در رثای پلیسی که مظلو‌مانه شهید شد/ برخیز‌ برادر؛ فرمانده‌ صدایت می‌کند + تصاویر

سه شنبه, 23 خرداد 1402 17:20 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

پیکر شهید مدافع امنیت سروان « محمد قنبری» عصر امروز با حضور جمعی از مقامات، فرماندهان نظامی و انتظامی، اقشار مختلف مردم و خانواده شهید در ستاد فرماندهی انتظامی استان خوزستان تشییع شد.

به گزارش خط هشت از اهواز،  رفتن برای خودش حکایتی دارد و ماندن نیز داستانی برای خودش.از من الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُواْ مَا عَاهَدُواْ اللَّهَ عَلَیْهِ ،آن کس که می‌رود مَّن قَضَى نَحْبَهُ  می‌شود و تا ابد سرمست از «عند ربهم یرزقون» بودنش، روزگار می‌گذراند و آن کس که می‌ماند، اسیر دست تقدیر می‌شود.

یا ایمانش را چون پاره‌ای از آتش در مشت می‌گیرد و درد می‌کشد و خم به ابرو نمی‌آورد و می‌شود « َمِنْهُمْ مَّن یَنتَظِرُ» و تا ابد « وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِیلا » می‌ماند.و یا در رنگارنگ دنیای اطراف، ایمان را به دانه‌های گندم می‌فروشد و یا پشیمان می‌شود از دیروزش و پشت پا می‌زند به روزگار عاشقی‌اش. و در این بین « من ینتظرها » هم روزگارشان متفاوت است. خوش به حال آن «مَّن یَنتَظِرُهایی» که جزو قافله « بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم » شهدا هستند و مدام از « فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ»، بشارت وصال می‌گیرند. همان «یستبشرون» را می‌گویم و با این بشارت وصالِ شهدا، گام به گام جلو می‌روند.

همانان که لحظه به لحظه، نطق باز شده‌ی شهدا را می‌شنود و دلشان متصل است با شهدا و ما نمی‌شناسیم‌شان و در اوج گمنامی پیش می‌روند تا بالاخره «یلحقوا» می‌شوند و پرواز کنند و آنگاه ناباورانه  فقط حسرتی برای ما می‌ماند و یادی و عکسی و خاطره‌ای و دیگر هیچ.

مثل تو! با تو هستم. با تو ! ای مرد! ای مردترین مرد. شهید قنبری! دیگر ستوان و سروان و سرهنگ نمی‌خواهد. آخر این واژه‌ها دیگر به کار نمی‌آید. به درد نمی‌خورد. یک نگاه کن. تمام قوانین را بهم ریخته‌ای، ای مرد قانون.که آیین نامه می‌گوید، درجه‌ی پایین‌تر باید برای درجه‌ی بالاتر احترام نظامی بگذارد، اما اینجا همه چیز به هم ریخته است برادر! اینجا همه به حرمت تو خبردار ایستاده‌اند.از سر لشکر و سرتیپ بگیر تا ستوان و استوار و گروهبان. اینجا دیگر درجه، خوشه، ستاره، هلال مهم نیست.اینجا همه‌ی شانه‌های ستاره‌دار و بی‌ستاره زیر بار فراق تو خم شده‌اند و عین بید می‌لرزند.

عجب سنت شکن است این تابوت سه رنگ! تابوتی که همه‌ی قاعده‌های عالم را به هم می‌ریزد. از درجه‌های نظامی بگیر تا درجه‌های مدیر و معاون و مسئول! همه زانو می‌زنند در مقابل این درجه از عشق! این درجه از اوج! و این درجه از پروانگی!

 عجب دوره و زمانه ای است برادر! عجب دوره و زمانه‌ای است. یکی از زخم شیمیایی شهید می‌شود و یکی در خط مقدم سوریه.یکی در رژه‌ی اهواز مهر قبولی‌اش را می‌گیرد و یکی هم مثل تو، لابلای کوچه پس کوچه‌های این شهر، به دنبال امنیت مردم،به دنبال آسایش ناموس ملتش، نمره‌ی عاشقی‌اش را بیست می‌کند و در کارنامه‌اش مهر شهادت می‌گیرد. و همه‌ی این‌ها یعنی شهادت هست، تو باید مردِ شهادت باشی. یعنی شهادت نه زمان می‌شناسد و نه مکان. یعنی شهادت لباسی است تک اندازه که تو باید خودت را به اندازه‌ی لباس تکامل داده باشی.

