. ذکر و یاد خدا لحظه‌ای از لبان نیرو‌ها قطع نمی‌شد. 
به رغم آموزش‌های فشرده چندین ماهه خاص عملیات آبی- خاکی، اما متصل بودن اروند به دریا و جزر و مد با زمان‌های متفاوت، سرعت ۷۵ کیلومتری آب و عرض ۸۰۰ تا ۹۰۰ متری رودخانه، داخل شدن به اروند را دشوار کرده بود. حتی می‌شد گفت از منظر نظامی عبور از اروند را نوعی خودکشی و ناممکن کرده بود! کسی نمی‌دانست تا دقایق دیگر چه سرنوشتی در انتظار همه یگان‌های عمل کننده خواهد بود. 
 
 
 سکوت پیش از طوفان
سکوت عجیبی در ساحل اروند حکمفرما بود، اما این سکوت هرازگاهی با صدای رگبار‌های تیربار دشمن و گلوله‌های رسام روی آب، شکسته می‌شد. بعثی‌ها در ساحل و روی سیل بند خود، هر ۱۰ متر به ۱۰ متر سنگر‌های بتونی احداث کرده بودند و دهانه هلالی شکل سنگر‌ها دقیقاً روی سطح آب قرار گرفته بود. محور عملیاتی لشکر مقدس امام حسین (ع) در مجاورت اسکله چهار چراغ قرار داشت. گاهی اوقات دشمن با روشن کردن نورافکن‌های اسکله، سطح آب را روشن می‌کرد و مورد رصد قرار می‌داد. 
همه توجه بچه‌ها به سمت خداوند تبارک و تعالی جلب و لحظه‌ای ذکر و توسل به ائمه معصومین علیهم‌السلام خصوصاً حضرت زهرا (س) از لبان نیرو‌ها قطع نمی‌شد. شهید حسن زمانی مرتب به ساعت مچی‌اش نگاهی می‌کرد و به رسول باقری می‌گفت «رسول چند ساعتی وقت باقی است؟» رسول هم به عنوان یادآوری هرازگاهی به حسن می‌گفت «وقتی باقی نمانده.» من کنار آن‌ها در قایق نشسته و صحبت‌های آرام‌شان را می‌شنیدم، اما خبر از دل و درون آن‌ها نداشتم. پیش خودم می‌گفتم خدایا! حسن و رسول با خود چه می‌گویند؟! انگار منتظر خبر و لحظه مهمی هستند!
 
 رأس ساعت ۲۲:۱۰ 
رأس ساعت مقرر باید همه محورها، عملیات و هجوم خودشان را آغاز می‌کردند. مهندسی دشمن جلوی سیل‌بند طوری بود که خودشان را با قرار دادن انواع موانع مصنوعی، سیم خاردار‌های حلقوی درهم تنیده شده، نبشی‌ها، خورشیدی‌ها و انواع مین پوشانده بودند، به طوری که عبور غواص‌ها و حتی رسیدن قایق‌ها به سیل بند را دشوار و سخت کرده بود! باید با قرار دادن اژدر، این سد محکم و آهنی در ساعت مقرر منفجر و با عبور از آن سرپل از دشمن گرفته می‌شد. سپس راه برای آمدن قایق‌ها هموار می‌شد. لحظه موعود و سرنوشت‌ساز فرا رسید و درگیری نیرو‌های شجاع غواص با رمز یا فاطمه الزهرا (س) رأس ساعت ۲۲:۱۰ آغاز شد. دشمن تصور نمی‌کرد نیرو‌های رزمنده ایرانی بتوانند از این رودخانه وحشی و پرتلاطم عبور کنند و موانع را پشت سر بگذارند، اما اعتقاد بچه‌ها به خدا همه این ناممکن‌ها و سختی‌ها را برای عبور نیرو‌های سپاه اسلام آسان و ممکن کرده بود. 
آسمان منطقه با گلوله‌های منور دشمن کاملاً روشن شده بود و تیربار‌ها و کالیبرهای‌شان با شدت هرچه تمام، شروع به شلیک کردند. صدای انفجار گلوله‌های خمپاره که بر سطح آب اروند اصابت می‌کرد و منفجر می‌شد، با شلیک گلوله‌های زیبای رسام تیربار‌های عراقی و شلیک بچه‌های غواص و صدای ده‌ها موتور قایق درهم آمیخته و آهنگ زیبایی را در آن شب خاطره‌انگیز در کل منطقه به اجرا گذاشته بود! سکاندار‌ها با سرعت تمام قایق‌ها را به سمت سرپل‌ها که با علامت غواص‌ها با چراغ قوه‌های مخصوص مشخص کرده بودند، می‌راندند. قایق‌ها از لابه‌لای رگبار‌ها و گلوله‌ها عبور می‌کردند و بدون توجه به آتش سنگین دشمن، همچنان به راه خود ادامه می‌دادند. 
 
