شهید احد پیر علایی
سيزدهم مرداد ماه سال هزار و سيصد و چهل و سه براي زوج جواني ، روز خاطره انگيزي بود. آنها با هزار اميد و آرزو زندگي مشترك خود را آغاز كرده بودند. حال با عنايت پروردگار داشتند صاحب فرزندي ميشدند كه موجب افتخارو سربلندي آنها گرديد. آري شهيد احد پيرعلائي حاصل عمر گرانقدر آقاي شكوروخانم فاضل مجتهدي ميباشد. در زمان تولد احد، خانوادهي وي در مهاباد سكونت داشتندودرواقع احد متولد مهاباد ميباشد. آقاي شكور علائي از بازنشستگان شريف نيروي زميني ارتش ميباشد و تا مقطع اول راهنمائي تحصيل كرده است.
خانم فاضل مجتهدي (مادر شهيد) ميگويد:من تا قبل از انقلاب بي سواد بودم، بعد از پيروزي انقلاب و تأسيس نهضت سوادآموزي به فرمان امام (ره) در كلاسهاي نهضت شركت كردم و دورهي مقدماتي و تكميلي را گذراندم و به بركت انقلاب اينك قادر به خواندن و نوشتن هستم.
بعد از تولد احد، نام او را پدربزرگش از روي قرآن "احد"نهاد.
آقاي شكور علائي در زمان تولد احد كادر نيروي زميني ارتش بود و به گفته خودش با حقوق بخورونميري كه ميگرفته، گذران زندگي ميكرد. خانم فاضل مجتهدي هم مانند تمام مادران فداكار ايراني تمام جواني خود را صرف تربيت فرزندان خود كرده است كه حاصل عمرش شهيدي والامقام ميباشد. كه با غرور و افتخار خواصي عنوان ميكرد كه مادر شهيد هستم. وعمرم را بيهوده تلف نكردهام. مادر شهيد عنوان ميكند كه در زمان نوزادي احد وقتي ميخواستم به وي شير دهم اول وضو ميگرفتم.چون معتقد هستم كه فرزند صالح حاصل تربيت والدين مومن ومتعهد است.پدر شهيد نيز از آن دوران چنين ميگويد:با توجّه به نظامي بودنم واينكه اكثر مواقع در ماموريت بودم به احد توصيه ميكردم كه درخانه مادرش را تنها نگذارد وبا توجّه به جو حاكم بر مهاباد كه يكي از شهرهاي كردنشين است.نمي خواستم فرزندم زياد بيرون ازخانه باشد.
مادر شهيد دراين باره ميافزايد؛در واقع احد در دوران خردسالي مونس تنهاييم بود وبيشتر اوقات خود را در خانه با هم بود واكثر مواقع باهم خواندن قرآن را تمرين مي كرديم.
احد چهار ساله بود كه پدرش را به كرمانشاه منتقل كردند وآنها مجبور شدند به آن شهر مهاجرت كنند.
شهيد احد پيرعلايي مقطع تحصيلي ابتدايي را در سال1350 در مدرسه رودكي كرمانشاه شروع كردو توانست با كمكهاي پدرش اين مقطع را در سال 1356 با نمرات عالي به پايان برساند.
پدراحد چون تحصيل كرده بود همواره در امر تحصيل فرزندش كمك حال وي بود و در انجام تكاليف درسي به احد كمك ميكرد.
مادر شهيد خاطرهاي از نه سالگي وي چنين نقل ميكند:
وقتي احد نه ساله بود،به شدت مريض شد،اورا پيش چند دكتر برديم ولي فايدهاي نداشت وحال اوهر روز بدتر ميشد. من از اينكه ميديدم كه پسرم در حالت بدي به سرميبرد بسيار ناراحت بودم و شبها را با گريه ميگذرانم.بابدترشدن وضعيت احد نگراني من صد چندان شد.تادير وقت بر سر بالين احد گريه كردم در حالت گريه خوابم برد،درخواب حضرت علي (ع) را ديدم كه برسر بالين احد حاضر شد و اوراشفا داد.من هراسان ازخواب پريدم،بعد از5 ساعت ازآن خواب احد ازتختش بلند شد و شفا پيدا كرد. مقدربود كه احد از آن بيماري سخت جان سالم به در برد تا در راه اسلام و قرآن شهيد شود.
شهيد احد پيرعلائي مقطع تحصيلي راهنمايي را درسال 1356 در مدرسهاي (نام مدرسه در خاطر والدينش نيست) در كرمانشاه شروع كرد و توانست اين مقطع را در سال 1359 با موفقيت به پايان برساند. در سال 1359 پدر احد را به زادگاهش يعني شهرستان اردبيل منتقل كردند. اين موضوع باعث خوشحالي احد و مادرش شد. چون آنها ميتوانستند پيش اقوام خود برگردند. خانوادهي پيرعلائي در سال 1359 به شهرستان اردبيل مهاجرت كردند.
شهيد احد پيرعلائي مقطع تحصيلي متوسطه را در سال 1359 در رشتهي علوم انساني در دبيرستان دكتر شريعتي آغاز كرد.ايشان به علت اعزام به جبهه ترك تحصيل نمود.