بردار! بر بی‌تابی سبزپوش‌های امنیت شهر خرده مگیر، که فراق رفیق کم دردی نیست.رفیقی که هیچ‌گاه گمان نمی‌کردند اینچنین یکباره دستشان را بگذارد توی حنا و برود به آنجا که باید می‌رفت.رفیقانت هنوز حس می‌کنند، این قصه یک خواب است. اما این تابوت دارد همه‌ی این تصورات را به هم می‌زند و رفتنت بیش از هر واقعیت دیگر، رنگ حقیقت به خود می‌گیرد.

هنوز عادت ندارند به جای «قنبری» بگویند «شهید قنبری». تصورش هم سخت است اینکه قرار باشد دیگر تو را نبینند و کنار تو نباشند.تصورش هم سخت است که شماره‌ی تو را بگیرند و کسی آن سوی خط گوشی را بر ندارد. تصورش هم سخت است دیگر روی صفحه‌ی گوشی این بچه‌ها، نام تو چشمک نزند. تصورش هم سخت است که بچه‌های کلانتری، بعد از تو پایشان را بگذارند در اتاقت و آن صندلی خالی را ببینند. تصورش هم سخت است. اصلا کدامیک از این بچه‌ها می‌تواند برود و روی آن صندلی که تو نشسته بودی بنشیند.پشت آن میز، آن میزی که بدون آن هم عزیز بودی.میزی که هیچگاه طول و عرضش تو را زمین گیر نکرد. میزی که ابزار خدمت به خلق الله بود.

امید زخم خورده‌ها، امید مال باخته‌ها، پناه کسانی که حق‌شان ناحق شده بود، ملجاء کسانی که پناهگاهی جز قانون نداشتند و تو چه زیبا کارشان را راه می‌انداختی! تویی که به گره گشایی شهره‌ی شهر بودی! تویی که هست و نیستت را گذاشتی برای مردم و این آخر قصه هم با خونت امضاء کردی سند خادمی‌ات را و نشان دادی مظلومیت نیروهای انتظامی را که چگونه برای امنیت مردم، از جان می‌گذرند. نیروهایی که همیشه در سختی و مشقت هستند. تعطیل و غیر تعطیل ندارند تا مردم خوش باشند.

نیروهایی که خانواده‌هایشان همیشه در اضطراب و دلواپسی‌اند که آیا مرد خانه‌شان که رفته است برگشتی هم دارد یا نه؟! نیروهایی که خستگی نمی‌شناسند و تا نفس دارند می‌دوند تا نا امنی را از نفس بیاندازند.

 برخیز برادر شهیدم، برخیز! برخیز و یک نگاه کن برادر! این همه جمعیت را. این همه قدرشناس ولایت مدار را که به تقدیر از ولایت مداری‌ات و به تقدیر از سخت کوشی‌های این همه سال تو، آمده‌اند.برخیز برادر و نگاهی کن این همه سبزپوش شانه لرزان را. این همه سبزپوش به گریه ایستاده  را چه می‌کنی، تویی که حاضرتر از همیشه ایستاده‌ای و نگاه می‌کنی! در انعکاس زلال اشک این بچه‌ها، فقط خاطرات با تو بودن دارد مرور می‌شود.خاطره‌ی ماموریت‌های با تو و اندیشیدن به روزهای پریشان بدون تو. مراد این دل‌های آشفته را بده برادر شهیدم! چرا که دیگر تو امام زاده‌ی عشقی و این همه آدم برای مراد گرفتن دخیل به این تابوت سه رنگ بسته‌اند.