 درگیری به اوج رسیده بود
تجمع قایق‌ها در یک نقطه به همه اجازه رفتن به دهانه سرپل را نمی‌داد. ناگزیر اکثر نیرو‌های گردان موسی‌بن جعفر (ع) و گروهان ابوذر، با نزدیک شدن به ساحل دشمن به داخل آب می‌پریدند و باید مسافتی چند ده متری را با توجه به داشتن جلیقه نجات، در آب شنا و از لابه‌لای سیم خاردار‌ها و خورشیدی‌ها عبور می‌کردند، در حالی که عمق آب از سر نیرو‌ها فراتر رفته بود، خود را به سیل بند دشمن نزدیک می‌کردند. 
درگیری نیرو‌های غواص با دشمن رو و پشت سیل بند، به اوج خود رسیده بود و غواص‌ها در حال پاک‌سازی سنگر‌های دشمن بودند. تعدادی از بچه‌های گردان به کمک نیرو‌های غواص برای پاک‌سازی سنگر‌ها شتافتند. به لطف خدا خط مستحکم اول دشمن با موفقیت شکسته و پاک‌سازی شد. طبق دستور فرمانده گردان حاج ناصر بابایی، باید جلیقه‌ها را در یک محل مناسب جمع و نگهداری می‌کردیم تا در صورت ضرورت می‌توانستیم مجدد از جلیقه‌ها استفاده کنیم. 
 
