خاطراتی ناب از رزمنده دلاور شهید عباس مقیسه + عکس

سه شنبه, 13 تیر 1402 16:43 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

" زمانی که دیدم پایم قطع شده، آنرا برداشتم که بیاورم، دیدم دیگه به درد نمیخوره، همونجا گذاشتمش و پامو با چفیه بستم و فقط به فکر این بودم که دوستانم را نجات دهم."

به گزارش خط هشت، بخشی از زندگینامه سردار سرتیپ پاسدار، شهید عباس مقیسه که توسط خواهر شهید تنظیم گردید برای اولین بار منتشر می گردد.

شهید عباس مقیسه متولد سوم مهر ۱۳۳۸ در روستای مقیسه می‌باشد.

به گفته مادر شهید، در کربلا ایشان را باردار بوده‌اند و در سر چاه آقا ابالفضل العباس نذر کرده‌اند که اگر فرزندم پسر بود، نام ایشان را به حرمت باب الحوائج عباس می‌گذارم.

در بدو تولد شهید مقیسه، مُهری بر بازوی ایشان بوده و در پرده ای نازک پیچیده شده بودند. که پزشک خانگی که در کنار مادر شهید بوده، توصیه کرده که در مورد این پرده و مُهر به هیچکس چیزی نگوید.

پس از تولد، ایشان دوره طفولیت و مدارس ابتدایی و راهنمایی را در این روستا پشت سر گذاشت و سپس برای طی مراحل دبیرستان به تهران نزد خواهرش آمد تا ادامه تحصیل دهد. از همان دوران نوجوانی در گروه‌های سیاسی مبارز عضو بود و به توزیع و نشر بیانات رهبر کبیر انقلاب آیت الله خمینی (ره) مشغول بود.

 به طوری که از مدرسه دهخدا که در آن مشغول به تحصیل بود، بارها اخطار دریافت کرده بود و پس از مدتی از مدرسه به خاطر فعالیت‌های سیاسی، اخراج شد.

 خانواده شهید که در جریان وقایع قرار گرفتند به تهران مهاجرت کردند و منزلی در منطقه ۱۴ تهران، محله پیروزی، خیابان ششم بهمن اجاره کردند و در آن ساکن شدند

 شهیدعباس مقیسه دست از مبارزه نکشید و در زیرزمین منزل اجاره‌ای همراه با دوستانش به تکثیر اعلامیه‌ها و اطلاعیه‌های آیت الله خمینی و نصب تصاویر ایشان بر در و دیوار شهر اقدام می‌نمود.

پس از مدتی که مبارزات به صورت علنی و گسترده تر آغاز شد (سال ۵۶ و ۵۷)، شهید مقیسه در تسخیر کلانتری‌های محله‌ها با دوستان خود شرکت نمود که در تسخیر کلانتری محله ششم بهمن منطقه ۱۴ از ناحیه کنار چشم مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود که پس از مدتی مداوا مجدداً به ادامه مبارزات پرداخت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل کمیته‌ها، از اولین کسانی بود که در شکل گیری کمیته‌ها نقش اساسی ایفا کرد و مشغول به فعالیت شدند و پس از آغاز جنگ، به عنوان فرمانده تیپ قوامین کمیته انقلاب اسلامی، مشغول به آموزش نیروهای جوان و اعزام به جبهه شدند.

از زمان شروع جنگ، ایشان در جبهه‌ها حضور داشتند و فقط زمان اعزام مجدد نیروها به تهران می‌آمدند و پس از دو یا سه روز، آن هم اصلاً در منزل نبودند و درگیر آماده سازی نیروها جهت اعزام به جبهه و تدارک عملیات‌ها بودند.

ایشان در تاریخ دوم بهمن ماه ۱۳۶۳ در زمان انجام عملیات بازپس گیری تپه‌های کله قندی مهران از بعثیان، بر اثر انفجار مین، پای راست خود را از زیر زانو از دست دادند و با همان حال، نیروهای زخمی خود را از بالای تپه کله قندی به دامنه کوه و در شیارهایی که به عنوان سنگر تهیه شده بود انتقال دادند.

شهید مقیسه با خنده از قطع شدن پایش به مادرم اینگونه می‌گفت که:

" زمانی که دیدم پایم قطع شده، آنرا برداشتم که بیاورم، دیدم دیگه به درد نمیخوره، همونجا گذاشتمش و پامو با چفیه بستم و فقط به فکر این بودم که دوستانم را نجات دهم."

 ایشان نیروهای مجروهش را که در این عملیات همراهش بودند را به‌صورت سینه خیز به دوش کشیده بود و به سنگرها و شیارهای پایین تپه منتقل کرده بود تا به دست نیروهای عراقی نیفتند....

به خاطر خون زیادی که در این بازده زمانی از دست داده بود؛ به کما رفتند و رگهای ایشان خشک شده بود که پزشکان می‌گفتند اصلاً خون در رگ‌ها جریان پیدا نمی‌کند....

با سرنگ به داخل رگ‌ها خون تزریق می‌کردند و هیچ امیدی به بازگشت و حیات دوباره ایشان نداشتند و به همین دلیل به خانواده ما خبر نداده بودند.....

 پس از حدود بیست روز بستری در بیمارستان نورافشار تهران، به طور معجزه آسایی بهوش آمدند و به زندگی بازگشتند که توسط همرزمان ایشان به برادرم و شوهر خواهرم اطلاع داده بودند.

 

 پس از مدت کوتاهی استراحت در حالی که هنوز جراحت زخم پایشان بهبود نیافته بود، با اصرار فراوان درخواست پای مصنوعی کردند و علی رغم مخالفت پزشکان، پای مصنوعی را دریافت و از همان بیمارستان پوشیدند و به منزل آمدند...

هربار که پای مصنوعی را بیرون می‌آوردند داخل آن به خاطر اینکه هنوز استخوان قطع شده، ترمیم نشده بود و جراحات بود، پر از خونابه می شد، اما توجهی نمی‌کردند و می‌خواستند زودتر به جبهه برگردند.

مجدداً به خط مقدم جبهه مراجعه کردند و به مبارزات خود ادامه دادند.

ایشان در دیماه ۱۳۶۴ صاحب یک فرزند دختر شدند. خانواده اصرار می‌کردند که دیگر تو دِین خود را ادا کرده ای و با این وضع پا و داشتن فرزند کوچک، مدتی استراحت کن و خانواده ات برس. ایشان با ناراحتی پاسخ می‌داد: مگر اونهایی که در جبهه می‌جنگند، زن و بچه ندارند!!! مگر خون ما رنگین‌تر از اونهاست!!!

بالاخره در تاریخ هجدهم خرداد ۱۳۶۵ مصادف با آخرین روز ماه مبارک رمضان، در جزیره فاو استان خوزستان، بعد از نماز صبح و هنگام سرکشی از سنگر رزمندگان، با زبان روزه بر اثر انفجار خمپاره و اصابت ترکش خمپاره از پشت سر، به آرزوی دیرینه خود و درجه رفیع شهادت نائل شدند.

ایشان در هنگام اصایت گلوله خمپاره، به دلیل پرت شدن، بازوی دستش، همچون اربابش آقا اباالفضل خورد شده بود....

روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

مزار ایشان در قطعه ۲۶ بهشت زهرای تهران می‌باشد.

 

منبع: شهدای فراجا

خواندن 147 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/5f0c2fde1443275108fe3c7784dd51dc.jpg
کتاب «خونین شهر تا خرمشهر» سه فصل دارد: فصل اول ...
cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family