گفت‌وگو با برادرزاده و یکی از همرزمان سرباز شهید منوچهر رامه‌ای از شهدای عملیات فتح‌المبین

می‌گفت: بعد از پایان خدمتم تا انتهای جنگ در جبهه می‌مانم

چهارشنبه, 16 فروردين 1402 12:38 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

زمستان سال ۱۳۶۰ بود. خانواده رامه‌ای بعد از بدرقه منوچهر برای حضور در جبهه، به استقبال بهار رفتند. اما کمی بعد، شروع عملیات «فتح المبین» در نوروز سال ۶۱ منوچهر را مسافر قافله شهادت کرد. او که خودش را از روستای رامه گرمسار به رقابیه خوزستان رسانده بود. کیلومتر‌ها دورتر از جبهه‌ها، خانواده منوچهر پنجمین روز عید را می‌گذراندند و انتظار آمدن فرزندشان از جبهه را می‌کشیدند که خبر آمد منوچهر شهید شده است...

به گزارش خط هشت، زمستان سال ۱۳۶۰ بود. خانواده رامه‌ای بعد از بدرقه منوچهر برای حضور در جبهه، به استقبال بهار رفتند. اما کمی بعد، شروع عملیات «فتح المبین» در نوروز سال ۶۱ منوچهر را مسافر قافله شهادت کرد. او که خودش را از روستای رامه گرمسار به رقابیه خوزستان رسانده بود. کیلومتر‌ها دورتر از جبهه‌ها، خانواده منوچهر پنجمین روز عید را می‌گذراندند و انتظار آمدن فرزندشان از جبهه را می‌کشیدند که خبر آمد منوچهر شهید شده است... حالا چهل‌ویک بهار است که این خانواده وقتی به ایام نوروز می‌رسند، یاد منوچهر برای‌شان تازه می‌شود. خانواده‌ای که اکنون سال‌هاست پدر و مادر خود را نیز از دست داده‌اند و در نبودن آنها، به سراغ حسن رامه‌ای برادرزاده شهید رفتیم تا با همراهی او، از عموی شهیدش بنویسیم. در ادامه با عابدین قندالی همرزم و دوست شهید نیز همکلام شدیم. رفیقی که از پس گذشت چهار دهه از شهادت منوچهر، هنوز هنگام صحبت کردن از او بغض می‌کند و اشک می‌ریزد.

همرزم شهید
استاد گچکار
عابدین قندالی اهل روستای فراوان شهرستان آرادان دوست و همرزم شهید منوچهر رامه‌ای است. بعد از چهل‌ویک سال که از شهادت منوچهر می‌گذرد، به سراغش رفتیم تا برگ‌هایی از خاطرات این شهید و روز‌های آشنایی تا رزم در جبهه‌ها را برای‌مان روایت کند. در لابه‌لای لحظاتی که گوشی تلفن را به دست گرفته بودم و او از رفیق شهیدش منوچهر رامه‌ای برایم روایت می‌کرد، صدای هق‌هق گریه‌هایش را می‌توانستم به خوبی بشنوم. عابدین از روز‌های اول آشنایی‌اش با شهید منوچهر رامه‌ای می‌گوید: «منوچهر استاد گچکار بود. ۱۸ سال بیشتر نداشت، اما در همین سن توانایی زیادی در کار و حرفه‌اش داشت. آشنایی پدر بزرگ و پدر ایشان با پدرم باعث آشنایی و رفاقت من و منوچهر شد. من به مدت سه سال همراه منوچهر بودم. او استادم بود و من شاگردش. گچکاری را از او یاد گرفتیم. سه سال پا به پای هم برای کار ساختمان و گچکاری از این شهرستان به آن شهرستان می‌رفتیم. در همه این ایام از او چیز‌های زیادی آموختم. حق‌العمل من را به موقع پرداخت می‌کرد و کارش را سر وقت و به موقع به مردم تحویل می‌داد.»

بهتر از برادر
از همرزم شهید سراغ بهترین شاخصه اخلاقی او را می‌گیرم. بغض می‌کند و می‌گوید: «از کدام خوبی‌اش برایتان بگویم. همه توجه منوچهر به نماز بود. من وقتی با منوچهر همراه شدم، نماز نمی‌خواندم. اما منوچهر در یک کلمه بگویم بی‌نهایت اهل نماز بود. خدا را شاهد می‌گیرم که به خاطر نماز بار‌ها با من بحث کرد. من هم وقتی او و خوبی‌ها و خصوصیات اخلاقی‌اش را دیدم راغب شدم به خواندن نماز و نمازخوان شدم. منوچهر انسان خاص و لایقی بود. خیلی انقلابی بود. خیلی هوای من را داشت. حتی نمی‌توانم بگویم مانند برادر که برای من بالا‌تر از برادر بود.»