 پیش به سوی فاو- البحار
گردان موسی بن جعفر (ع) خود را برای ادامه عملیات و پیشروی به سمت داخل نخلستان و رساندن خود به جاده فاو- البحار آماده کرده بود. زمستان، هوا سرد و باران رحمت الهی به شدت در حال باریدن بود. ستون گردان از جاده خاکی وسط نخلستان حرکت خود را آغاز کرد. برادر عزیز حاج سیدمهدی اعتصامی به دستور حاج ناصر جلوی ستون گردان و گروهان ابوذر قرار گرفت. همه بچه‌ها با توکل بر خداوند متعال حرکت خود را شروع کردند. سطح جاده خاکی به دلیل بارندگی به شدت لغزنده شده بود. تمام لباس‌ها خیس، داخل پوتین‌ها پر از آب و صدای شلپ شلپ آب، داخل پوتین‌ها به راحتی شنیده می‌شد. از تجهیزات و سر و صورت‌مان، آب جاری شده بود! 
از شدت سرما می‌لرزیدیم، اما همه نیرو‌ها با اراده محکم و قوی به راه خود در داخل نخلستان که عراقی‌ها در داخل آن کمین و خود را مخفی کرده بودند، ادامه می‌دادند. اکثر بچه‌های گردان، چندین بار لیز و به زمین می‌خوردند. اسباب خنده، وسط نخلستان تاریک با زمین خوردن بچه‌ها فراهم شده بود! باید چپ، راست و جلوی خود را به دقت مراقبت می‌کردیم. هرازگاهی بچه‌ها با عراقی‌های داخل نخلستان، درگیر و صدای تیر و تیراندازی از نزدیک شنیده می‌شد. اما ستون گردان باید با سرعت هرچه تمام بدون در نظر گرفتن خطرات داخل نخلستان، خود را به جاده آسفالته فاو- البحار می‌رساند و پشت و عقبه دشمن را می‌بست. 
 از نخلستان عبور کردیم
 پشت سر گردان موسی بن جعفر (ع) گردان امیرالمؤمنین (ع) هم وارد منطقه شد تا تأمین محور عملیاتی لشکر برقرار و تضمین شود. به لطف خدا به پایان نخلستان که چهار کیلومتر عرض داشت، نزدیک شدیم. فرماندهان با بی‌سیم مرتب وضعیت را به فرمانده لشکر حاج حسین خرازی گزارش می‌دادند. به محض خارج شدن از نخلستان و مشاهده جاده آسفالته، شهید کریم جهدی فرمانده گروهان با بی‌سیم پیامی را به حاج ناصر فرمانده گردان مخابره کرد: «ما از نخلستان عبور کردیم.»
هنوز پیام شهید جهدی، تمام نشده بود که چندین گلوله خمپاره ۱۲۰ پشت سر هم سمت راست ستون گردان و نزدیک نیرو‌ها به زمین اصابت کرد! موج انفجار ناشی از گلوله‌ها با آمدن ترکش‌ها به سمت بچه‌ها همراه شد. گرد و خاک و بوی دود و باروت همه جا را فرا گرفت. همه بچه‌ها روی زمین خیس دراز کشیدند. با قطع شدن صدای انفجار گلوله‌ها، بچه‌ها مجدد از زمین بلند شده و به راه خود ادامه دادند، اما چندین نفر از نیروها، هنوز روی زمین آرام خوابیده بودند! 
 
 حسن و رسول شهید شدند
حسن زمانی و رسول باقری دقیقاً نفرات جلوی من بودند. به طرف آن‌ها رفتم و کتف حسن زمانی را گرفتم. دیدم ترکش خمپاره به سر و سینه او اصابت کرده است و خون گرم از بدنش جاری شده و درجا به شهادت رسیده است. بالای سر رسول باقری رفتم. چندبار صدا زدم رسول، رسول... او هم چندین ترکش خورده بود و نفس‌های آخر را می‌کشید. حالا حسن و رسول هر دو به شهادت رسیده بودند. خون پاک آن‌ها کف جاده خاکی جاری و با آب باران یکی شده بود. یاد صحبت‌های حسن افتادم. زمانی که در قایق‌ها آماده نشسته و منتظر شروع عملیات و علامت دادن غواص‌ها بودیم، حسن به رسول می‌گفت: «چند ساعت دیگر بیشتر نمانده است!» نگاهی به ساعتم کردم، سه یا چهار ساعتی از آن زمان گذشته بود. مشخص شد آن شهیدان عزیز از لحظه شهادت خود خبر داشتند! 
 
 به جاده آسفالته رسیدیم
ناگزیر به حرکت ادامه دادیم و خودمان را به جاده آسفالت فاو- البحار رساندیم. بچه‌ها با رسیدن به جاده، با یک دستگاه تانک دشمن و چندین خودرو پر از نیرو‌های عراقی برخورد کردند. بعثی‌ها قصد فرار به عقب را داشتند، اما همه آن‌ها به دست نیرو‌های گردان به هلاکت رسیدند. با رسیدن به جاده و نیل به هدف مرحله اول عملیات، همان طور که حاج حسین خرازی خواسته بود همه بچه‌ها جانماز‌های کوچک خود را از جیب‌شان در آورده و روی جاده فاو- البحار سجده شکر بجا آوردند. انگار این جاده مشتاق قدوم بچه‌های رزمنده بود. سپس نماز صبح را خواندیم و در پشت خاکریزی که عراقی‌ها به تازگی بعد از جاده فاو- البحار احداث کرده بودند پدافند کردیم.
 
 
 
خواندن 155 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family