عباسِ علمدارِ خزّامی/ تخریبچی بدون مرز
کیلومترها را که بشمارید خیلی دور میافتد، خزّامی آنقدر دور است که هوای حلب به سر عباس نزند، اصلا خندهدار بود اگر میگفت فکرم آنجاست اما چه میشود کرد، اول فکرش و بعدها هم خودش رفت!
به گزارش خط هشت، حنان سالمی: میپرسید خزّامی کجاست؟ حتما توقع دارید بگویم فلان شهر از بهمان استان؟ یا شاید هم به ذهنتان رسیده که ممکن است روستا باشد؟ اما نه، خزامی، تنها یک محله ساده است، یک کوی، یک خاک فقیر اما باشکوه در حومهی اهواز که علمدارش در آن جوانه زده است.
پدر دستهایش را بر هم میکوبید که چطور نپرسیده گذاشتم برود، خودخوری به جانم افتاد، لحظه رفتنش و سرگرمیام با کارِ خانه را مرور میکردم و غصه میخوردم، آخر چون سابقه نداشت اینطور غیبش بزند زیاد حرفش را جدی نگرفتم،گفتم حتما برای بچههای بسیج دوره گذاشته دیگر.
خستگی از چشمهایش میبارید ولی حتی حاضر نشد که غذا هم بخورد، دو روز تمام یکسره خوابید، بعد از آن هم که بیدار شد مستقیم رفت آرایشگاه و دستی به سر و صورتش کشید، من هم وقتی دیدم سرحال شده پاپیچش شدم و سوال دو روز پیش را دوباره تکرار کردم: عباس آقا، شما باید جوابِ دلآشوبی ما را بدهی، با توضیحات کامل.
پدر، صالح کاردانی
آنقدر هرجا میرفت میدرخشید که در مدت کوتاهی بسیجی فعالش را گرفت و مربی آموزشهای نظامی شد؛ وقتی هم که خبر درگیریهای سوریه و عراق به گوشش رسید فعالیتش در بسیج را زیادتر کرد، آنقدری که رفتوآمد آدمهای همتیپ و شکلش درِ خانه و پچپچهایشان زیاد شد، متوجه شده بودم که یک اتفاقاتی در راه است.
بغضم را فرو دادم و پلکهایم را روی هم گذاشتم: پسرم من اگر مانع رفتن تو برای جهاد در راه خدا بشوم نمیتوانم روز قیامت در برابر خداوند و ائمه علیهمالسلام پاسخگو باشم و انتظار شفاعت از آنها را داشته باشم، تو را به خدا میسپارم چون کار دیگری از من بر نمیآید.
عمر کوتاه
فرمانده بسیج حوزه ۱۲ کارون، علی کردانی
عباس عقیده داشت کسی که مسوولیت امر مهمی مثل آموزش را بر عهده میگیرد، صحیح نیست در قسمتهای دیگر هم فعالیت کند چون این کار موجب میشود که تمرکز آن شخص بر امر آموزش کم شود و به پختگی لازم نرسد.
نظر دادن
از پر شدن تمامی موارد الزامی ستارهدار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.