مسیر شهادتی که با یک سیلی باز شد

یکشنبه, 11 تیر 1402 18:02 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

دبیرستان سپاه تهران «مکتب‌الصادق (علیه‌السلام)» که میان دانش‌آموزانش به «مکتب» مشهور است، در هشت سال دفاع مقدس حدود ۹۰۰ دانش‌آموز جذب کرد که از این تعداد، یکصد نفر به فیض شهادت نائل‌ آمده‌اند.

به گزارش خط هشت، بیش از ۳۰ سال از پایان جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق با جمهوری اسلامی ایران گذشته و زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره شهیدان از وظایف همه مردم و بالأخص نهاد‌های مختلف در جامعه است.

در این میان؛ همچنان دغدغه بسیاری از دست‌اندرکاران دبیرستان، به‌ویژه دانش‌آموختگان دبیرستان سپاه تهران «مکتب‌الصادق (علیه‌السلام)» این است تا یاد و خاطره شهدای این مدرسه را برای امروز و نسل‌های آینده زنده نگهدارند.

دبیرستان سپاه تهران «مکتب‌الصادق (علیه‌السلام)» که میان دانش‌آموزانش به «مکتب» مشهور است، از پاییز ۱۳۶۱ دانش‌آموز جذب کرده و تا ۱۷ سال (۱۷ دوره) پس‌ از آن ادامه یافته است. در هشت سال دفاع مقدس حدود ۹۰۰ دانش‌آموز جذب مکتب شدند و از این تعداد، یکصد نفر به فیض شهادت نائل‌ آمده‌اند. حدود ۱۵۰ نفر نیز جانباز شده و حدود ۳۰۰ نفر دیگر در عملیات‌های مختلف زخم و جراحت برداشته‌اند؛ آماری که اگر بی‌نظیر نباشد، در سطح مدارس آن زمان و به نسبت تعداد دانش‌آموزان، قطعاً کم‌نظیر است.

در یک تلاش گروهی چندساله و طی تحقیق از جمع دانش‌آموزان مکتب و خانواده‌های شهدا و برخی هم‌رزمان و دوستان ایشان، خاطرات این شهدای عزیز جمع‌آوری و در کتاب «یاران دبیرستان» تدوین‌ شده و توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است.

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس مصمم است خاطرات شهدا و جانبازان و رزمندگان این دبیرستان را در سلسله شماره‌های مختلف منتشر کند. باشد که سرگذشت این نوجوانان و جوانان برای نسل‌های آینده این سرزمین به یادگار و ماندگار بماند:

روایت: سید مهدی حسینی (دانش‌آموخته دوره چهارم دبیرستان سپاه تهران)

اخلاص خاص خودش را داشت. دوره سومی بود؛ اما یک سال رد شده و با ما دوره چهارمی‌ها هم‌کلاس شده بود. حدود دو متر قد داشت که او را از بقیه متمایز می‌کرد. مداح قابلی هم بود و با آن ریش حزب‌اللهی‌اش حسابی دل‌نشین بود. رابطه خیلی خوبی با من داشت و رفیق بودیم؛ اما یک روز بدون مقدمه آمد در کلاس و یک سیلی خواباند زیر گوش من! بعد هم بدون اینکه چیزی بگوید، در کلاس را محکم زد به هم و رفت! من و بچه‌ها هاج و واج مانده بودم که چرا؟!

ریشه این ناراحتی سید عارف در اختلاف مدیریت مکتب با آموزش نظامی بود. مدیریت مکتب تصمیم گرفته بود آموزش نظامی را که مسئولش آقای عمویی بود، محدود کند، بنابراین دستور دادند تا مدتی مراسم صبحگاه را ارشد کلاس‌ها یا مبصر‌ها اداره کنند و مثل سابق صبحگاه‌ها طولانی نباشد و حالت نظامی و نظام جمع نداشته باشد. البته آقای عمویی هم به بچه‌های آموزش نظامی، فرماندهان گردان‌ها و گروهان‌ها سفارش کرده بود به حرف مسئولان دبیرستان گوش کنند.

آن موقع من ارشد کلاس بودم و حضور و غیاب سر صف و صبحگاه را انجام می‌دادم. این موضوع برای سید عارف گران تمام‌ شده بود که چرا من برخلاف نظرش، با انتظامات مکتب همکاری کرده بودم. سید عارف از بچه‌های فعال آموزش نظامی بود و محدودیت کار‌های نظامی را برنمی‌تافت. برای همین و در دفاع از آقای عمویی، آن سیلی محکم را در گوش من زد.

سال ۱۳۶۷ و اواخر جنگ بود و تصمیم گرفتم بروم جبهه. بچه‌ها را هم ندیدم. چند روز بعد، سید عارف ناراحت از اینکه به من سیلی زده، سراغم را از بچه‌ها گرفته بود که گفته بودند؛ دارم می‌روم منطقه. سریع آمد دم خانه‌مان تا حلالیت بگیرد. زنگ خانه که به صدا در آمده بود، مادرم رفته بود دم در و گفته بود بفرمایید آقاجان. سید عارف با لبخند به مادرم گفته بود: حاج‌ خانم، من هم‌کلاسی سید مهدی‌ام. آمده‌ام از او حلالیت بگیرم، کجاست؟ مادر ساده‌دل من هم به سید عارف گفته بود: سید مهدی دو سه روز است رفته جبهه. تو ماشاءالله با این قد و هیکلت مانده‌ای تهران و دبیرستان، آن‌وقت پسر ریزه میزه من رفته است جبهه؟

عارف بنده خدا می‌ماند چه بگوید. با کمی مکث می‌گوید: اتفاقاً مادر جان من هم عازم جبهه‌ام؛ اما لازم بود قبل از رفتن سید عارف را ببینم. بعد هم رفته بود جبهه و اتفاقاً در همان اعزام در کردستان به شهادت رسید. وقتی برگشتم، خبر شهادت سید عارف عزیز شوکه‌ام کرد. به خانه که رفتم و ماجرای شهادت سید عارف را برای مادرم تعریف کردم، مادرم هم آمدن او را به در خانه‌مان تعریف کرد.

خیلی دلش سوخت و گریه کرد. هرچه به مادرم گفتم؛ مادر من و عارف دوستان نزدیک و صمیمی بودیم و مطمئن باش از شما چیزی به دل نگرفته، قبول نمی‌کرد و می‌گفت: سید اولاد پیغمبر را با حرفم ناراحت کردم. از آن به بعد هر وقت برای زیارت قبور شهدا به بهشت‌زهرا (س) می‌رویم، مادرم سفارش می‌کند حتماً سر مزار «سید عارف کاظمی» هم برویم.

 

 

منبع:

اشتری، علیرضا-داود عطایی کچویی، یاران دبیرستان (خاطرات شهدای مکتب امام صادق (ع) دبیرستان سپاه تهران)، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، چاپ اول ۱۴۰۱، صفحات ۶۲۷، ۶۲۸

خواندن 98 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/5f0c2fde1443275108fe3c7784dd51dc.jpg
کتاب «خونین شهر تا خرمشهر» سه فصل دارد: فصل اول ...
cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family