 برادر شهیدم! سرباز نادرِ این مرز و بوم.برادرِ لبخند به لبِ مهربانم! کارت گره گشایی مردم بود.دغدغه‌ات مردم بود و برای  آسایششان  و آرامششان روز نداشتی و شب نمی‌شناختی. برخیز برادر! این همه گره به کار افتاده آمده‌اند برای گره گشایی! کارت سخت شده است. این همه دل‌های آشفته آمده‌اند تا آرامشان کنی. برخیز و مثل همیشه به فکر مردم باش. به فکر این جماعتی که اشک امانشان را گرفته است. آخر در عالم بعد از شهادت دستت بازتر است و قوانین مادی دست و پاگیر تو نیستند. برخیز به مشکل گشایی برادر!

 برخیز، برادر، فرمانده، صدایت می‌کند، برایت مأموریت تازه ای دارد. بیسیمت را دوباره روشن کن!

قنبری، قنبری، قنبری به گوشی ....؟ جواب بده! تو را به حسین قسم یک بار دیگر بی‌سیم را روشن کن! فرمانده‌ات پشت خط است!  یک بار دیگر  بگو، بگوشم فرمانده، بگوشم فرمانده، امر بفرمایید، فرمانده تشنه‌ی شنیدن دوباره‌ی صدای توست!

 قنبری قنبری، قنبری موقعیت، تکرار کن قنبری، مفهوم نیست، گفتی بهشت؟! هر کجا هستی خودت را برسان! کار گره خورده است، به تو نیاز دارم، دست تنها نمی‌توانم ادامه بدهم. من مانده‌ام و دردانه‌های تو، به بچه‌هایت چه بگویم. بیا و این آخرین گره را هم باز کن برادر. فرمانده دست تنهاست. مانده است که چه بگوید و چگونه بگوید به دخترهایت!

باز هم شهادتی دیگر و قصه‌ای دیگر شبیه به عاشورا، باز هم روضه ی بابا، و روضه‌ی دخترهایی که دلتنگ‌تر از همیشه  چشم به در دارند. دخترها بابایی‌اند مؤمن. زودتر بیا و بگو چه باید بکنیم و چه باید بگوییم به این بچه‌هایی که یکی با زبان و دوتا با نگاه دارند سراغ قامتی به بلندی بابایشان را می‌گیرند. چه بگوییم به همسری که هنوز خیره به عکس مرد خانه‌اش مانده است و بین سکوت و شیون هروله می‌کند. چه بگوییم به مادری که داغ بر دل هنوز باور نکرده است رفتن تو را !

 مشکل گشای محله برخیز. برخیز و این فصل آخر را هم خودت به پایان برسان.برخیز و دستی بکش بر قلب های نا آرامی که در تلاطم بی‌تو بودن، مواج‌اند. اگر قرار به روضه است، خودت بیا و روضه آخر را هم بخوان. روضه ی رفتن بابا و گریه‌های دخترهایی که بهانه‌ی بابا می‌گیرند.برخیز! برای با شهدا بدون زیاد وقت داری برادر!برخیز و آرامش دل‌های طوفان زده باش. برخیز و روضه‌ی آخر را خودت بخوان.صلی الله علیک یا اباعبدالله...

به گزارش تسنیم، عصر روز گذشته، در جریان برگزاری مراسم تولد کیان پیرفلک، پویا مولایی پسرعموی مادر کیان، با خودروی شخصی به سمت مأموران پلیس هجوم برد و باعث شهادت سروان محمد قنبری از مأموران پلیس ایذه شد.

پیکر شهید مدافع امنیت سروان « محمد قنبری» عصر امروز با حضور جمعی از مقامات، فرماندهان نظامی و انتظامی، اقشار مختلف مردم و خانواده شهید در ستاد فرماندهی انتظامی استان خوزستان تشییع شد. پیکر شهید قرار است فردا در شهرستان های ایذه و باغملک تشییع و بخاک سپرده شود.

 

 

 

 

منبع: 

خواندن 70 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/5f0c2fde1443275108fe3c7784dd51dc.jpg
کتاب «خونین شهر تا خرمشهر» سه فصل دارد: فصل اول ...
cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family