رفاقت جهادی
او در ادامه می‌گوید: «منوچهر یک سال از من بزرگ‌تر بود و باید به خدمت سربازی می‌رفت. اما به خاطر من یک سال صبر کرد و به سربازی نرفت تا با هم به خدمت برویم. زمانش که فرا رسید برای گذراندن دوران آموزشی به پادگان عجب‌شیر رفتیم. ۲۵ روزی از دوره آموزشی ما گذشته بود که رژیم بعث به ایران حمله کرد. برای همین ما را از همان پادگان آموزشی به جبهه بردند. من و منوچهر چند مرحله به منطقه اعزام شدیم. رفتن و آمدن‌های‌مان با هم بود. با هم می‌رفتیم و باهم به مرخصی می‌آمدیم. رفاقت‌مان رنگ و عطر جهاد و جبهه گرفته بود. من هیچ گاه همراهی و ایثارش را از یاد نمی‌برم.»

فراق و شهادت
منوچهر رامه‌ای در عملیات فتح‌المبین به شهادت رسید. در این عملیات او و همرزمش عابدین قندالی هر دو حضور داشتند. عابدین در این خصوص می‌گوید: «من در عملیات فتح‌المبین بی‌سیم‌چی لشکر بودم و منوچهر در میان معرکه نبرد بود. در حین انجام عملیات بودیم که ناگهان پیامی از پشت بی‌سیم شنیدم دنیا را روی سرم خراب شد. این پیام خبر مجروحیت منوچهر را مخابره می‌کرد. کمی بعد هم خبر آمد که به شهادت رسیده است. خودم را به محل شهادت منوچهر رساندم. وقتی به بالای پیکرش رسیدم، باورم نمی‌شد دیگر چشم باز نخواهد کرد. گلوله به شکمش خورده و همان جا به شهادت رسیده بود. گریه امانم نمی‌داد. بی‌تاب و دلتنگ شدم. برایم سخت بود؛ یک دوست، برادر، همرزم و در یک کلام می‌توانم بگویم انگار همه کس و کارم را از دست داده بودم. تنها کاری که توانستم انجام بدهم این بود که پیکر منوچهر را به عقب بیاورم و تحویل بهداری لشکر بدهم. در تمام مسیر تا بهداری همه روز‌های آشنایی و رفاقت‌مان را مرور می‌کردم و اشک می‌ریختم. پیکر از طریق بهداری لشکر به خانواده‌اش داده شد. اما من که دوری او را نمی‌توانستم تاب بیاورم، خودم را به مراسم تشییع و تدفین منوچهر رساندم. از لشکر مرخصی گرفتم و به روستای رامه رفتم.»

نماز اول وقت
همرزم شهید در ادامه می‌گوید: «قبل از شهادت منوچهر وصیت‌نامه‌هایمان را به یکدیگر سپرده بودیم تا در صورت شهادت، هر کدام که ماندیم وصیت‌نامه را به دست خانواده دیگری برساند. من وصیت‌نامه منوچهر را به خواهرم داده بودم و از او خواستم تا خوب نگهداری کند. منوچهر هم وصیت‌نامه من را به خواهرش داده بود. منوچهر در وصیت‌نامه‌اش خواهران را به حفظ حجاب سفارش کرده بود. از خانواده به ویژه مادر و پدرش خواسته بود که برای شهادتش گریه و بی‌تابی نکنند. او توجه زیادی به نماز داشت. برای همین در وصیت‌نامه‌اش مجدداً به نماز اول وقت سفارش کرده بود.»

عاشق شهادت
عابدین قندالی از عشق منوچهر به شهادت اینگونه می‌گوید: «امروز هم بعد از چهل‌ویک سال که به یاد منوچهر می‌افتم گریه امانم نمی‌دهد. دلم می‌سوزد که او رفت و من جاماندم. منوچهر همیشه از شهادت صحبت می‌کرد و حسرتش را می‌خورد. آرزویش شهادت بود. می‌گفت بیا به هم قول بدهیم که بعد از اتمام جنگ باز هم در منطقه بمانیم. می‌گفت می‌خواهم خیالم از وضعیت منطقه راحت شود بعد به خانه برگردم. خود من بعد از تمام شدن جنگ، چند ماهی ماندم تا به توصیه منوچهر عمل کنم. چندین بار خواب شهادتش را دیده‌ام. در خواب او را در میان باغی می‌بینم که گهگاهی با هم به آنجا می‌رفتیم. او در خواب خوشحال در میان باغی سرسبز و خرم قدم می‌زد. چند باری که رویایش را دیدم در همان باغ بود و حال و احوال خوبی داشت. در خواب به من می‌گفت: می‌آیی با هم به مسجد برویم؟ نمازت را می‌خوانی؟». در اینجا دیگر ادامه مصاحبه برای قندالی سخت می‌شود. گویی بغض‌های چندین و چند ساله‌اش سر باز کرده باشند. می‌گوید کاش برای شنیدن از زندگی و شهادت منوچهر به من زنگ نمی‌زدید! برایم از او گفتن سخت است. هر طور که باشد هفته‌ای یا دو هفته یک بار برای زیارت مزارش به روستای رامه می‌روم. امیدوارم شفاعت او و شهدا شامل حال ما بشود و بتوانیم در مسیر شهدا گام برداریم و راهشان را ادامه بدهیم.

