من خودروی امام را به رگبار بستم!
پدرم گفت: «آنجا میتوانی نماز بخوانی؟»گفتم: بله. گفت:«میتوانی روزه بگیری؟»گفتم: بله. نفس راحتی کشید و گفت: «اما دلم هنوز ناآرام است. باید استخاره کنم. اگر بد آمد، باید قید ارتش و گارد جاویدان را بزنی.» پدر قرآن را بوسید و باز کرد. تا چشمش به آیات افتاد، با تعجب گفت: «چقدر خوب آمد! دلم آرام گرفت. بابا جان دیگر غمی ندارم. هر جا میخواهی برو، حتی در دل رژیم سلطنتی. حالا دیگر خدا گفته برو آنجا...» 14 سال گذشت تا راز خوب آمدن آن استخاره معلوم شد.
به گزارش خط هشت، آسید «مهدی مصطفوی»، روحانی مبارز نیشابوری، انتظار مواجهه با هر اتفاق ناگواری را داشت جز دیدن لباس گارد جاویدان بر تن پسر جوانش. از او یک کلام بود: نه! و از پسرش هم یک کلام: چشم. حرف خدا اما چیز دیگری بود: بله!... و این بار، هر دو در برابر حکم او که از همه اسرار آگاه است، سر تسلیم فرود آوردند. سالها طول کشید تا حکمت آیه درخشانی که در جواب استخاره پدر برای رقمزدن سرنوشت پسرش آمدهبود، معلوم شود. خدا خواستهبود «علیاکبر» در دل دستگاه طاغوت رشد کند و ورزیده و رشید شود تا روزی در لباس یک سرباز شجاع، مثل موسی علیه فرعون، در برابر همان حکومت ظلم قیام کند.
حوزه علمیه کجا، ارتش کجا؟!
سرود «خمینیای امام» در کاخ نیاوران؟!
نظر دادن
از پر شدن تمامی موارد الزامی ستارهدار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.