برادران شهیدی که به دست کومله سوزانده شدند/ رشادت مادر شهید در مواجهه با پیکر فرزندان

یکشنبه, 26 آذر 1402 17:33 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

از سه شهید خانواده اکبری دو شهید به دست گروهک‌های ضد انقلاب در غرب کشور شهید شدند و یک شهید دیگر این خانواده توسط منافقین به شهادت رسید.

به گزارش خط هشت، شهید علی‌اصغر اکبری متولد سال ۱۳۳۱ در شهرری است. در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران او مدتی فرماندهی سردشت را برعهده گرفت و در نتیجه پاکسازی یکی از روستا‌های این منطقه مورد اصابت گلوله کومله دموکرات قرار گرفته به شهادت رسید. پیکر او با آب جوش سوزانده شده و در معرض آفتاب قرار گرفت.

شهید عباس اکبری متولد سال ۱۳۴۵ در شهرری بود که همراه برادرش در سردشت حضور یافت. دهم تیر سال ۱۳۶۰ پس از شهادت برادرش او نیز مدت سه روز در حالی که مجروح بود به اسارت منافقین درآمد و به شهادت رسید.
شهید محمود اکبری در سال ۱۳۳۸ به دنیا آمد و در عملیات مرصاد سال ۱۳۶۷ به شهادت رسید.

جمعی از اعضای جامعه قرآنی در سری دیدار‌های خود با خانواده شهدای قرآنی به نیابت از قاریان، حافظان، اساتید و فعالان قرآنی به دیدار خانواده شهیدان علی اصغر، عباس و محمود اکبری از شهدای شهرری رفتند.

خواهر این شهید در جمع فعالان قرآنی تعریف کرد: مادرم بچه‌هایش بعد تولد از دنیا می‌رفتند. یک شب خاله‌ام خواب می‌بیند که کسی بچه‌ای به او می‌دهد و می‌گوید این را بده به خواهرت، اسمش را بگذار علی‌اصغر و دو ماه محرم و صفر به تنش لباس مشکی بپوشان. وقتی اصغر به دنیا آمد مادرم همین کار را کرد و دو ماه محرم صفر مشکی تن بچه بود. همیشه پدر و مادرم درباره برادرانم می‌گفتند که این‌ها امانتی بودند که خدا داد و خدا هم از ما گرفت. بعد از شهادت برادر‌ها چندباری رادیو و تلویزیون از مادرم مصاحبه گرفتند، آن زمان جنگ بوسنی بود، مادرم می‌گفت اگر بچه‌هایم بودند آن‌ها را به جنگ بوسنی می‌فرستادم، مطمئنم اگر امروز هم بودند برای جنگ غزه مادرم اجازه رفتن می‌داد.

خواهر شهیدان اکبری در روایتی از برادرانش گفت: اصغر در بسیج فعالیت داشت و شب‌ها پست می‌داد. عباس هم همینطور و با اینکه سنش کم بود از طرف بسیج مسجد صاحب الزمان شب برای گشت‌زنی می‌رفت. برادر بزرگم حاج اصغر که می‌خواست برود جبهه عباس گفت من هم همراهت میایم، برادرم گفت اینجا به تو احتیاج دارند، اما عباس گفت اگر مرا نبری از طریق بسیج مسجد می‌روم برای همین هم اصغر او را همراه خودش برد و با هم به کردستان رفتند.

اکبری افزود: در عملیات آخری که حضور داشتند یکی از روستا‌های سردشت را منافقین و کومله دموکرات گرفته بودند. حاج اصغر فرمانده گروهی بود که در آزادی این روستا شرکت داشت و نیروهایش اکثرا پیشمرگان کرد مسلمان بودند. وقتی حاج اصغر شهید شد، چند بار کومله دموکرات در بی بی سی گفتند سر فرمانده سردشت را به صدام تحویل دادیم و به این موضوع افتخار کردند.

این خواهر شهید ادامه داد: من هم همراه برادر‌ها سه ماهی به کردستان رفتم. قبلش گفتند به شرطی اجازه می‌دهند که فقط کلاس قرآن در آنجا برگزار کنم، من هم دوره‌های امداد دیده بودم و هم بسیجی بودم. وقتی حکم از آموزش و پرورش دادند و امضا کردیم که سه مدرسه دخترانه زیر نظرمان باشد و در آن کلاس‌های قرآن برگزار کنیم. بچه‌های کلاس سوال می‌کردند که چرا آسایش تهران را رها کردید و اینجا آمدید؟ می‌گفتیم ما باید از وضعیت و مشکلات شما باخبر باشیم. مشکلات زیادی هم داشتند یکی این بود که نفت و گاز نداشتند و کومله و دموکرات هم اذیت می‌کردند. یک اتاق در پانسیون بیمارستان داده بودند که در انجا ساکن بودیم. روز‌ها درس قرآن می‌دادیم و شب‌ها هم با خانم دیگری در اتاق زندگی می‌کردیم.