به گفته پدر شهيد،احد به شعر علاقهي فراواني داشت و گاهي اوقات شعر نيز ميگفت يكي از اشعاري كه هميشه زمزمه ميكرد اين بود:
( صيد مرغان حرم كردن ندارد افتخار طائري را از قفس آزاد كردن همت است
در زمان ناتواني ياد ياران فخر نيست روز قدرت از رفيقان ياد كردن همت است.)
در زمان انقلاب شهيد تقريباً 14 ساله بود و در فعاليتهاي انقلابي نيز شركت ميكرد. پدر شهيد خاطرهاي را در اين مورد چنين نقل ميكند:
يك روز احد به خانه آمد تا وضو بگيرد. بعد ازوضو براي خواندن نماز راهي مسجد شد. در راه به يكي از دوستانش رسيد كه داشت يك كتاب در مورد انقلاب بين مردم پخش ميكرد. احد نيز از او يك كتاب گرفت در اين هنگام دو نفر از افراد وابسته به گروهك منافقين احد را تعقيب كردند. وقتي به احد رسيدند با او گلاويز شدند و احد توانست به كمك عمو و مادر خود از دست آنها خلاص شود.
احد در دوران تحصيل،به غير از تحصيل كار ديگري انجام نميداد.
پدر شهيدخاطرهاي را از دوران 17 سالگي احد چنين نقل ميكند برادرم مسئول تأمين وسائل مورد نيازيكي از ايستگاههاي صلواتي رزمندگان بود. يك روز احد اصرار كرد كه همراه برادرم (عمويش)برود. بلاخره مرا راضي كرد كه اجازه دادم همراه عمويش برود.
احد با ديدن فضاي ايستگاه صلواتي و روحيه رزمندگان به كلي تغيير كرد. در واقع با ديدن آنجا شخصيت احد تغييركرد و ازآن موقع بود كه به فكر جبهه رفتن افتاد.
از آن زمان به بعد احد اوقات فراغت خود را بيهوده سپري نميكرد.در اوقات بيكاري به ديدن اقوام خود ميرفت و اكثر اوقات به پايگاههاي مسجد پيرعبدالملك و 21 رمضان ميرفت و در فعاليتهاي بسيجيان شركت ميكرد.
ارتباط احد با پدرش با توجه به اينكه فرزند ارشد خانواده بود بسيار خوب بود. احد همواره به خواهرانش رسيدگي ميكرد و در كارهاي مغازه به پدرش نيز كمك ميكرد. ارتباط احد با همسايگان و خويشاوندان خود نيز بسيار خوب بود و هر جمعه به اقوام نزديك سر ميزد و جوياي احوال آنها ميشد. به گفته پدر احد : بيشتر دوستان احد اعضاي پايگاه 21 رمضان بودند كه متأسفانه اسمشان در خاطرم نيست ولي احد با آقاي حاج جعفر باقري بسيار صميمي بود؛ ايشان الان سرهنگ ميباشند و داماد ما نيز هستند.
احد بسيار با غيرت و متعصب بود و بسيار پايبند اصول اخلاقي واسلامي در اين باره پدر شهيد خاطرهاي را چنين نقل ميكند:
براي كاري از مغازهاي بيرون رفتم و احد را در انجا گذاشتم،هنگام برگشتن ديدم كه جلوي مغازه شلوغ است وجمعيت زيادي درآنجاجمع شده است.جلوتر رفتم ،ديدم احد با دو جوان درگير شده است.علت دعوا را از احد پرسيدم؟
احد جواب داد:پدرجان اين دوبه يك دختر متلك ميانداختند،من چندبار تذكردادم كه اين كاردرست نيست ولي آنها گوش ندادندو من مجبور شدم باآنها درگير شوم.احدهنگام روبروشدن بامشكلي سعي ميكردباصبرو خونسردي آن را حل كند وابتدا با مادر خود در ميان ميگذاشت و اگر نمي توانست آن را حل كند با من مشورت ميكرد.
با توجّه به فضاي معنوي حاكم در جامعه در زمان جنگ و تشييع جنازه شهدا احد نيز در آن مراسمات شركت ميكردو آرزو ميكردخودش روزي در راه دين و كشورش شهيد شود.
احد چون علاقه زيادي به كمك به مردم داشت بدان جهت دوست داشت درآينده پزشك شود تا بتواند به مردم كمك كند.
احد با آقاي جعفر باقري بسيار صميمي بود.به طوري كه هنگام رفتن به جبهه با هم پيمان بسته بودند كه اگر سالم از جبهه برگشتند.احد با خواهر او ازدواج كندواو باخواهر احد.دليل اين انتخاب هر دو اين بود كه به خانواده هاي همديگر بسيار اطمينان داشتند و ميدانستند كه دختران هردو خانواده بسيار نجيب وپاكدامن هستند.
