گفت‌و‌گو با فرزند شهید «ابراهیم احترامی» که فروردین ۱۳۶۱ آسمانی شد

۵ ماه قبل از تولدم فرزند شهید شدم

سه شنبه, 22 فروردين 1402 15:42 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

شهدای استان هرمزگان را باید از مظلوم‌ترین شهدای دفاع‌مقدس بدانیم. شاید یکی از دلایل این مظلومیت، نداشتن یگان مستقلی از این استان در دفاع‌مقدس بود. رزمندگان هرمزگانی در مقاطعی از دفاع‌مقدس زیر نظر لشکر ثارالله به جبهه می‌رفتند و این موضوع در کنار دوری از مراکز و شهر‌های بزرگ، باعث شده بود تا شهدای این خطه از کشورمان در گمنامی و مظلومیت به سر برند.

به گزارش خط هشت، شهدای استان هرمزگان را باید از مظلوم‌ترین شهدای دفاع‌مقدس بدانیم. شاید یکی از دلایل این مظلومیت، نداشتن یگان مستقلی از این استان در دفاع‌مقدس بود. رزمندگان هرمزگانی در مقاطعی از دفاع‌مقدس زیر نظر لشکر ثارالله به جبهه می‌رفتند و این موضوع در کنار دوری از مراکز و شهر‌های بزرگ، باعث شده بود تا شهدای این خطه از کشورمان در گمنامی و مظلومیت به سر برند. شهید ابراهیم احترامی یکی از شهدای استان هرمزگان است که سال ۱۳۳۲ در روستای بالا سرخاء از توابع بندرعباس به دنیا آمد. پدرش را در کودکی از دست داد و در دامن مادر رشد کرد. خانواده‌اش سال ۱۳۴۹ به بندرعباس مهاجرت کردند و ابراهیم در همین شهر رشد یافت. سال ۱۳۶۰ به عضویت سپاه پاسداران درآمد و به عنوان داوطلب به جبهه اعزام شد و نهایتاً در دوم فروردین ۱۳۶۱ در اولین روز از عملیات فتح‌المبین در منطقه دشت‌عباس به شهادت رسید. گفت‌و‌گوی ما را با «روح‌الله احترامی» فرزند شهید پیش‌رو دارید. فرزندی که پس از شهادت پدر به دنیا آمده است.

گویا شما بعد از شهادت پدرتان به دنیا آمده‌اید؟ غیر از خودتان برادر و خواهر هم دارید؟
بله ما چهار فرزند هستیم. سه پسر و یک دختر. من فرزند آخر خانواده هستم و بعد از شهادت پدرم به دنیا آمده‌ام.

پدرتان اصالتاً اهل کجا هستند؟ کمی از زندگی ایشان برایمان بگویید.
پدرم اهل روستای بالا سرخاء بندرعباس بودند که بعد‌ها به بندرعباس مهاجرت کردند. روستای سرخاء ۹ شهید و به روایتی ۱۱ شهید دارد. پدرم قبل از آنکه وارد سپاه شود، در نیرو دریایی ارتش خدمت می‌کرد. چون از آن طریق نمی‌توانست به جبهه اعزام شود، از شغلش استعفا داد و وارد سپاه شد تا بتواند به جبهه برود.

یعنی به خاطر اینکه بتواند اعزام بگیرد از شغلش استعفا داد؟
بله. آنطور که از اطرافیان شنیده‌ام، خیلی علاقه داشت به جبهه برود. به پاسداری هم علاقه داشت و مزید بر علت شد تا از شغلش استعفا بدهد و وارد سپاه شود. بابا در همین لباس پاسداری سه بار به جبهه اعزام شد و بار آخر در عملیات الی بیت‌المقدس به شهادت رسید. مادرم می‌گوید پدرم برای آخرین بار در اسفند ۱۳۶۰ با خانواده وداع کرد و بعد برای همیشه از خانه رفت.