برادرزاده شهید
خاک اره و نان حلال
در ادامه مصاحبه با حسن رامه‌ای برادرزاده شهید منوچهر رامه‌ای همکلام شدیم. حسن هر آنچه از عموی شهیدش می‌داند را مرهون خاطرات و روایات خانواده و همرزمان و دوستان شهید است. او می‌گوید: «عمویم شهید منوچهر رامه‌ای در ۷ آبان سال ۱۳۳۸، در روستای رامه پایین گرمسار به دنیا آمد. یک برادر و چهار خواهر دارد. اولین فرزند خانواده بود. پدربزرگ نامش را انتخاب کرد. روستایشان فاقد مدرسه بود. برای همین عمو مجبور بود برای باسواد شدن به بخش آرادان از توابع گرمسار برود. شهید تا ششم ابتدایی بیشتر درس نخواند. پدر بزرگم نجار بود و با سفارش مردم، ابزار کشاورزی و ساختمانی می‌ساخت. ایشان بسیار به حلال و حرام معتقد بود. نمی‌خواست یک لقمه نان حرام در زندگی اش بیاید. پدر بزرگ اعتقاد زیادی به حلال و حرام داشت. عمو منوچهر پیش ایشان کار می‌کرد. پدر بزرگ تعریف می‌کرد یک روز که خسته شدم، منوچهر به من گفت «برو خانه استراحت کن». گفتم «باشد ولی وقتی شما اینجا هستی حواست به حلال و حرام دخل مغازه باشد!». آن زمان منوچهر سنش کم بود، اما توجه زیادی به مسائل دینی داشت. تجربه‌اش هم زیاد بود. هر چه می‌گفتم دقیق گوش می‌داد و همان کار را انجام می‌داد.
عمو منوچهر بعد از چند سال کار کردن در نجاری به تهران می‌رود. آنجا شوهر خاله ایشان گچکار بود و منوچهر هم پیش ایشان گچکاری یاد می‌گیرد؛ و سفید کار می‌شود. از کارش خیلی راضی بودند. چند سال بعد یک استاد گچکار ماهر شد. درآمد خوبی داشت. مادر بزرگم می‌گفت عمو برایمان فرش و یخچال خرید. اگر می‌دید در زندگی چیزی کم و کسر است، می‌خرید. چند بار گفتم «پسرجان! نمی‌خواهد برای ما خرج کنی، پول‌هایت را جمع کن برای خودت زندگی تشکیل بده. ما همین یک لقمه نانی که در می‌آوریم کافی است.»، اما منوچهر می‌گفت «حالا که زود است. تا سربازی نروم از عروسی خبری نیست. دختر مردم را که نمی‌شود سرگردان کرد. اگر سربازی هم بروم و برگردم تا یک خانه‌ای نسازم زن نمی‌گیرم.»

نامه‌ای به برادر
وی در ادامه از علاقه عموی شهیدش به فضای جبهه‌ها می‌گوید: «عمو منوچهر سرباز بود، اما بسیجی‌وار در جبهه خدمت می‌کرد. ایشان علاقه زیادی به فضای جبهه‌ها داشت. حتی به دوستانش گفته بود اگر خدمت سربازی‌اش را تمام کند، همچنان در جبهه می‌ماند تا خیالش از بابت جنگ راحت شود. دوست نداشت به خانه برگردد و همرزمانش را رها کند».
برادرزاده شهید در بیان خاطره‌ای از عمو بیان می‌دارد «یکی دیگر از عموهایم به نام عبدالمحمد می‌گفت که عمو منوچهر نامه‌های بسیار زیبایی از جبهه به ما می‌فرستاد. یکبار از منطقه نامه‌ای به من نوشت و در آن از حال و هوای جبهه و روحیات هم‌سنگرانش در منطقه این‌طور روایت کرد: «خدمت برادر نازنیم عبدالمحمد رامه‌ای سلام! نامه‌ای که از فرسنگ‎ها راه دور به دو طرف می‌رسد ارزش زیادی دارد، چون که از احوال همدیگر با خبر می‌شویم؛ و حالا برایت روایتی از جنگ دزفول (نبرد در منطقه عملیاتی دزفول) می‌کنم. جنگ در دزفول سخت است. برای اینکه این جا هوا بسیار گرم و سوزان است؛ تقریباً دو برابر گرمسار. ما در جبهه کرخه هستیم. قرار بود ما را برای استراحت به پشت جبهه ببرند. موقعی که ما وارد منطقه جنگی شدیم، مثل یک شکارچی ناشی بودیم، ولی چند شب و روز که در سنگر بودیم جنگ کردن برای ما خیلی آسان شد. آخر این دشمن بعثی آن‌قدر ترسو و بزدل است که اگر ما یک گلوله فشنگ (ژ.۳) به طرفشان شلیک کنیم، آن‌ها ده‌ها گلوله خمپاره به طرف ما می‌اندازند و حتی جرئت نمی‌کنند جنازه نیرو‌های خودشان را ببرند» ... این نامه عمو منوچهر نشان می‌دهد که ایشان چه روحیه بالایی داشت و چه توجه و علاقه‌ای به فضای جبهه‌ها پیدا کرده بود.