وی گفت: شب و روز من و برادر‌ها همدیگر را نمی‌دیدیم گاهی که اصغر مجروح‌ها را روی دوشش می‌گذاشت و به بیمارستان می‌آورد او را می‌دیدم و وقتی اعتراض می‌کردم که قرار بگذاریم تا تو را ببینم می‌گفت شرایط جوری نیست که بتوانم زیاد بیایم، هر وقت مجروحی آوردم همدیگر را می‌بینیم. یکبار از سپاه سردشت به خانواده تلفن زدم تا خبری از سلامتی‌اش بگیرم، وقتی فهمید خیلی ناراحت شد، گفت به شما گفته بودم درس قرآنت را رها نکن و هر اتفاقی برای من افتاد حتی اگر تکه تکه شدم خبری نگیر که دشمن شاد شود.

اکبری تصریح کرد: اصغر همیشه می‌گفت اگر بعد شهادتم خواستی گریه کنی برای من گریه نکن برای امام حسین (س) گریه کن. بعد سه ماه که ماموریتم تمام شد و به تهران برگشتم حاج اصغر همسر و فرزندانش را به کردستان برد. چند روزی همسرش آنجا بود تا اینکه کومله دموکرات او را شناسایی کردند و ساعت ۹ صبح به نامردی از پشت سر به او تیر زدند و با زبان روزه شهیدش کردند. همسرش می‌گفت آن روز که رفت، وقت خداحافظی  ما را نگاه نکرد تا مهر زن و بچه اش باعث نشود از راه خدا غافل شود. عباس را هم سه روز اسیر گرفتند، بعد از اینکه گفتند تو با این سن کم چرا آمدی و به امام و نظام توهین کردند و عباس جوابشان را داد با ۱۵ تیری که به سینه‌اش خالی کردند به شهادت رسید. مادرم وقتی پیکر عباس را شست گفت سلام من را به رسول خدا برسان تو هم مثل حضرت عباس برادرت را همراهی کردی و از پیامبر بخواه این هدیه ناقابل را قبول کند. همه تن برادرانم تاول تاول شده بود، چون برادرانم را با آب جوش سوزانده بودند. مادرم می‌گفت کرم و تاول همه بدنشان را گرفته بود. مادر ابتدا خودش در قبر خوابید و سپس یکی یکی بچه‌ها را در قبر گذاشت.

این خواهر سه شهید در ادامه به صبر و صلابت مادرش در شهادت برادر‌ها اشاره کرد و بیان داشت: وقتی پیکر برادر‌ها به تهران آمد روز جمعه بود. مادرم ابتدا در نماز جمعه شرکت کرد و سپس به بهشت زهرا (س) رفت، خودش ایستاد و شهدا را درون قبر گذاشت. چون ساعت کاری تمام شده بود کارمندهای بهشت زهرا (س) رفته بودند، مادرم شیشه گلاب دستش گرفت و گفت بچه هایم از سفر آمده‌اند باید خودم به آن‌ها را رسیدگی کنم و به همراه چند تن از دوستانشان پیکر‌ها را غسل و کفن کردند.

وی به آخرین شهید خانواده اشاره کرد و گفت: محمود می‌گفت ۴۰ روز محاصره دشمن بودیم. خوابیده روی زمین با آب گوجه ۴۰ روز را سپری کردیم. خیلی به پدر و مادر احترام می‌گذاشت و پدرم تمام قد جلوی محمود می‌ایستاد. خیلی روی صله رحم حساس بود، زمان مرخصی چند روزی که در خانه بود مدام به خانه فامیل سر می‌زد. من دلم می‌خواست خطبه عقدم را امام بخواند، با اینکه او در بیت کار می‌کرد پارتی بازی نکرد. هرچه به او گفتیم تو هر روز دستبوس امام هستی و پیش ایشان می‌روی برای ما هم وقت بگیر می‌گفت من پارتی‌بازی نمی‌کنم، پنج روز می‌رفتیم و نمی‌توانستیم از نزدیک امام را ببینیم، دیگر گریه‌ام گرفت و یکی از نزدیکان امام واسطه شد تا ما پیش امام عقد کنیم.

 

 

 

منبع: دفاع‌پرس

خواندن 65 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family