غالباً از شهدای استان هرمزگان کمتر یادی می‌شود، در محل زندگی‌تان چند شهید دارید؟
محله درخت سبز بندرعباس بیش از ۳۰ شهید دارد. یک محله دیگر هم هست به نام محله الشهدای بندرعباس که حدود ۴۰ شهید دارد. این دو محله جزو محله‌های مذهبی بندرعباس هستند. پدرم در محله قدیمی درخت سبز بندرعباس ساکن بودند و قبل از پیروزی انقلاب، فعالیت‌های سیاسی داشتند. این محله جوانان خوبی در زمان پیروزی انقلاب و سپس دفاع‌مقدس داشت. جوان‌ها اعلامیه‌های امام‌خمینی را پخش می‌کردند و فعالیت‌های مذهبی داشتند. عمویم هم در ارتش خدمت می‌کرد و سابقه مبارزاتی قبل از انقلاب داشت. پدرم زمان دفاع‌مقدس در مسجد صاحب‌الزمان در اعزام نیرو‌ها به جبهه نقش داشت.

پدرتان در زمان اعزام به جبهه سه فرزند داشت و یک فرزندش هم که هنوز به دنیا نیامده بود، گفتنش برای ما راحت است، اما واقعاً او و مادرتان شرایط خاصی داشتند.
بله همین‌طور است. آن زمان علاوه بر برادرانم و خواهرم، مادرم مرا باردار بودند، یعنی فروردین بابا به جبهه رفت، شهید شد و من مردادماه به دنیا آمدم؛ پنج ماه بعد از شهادت پدرم. در واقع من پنج ماه قبل از تولدم فرزند شهید شدم. پدرم قبل از رفتنش به جبهه اسفندماه همه فامیل را دور هم جمع کرده و گفته بود همسرم باردار است. اگر فرزندم پسر شد اسمش را روح‌الله بگذارید. پدرم به جبهه رفت و دوم نوروز به شهادت رسید. پنج ماه بعد من به دنیا آمد و اسمم را روح الله گذاشتند، حتی یکبار هم پدرم را ندیدم.

وقتی بزرگ شدید اولین سؤالی که در مورد پدرتان کردید، یادتان است؟
عموماً دنبال بابا گشتن در همه بچه‌های شهدا وجود دارد. من حضور فیزیکی پدر را احساس نکردم. در نگاه هم سن و سال‌ها معنی پدر داشتن را می‌فهمیدم. در لحظات اول اسم پدر را که فهمیدم به من گفتند شهید شده و حضورش را حس نکردم و با کلمه شهادت آشنا شدم.
برادر و خواهرتان چند ساله بودند وقتی که بابا شهید شدند؟
خواهرم پنج ساله و دو برادرم چهار و سه ساله بودند.

چند بچه قد و نیم بدون حضور پدر چطور بزرگ شدید؟
خیلی سخت بود. در محله قدیمی بدون امکانات بودیم و به سختی بزرگ شدیم. آن موقع محله آسفالت نشده بود. سال‌های اول بعد از شهادت بابا خیلی سخت بود. تا اینکه از آب و گل درآمدیم و بزرگ شدیم. مادرم ۲۳ ساله بودند که پدرم شهید شدند. بزرگ‌ترین فرزندش پنج ساله و من هم که بعد از شهادت پدرم به دنیا آمدم. مادرشوهر و مادرشان حامی‌شان بودند، اما زحمت اصلی به عهده مادرم بود. ایشان وقتی که من شش ساله بودم مجدداً ازدواج کردند.

شما هیچ وقت حضور فیزیکی بابا را درک نکردید، چه حسی داشتید و چطور دوران کودکی را با تصور بابا سپری کردید؟
اینکه من چطور با نبود پدر کنار آمدم واقعاً سخت بود. همانطور که شما هم اشاره کردید، هیچ وقت حضور فیزیکی پدر را درک نکردم و این نکته واقعاً آزارم می‌داد، اما چاره‌ای نبود و آرام‌آرام کنار آمدم. یادم است من، خواهرم و برادرانم هم سن و سال‌هایی داشتیم که مثل ما پدرشان شهید شده بودند. مادر تعریف می‌کرد محله درخت سبز آن موقع حتی آب آشامیدنی نداشت. برای به دست‌آوردن آب باید چند صد متر می‌رفتند و ظرف آب را پر می‌کردند. با این شرایط سخت با چند بچه قد و نیم قد باید گذران زندگی می‌کردند. عنایت پدر شهیدم که در راه خدا به شهادت رسید، همیشه در زندگی ما احساس می‌شد. در راه خدا رفتن صبر و نیرویی به همسر و فرزندان شهید می‌دهد که راهگشاست.