عیدی نوروز ۶۱
حسن رامه‌ای ماجرای شنیدن خبر شهادت منوچهر را از زبان پدر بزرگ اینگونه روایت می‌کند و می‌گوید: «نوروز سال ۱۳۶۱ بود که از رادیو شنیدیم عملیات شده است. عملیات فتح‌المبین. کمی بعد به ما خبر دادند منوچهر مجروح شده و به بیمارستان تهران منتقلش کرده‌اند. با برادر و پسرم راه افتادیم و رفتیم تهران. همه بیمارستان را گشتیم، اما پیدایش نکردیم. به آن بخشی که احتمال می‌دادیم مجروحین هستند دوباره سر زدیم. یکی گفت «شاید شهید شده و در سردخانه باشد. بله! منوچهر شهید شده بود. از پنج شهید سه تا از شهدا اهل گرمسار بودند. ما برای تدارک مراسم به شهرستان برگشتیم و از بیمارستان جنازه را به رامه انتقال دادند. چون منوچهر به دوستانش گفته بود که در رامه دفنش کنند، ما هم به وصیت او عمل کردیم». برادرزاده شهید ادامه می‌دهد: «نام عمو قبل از انقلاب برای خدمت سربازی درآمده بود، ولی پدرش (پدر بزرگم) با دیدن اوضاع مملکت و فروپاشی حکومت شاه از رفتنش به سربازی ممانت کرده بود. تا اینکه به فرمان امام و شروع جنگ از عمو خواست به خدمت برود. شهید منوچهر رامه‌ای از نیرو‌های لشکر ۲۱ حمزه بود که در عملیات فتح‌المبین با تیر مستقیم دشمن، در پنجم فروردین سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید».

فرازی از وصیت‌نامه شهید
«این امپریالیسم و نوکران آن‌ها می‌خواهند مانع از گسترش اسلام بشوند، اما کور خوانده‌اند. چون آرمان ما جوانان مسلمان، شهادت است. تا آخرین قطره خونی که در بدن داریم، از اسلام و انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی حمایت و نگهداری می‌کنیم. اسلام دین اشخاص مجاهد است که به دنبال حق و عدالتند. اسلام دین مردان عمل است و دین کسانی است که آزادی و استقلال می‌خواهند.‌ای مردم مسلمان! بشتابید برای شهادت، چون در اسلام هیچ مقامی بالاتر از مقام شهید نیست. پیام من به ملت مسلمان این است که تا آخرین قطره خون در تن‌شان، از امام و روحانیت حمایت کنند. چون روحانیت روح اسلام است. آن‌هایی که با روحانیت مخالفند در حقیقت با اسلام مخالفند. حال پیامی به خانواده و دوستانم، برادران و خواهرانم! من در مقابل خون شهیدان احساس مسئولیت می‌کنم و تا آخرین قطره خونی که در بدن دارم با کفار مبارزه خواهم کرد. پدر و مادر گرامی‌ام! امیدوارم مرا ببخشید که شما را در طول زندگی اذیت کرده‌ام!...»

 
 
خواندن 128 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/76a3aad68c216dd1787d4ab16b31d77a.jpg
کتاب «پسران آقا سید» مروری بر زندگی حجت الاسلام ...
cache/resized/6403f7a99392cc7cbd6bf9fa15b7ccbe.jpg
کتاب «پوتین‌های خاکی» در موضوع تاریخ شفاهی و ...
cache/resized/5f0c2fde1443275108fe3c7784dd51dc.jpg
کتاب «خونین شهر تا خرمشهر» سه فصل دارد: فصل اول ...
cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family