برای رفتن خیلی جوان بودی

دوشنبه, 24 مهر 1402 15:02 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

نذرکرده امام رضا بود و عزیز دل پدر و مادر،برایش هزار آرزوی ریز و درشت داشتند رخت دامادی جوان رعنایشان را می خواستند ببینند، هنوز به دهه سوم زندگی اش هم نرسیده بود که گلوله ها قلبش را سوراخ کردند.

به گزارش خط هشت از لارستان، قبل از اینکه متولد شود خانواده اش به مشهد رفته بودند بخاطر علاقه ای که به امام رضا داشتند نذر کردند خداوند پسری به آنها بدهد اسمش را رضا می گذارند، به همین خاطر هم اسمش را گذاشتند احمدرضا. 

احمدرضا روز به روز قد می‌کشیدحالا دیگر شده‌ بود عزیز مادر و امید پدر،وقتی که کمی بزرگ‌تر شد و برای خودش مردی شد،دیگر آرام و قرار نداشت یک پایش و مسجد و هیئت بود یک پایش برای کمک به مردم. 

پدرش می گوید تربیت درستش از مسجد شکل گرفت، او کشاورز بود و بچه هایش را با نان حلال بزرگ کرد و اثر همین لقمه های حلال بود که احمدرضا جوانی که هنوز به دهه سوم زندگی اش هم نرسیده بود در این عصر هزار و صد رنگ منحرف نشد.

جوان دهه هفتادی جهادی

احمدرضا عمرش کوتاه بود اما پربرکت؛ جوان بود مثل گلِ تازه شکفته هنوز برایش آرزوها داشتند هر وقت که مادر او را می دید قربان صدقه قد و بالایش می رفت و دعا می کرد که روزی رخت دامادی را به تن پسر جوانش ببیند، اما نشد...

احمدرضا یک جوان شیفته مسجد و طلبگی بود به قول پدرش قدم‌های درست احمدرضا در مسجد شکل گرفته بود، مسجد امام سجاد در نزدیکی خانه شان بود و احمدرضا از کودکی در این مسجد بزرگ شد، می خواست حافظ قرآن شود به مسجد امام جعفر صادق شیراز رفت، پدر از تصمیم پسرش خوشحال بود و به او افتخار می کرد.

دوران نوجوانی احمدرضا در شیراز سپری شد و به هدفی که داشت رسید و حافظ قرآن می‌شود، با رسیدن به دوران جوانی  او شیفته طلبگی شد به قم رفت تا درس طلبگی را بخواند.

احمدرضا عرفانی نیا یک مرد جهادی بود در کنار تحصیل در حوزه به شهر و روستاهای محروم سفر می کرد تا به آبادی این مناطق کمک کند، هر وقت که از قم به زادگاهش بیرم می آمد هم دست از خدمت به مردم و کار جهادی برنمی داشت.

سال ۱۴۰۰ که بیرم گرفتار سیل شد احمدرضا برای کمک آمد آنچنان کار میکرد که برای همه عجیب بود، او شیفته خدمت بود اما خدمت در گمنامی از دوربین و عکس گرفتن و خودنمایی به دور بود.

جوان ها عاشقش بودند

نوجوان ها و جوان های بیرم همه احمدرضا را دوست داشتند، هر وقت که برای دیدن خانواده به بیرم می‌آمد، دستش برای نوجوانها پر بود، کتاب برایشان می خرید با دستمزد کمی که داشت لوازم تحریر برایشان می خرید، هدیه می خرید و... حتی گاهی که حقوقش را می گرفت آن را به دوستان متأهلش مب داد هرچه می گفتند که احمدرضا این حقوق مال خودت است بهش نیاز داری نمی پذیرفت می گفت شما متأهلید و خرجتان زیاد است اما من مجردم این پول لازمم نمی شود.

پدر احمدرضا می گوید در میان چهار پسرم احمدرضا از همه مظلوم تر بود،همه بچه هایم را دوست دارم اما واقعأ احمدرضا برایم متفاوت بود توجهم به او بیشتر بود یک جور دیگری دوستش داشتم، اصلا در میان اهل خانه احمدرضا برای همه یک جور دیگری دوست داشتنی بود، از بچگی  تمام وقت و انرژی اش در راه مراسمات مذهبی و بسیج صرف می‌شد. 

به وقت یک سالگی

حالا یک سال از ۲۲ مهر ۱۴۰۱ گذشته است، احمدرضا یک سال است که رخت از دنیا بسته و‌رفته است، گلوله هایی که در سحرگاه ۲۲ مهر سال گذشته از سوی دو شعار نویس به قلب او شلیک شد خانواده عرفانی نیا را دچار خزان کرد.

یک سال است که مادر هروقت دلتنگ احمدرضایش می شود بجای دیدن قد و بالایش باید سنگ سرد مزارش را لمس کند و درد دلهایش را برای قاب عکسِ احمدرضا بگوید.

پدر احمدرضا وقتی طبق عادت هر صبح بیدار می شود و قبل  از رفتن سر زمین کشاورزی به اتاق بچه ها می رود که همه شان خانه باشد دیگر احمدرضا را نمی بیند، او داغ جوان دیده و بدجور شکسته است اما خودش را سرپا می گیرد تا بقیه اهل خانه فرو نریزند،نگران حال مادر احمدرضاست می گوید مجبورم روحیه خودم را حفظ کنم تا مادر دوری احمدرضا را تاب بیاورد.

یک سال است که مادر دلش برای شنیدن صدای احمدرضایش تنگ شده است،چشمش به در مانده به یاد روزهایی که کلید در در می چرخید و احمدرضای رعنایش خنده بر لب سلام مادر می گفت و مادر هزار بار قربانِ مادر گفتنش می رفت.

یک سال است که برادرهای احمدرضا شبها موقع خواب رختخواب او را در کنار خودشان نمی بینند، اشک چشمشان در تاریکی شب روی بالشت هایشان روان است و تصویر لبخند احمدرضا جلوی ذهنشان است، آنها دلشان حسابی تنگ شده است برای یک گپ و گفت برادرانه. اما حیف که احمدرضا نیست

دوست دارم رهبر را ببینم

پدر شهید احمدرضا عرفانی نیا می گوید بسیار آرزومند دیدار با رهبر انقلاب هستم، همیشه شیفته دیدارشان بودم و آرزو دارم فرصتی برایمان فراهم شود تا بتوانیم ایشان را ببینیم.

 

 

منبع: فارس

خواندن 80 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family