چه خاطراتی از دیگران در مورد پدرتان شنیده‌اید؟
بابا قبل از انقلاب در نیروی دریایی خدمت می‌کرد. برخی از همدوره‌ای‌هایشان اهل نماز نبودند و همیشه در تقابل با آن‌ها بود. پدرم موقع نماز دیگران را به نماز دعوت می‌کرد. ایشان خدمت به مردم و محرومان را دوست داشتند و دستورات امام‌خمینی (ره) را اجرا می‌کردند. با آنکه نظامی بودند، اما فعالیت‌هایی در زمان طاغوت داشتند و سخنرانی‌هایی که در بندرعباس می‌شد را ضبط و تکثیر می‌کردند. از آیت‌الله صدوقی در یزد اعلامیه می‌گرفتند و در شهر بندرعباس پخش می‌کردند. دیوارنویسی و کار‌های چریکی را با هم محلی‌ها انجام می‌دادند و در جهت اهداف انقلاب عموماً پای کار همه امور محله و مسجد بودند. مردم را برای رفتن به نماز جمعه جمع می‌کردند و می‌بردند. بعد از پیروزی انقلاب بابا برای روستا و ساخت راه روستایی خیلی زحمت کشیدند. به فرمانداری می‌رفتند و می‌گفتند من حتی با لودر رانندگی می‌کنم تا این جاده ساخته شود. مردم از اخلاق و رفتارشان به نیکی یاد می‌کنند. من که ۴۰ ساله هستم، کسانی را برای اولین بار می‌بینم که از خاطرات بابا به نیکی یاد می‌کنند.

مادرتان چه خاطراتی را از بابا برایتان تعریف کرده‌اند؟
مادرم می‌گوید خداحافظی آخر بابا کمی متفاوت‌تر بود. همه را دور هم جمع و سفارش‌هایی کرده بود. به برادرش محمد گفته بود شناسنامه پسرم روح‌الله را بگیرید و کنار بچه‌ها باشید. وداع آخرش حکایت از نیامدن و برنگشتن می‌داد. حتی آخرین بار که راهی جبهه شد مادرم موافقت نمی‌کرد. می‌گفت من باردار هستم و بچه‌های قد و نیم قد داریم. بالاخره بابا رضایت مادر را می‌گیرد و راهی می‌شود. عموهایم از ما حمایت می‌کردند ولی بار مسئولیت بر عهده مادرم بود.

نحوه شهادت بابا چطور بود؟
اینطور که من شنیدم، پایشان زخمی می‌شود و برای اینکه به عقب برگردانند او را سوار تانک می‌کنند. وقتی موشک می‌زنند، بابا داخل تانک می‌سوزد و پیکر سوخته شده‌اش را بیرون می‌آورند. انگشتر، ساعت، مقداری لباس و بدن سوخته‌اش را به بندرعباس می‌آورند. بعد از شهادت بابا ابتدا خبر را به مادر نمی‌گویند، چون ایشان باردار بودند، فقط به او می‌گویند که در گلزار شهدا چند شهید آورده‌اند. آن روز ۶ شهید همزمان آورده بودند. ناگهان مادرم عکس پدرم را جلوی تابوت یک شهید می‌بیند. به شدت ناراحت می‌شود و با من که در بطنش بودم کلی حرف می‌زند و اشک می‌ریزد.

سخن پایانی.
یقیناً شهدا جز نگاه الهی و ولایی نداشتند. برای دفاع از سرزمین و دین راهی جبهه شدند و از خانواده و فرزندان‌شان گذشتند. الان که سال‌ها از عروج ایشان می‌گذرد، ما از بزرگ‌ترین تا کوچک‌ترین کارمان حضور شهید را می‌بینیم. بابا دست ما را خیلی جا‌ها گرفته و هوای ما را دارد. حقیقت امر به عینه وقتی در تنگای زندگی متوسل به شهیدمان می‌شویم کار‌ها درست می‌شود، واقعاً وجود ایشان مصداقی از حاضر غائب است.

 
 
خواندن 145 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family