با توجّه به اينكه احد از شيفتگان آقا عباعبدالله بود.بدان جهت هرگز تحمل نميكرد كه كشورش را بيگانگان تصاحب كنند وهمواره اين شعر را زمزمه ميكرد.(مرگ به عزت بجونه عمر به ذلت)
احد پيرعلائي ابتدا درپشت جبهه درايستگاه صلواتي درخدمت رزمندگان بود و بعدها به خط مقدم رفت.به گفته پدر شهيد:احد بسيار شجاع و نترس بود.من از اين خصوصيت ايشان بسيار خوشم ميآمد.شهيد احد پيرعلائي بسيار باگذشت وفداكار بود.آقاي باقري خاطرهاي در اين باره چنين نقل ميكند:
همان طور كه اشاره كردم احد با ديدن ايستگاه صلواتي به فكر جبهه افتاد ودراول نيز به عنوان امدادگر در ايستگاه صلواتي فعاليتهايي ميكرد.زماني كه احد ميخواست به جبهه برود،مادرش كه زني با فرهنگ وسيده است مخالف نبود ولي ميگفت كه فعلاً احد بچه است و بايد درسش را بخواند ولي بالاخره بااصرار اجازه رفتن به جبهه را گرفت و راهي شد.
آقاي باقري ميگويد:هنگام عمليات والفجرمقدماتي احد باراهنمايي ديگر رزمندگان توانست مرا پيدا كند من واحدمدت زيادي در سايتهاي 3و4 دركنارمنطقه عملياتي فلكه مانديم.
عمليات والفجر مقدماتي يك عمليات كوتاهي بود.البته دراول قرار بود يك عمليات بزرگ طراحي شود ولي بنا به دلايلي نشد.بعد از آن احد درعمليات والفجر يك در خط مقدم مجروح شد وبه خانه برگشت.
پدر شهيد ميگويد:هنگامي كه احد مجروح شد من براي سلامتي او يك قرباني نذر كردم ولي بعدها از خاله احد شنيدم كه احد گفته بود من تا وقتي شهيد نشدهام به هدفم نرسيدهام.آقاي طيب زرنگار دوست و همرزم شهيد احد پيرعلائي است. او مدتي را با شهيد همسنگر بوده است و خاطرات خود را بدين صورت بيان ميداد:
در سال 1362 مدتي بود به صورت داوطلبانه عازم مناطق جنوب شدهبودم، در آنجا براي پست امدادگري داوطلب شدم. با عدهاي از بسيجيان مشغول يادگيري فنون امدادگري و كمكهاي اوليه بودم. حضور يك هم شهري در ميان جمع توجه من را جلب كرد. همان اول با او پيوند دوستي ريختم اسمش "احد پيرعلائي"بود به خاطر رفتار و اخلاق خوبش زود با هم انس گرفتيم . مورد تحسين تمام رزمندگان بود، همه او را دوست داشتند.به من درس ايمان و فداكاري ياد ميداد. اشتياق فراواني به جنگ و جهاد داشت. ميشد شم دلآوري و مبارزه را از صحبتهاي شيرينش حس كرد. از او پرسيدم :"با اين همه شور و اشتياقي كه نسبت به مبارزه و جهاد داري چرا سراغ امدادگري آمدي؟! آهي كشيد و گفت قبل از اين هم در جبهه حضور داشتهام و به اهميت امدادگري خوب واقفم جبهه فقط تفنگ به دست گرفتن و تيراندازي نيست. در اين شرايط بحراني و سخت كه منطقه زير آتش و دود ميسوزد و دشمن با همهي توان به كشور اسلامي هجوم آورده نياز به نيروهاي امدادگر بيشتر است ما با كمبود نيروي رزمنده امدادگر مواجه هستيم منم حتماً بايد داوطلب ميشدم. بچههاي زخمي و مجروح نياز به كمك و مساعدت دارند. شيريني و حلاوت كمك به مجروحان عين شيريني حضور در جنگ است."
عاشق خدمت به رزمندگان بود،فعاليت امدادگري را افتخار ميدانست او با خلوص نيت بدون چشم داشتي پا به عرصه گذاشته بود.
پس از پايان آموزشهاي لازم امدادگري عازم عمليات والفجر چهار در منطقه عملياتي پنجوين شديم. جنگ به اوج خود رسيده بود.درمنطقه مشغول امداد وكمك به مجرومين بوديم كه از ستاد فرماندهي اعلام كردند به نيروي تخريب فوري نياز داريم،هر كس مايل به فعاليت در قسمت تخريب است اعلام امادگي كند.حساسيت گردان تخريب و خطرناك بودن فعاليت در اين گردان بيش از ساير قسمتها بود.اولين كسي كه اعلام آمادگي كرد،احد پير علائي بود.باتعجب نگاهي به او انداختم.گفتم( احد مگر توامدادگر نيستي؟مگر تو نبودي كه اهميت امدادگري را برايم تشريع كردي؟تبسّمي كرد وگفت:اكنون نياز به نيروهاي تخريب است.پس ضروري است كه داوطلب تخريب باشم زيرا حضور در اينجا باوضعيت پيشآمده ميتواند مثمر واقع شود)
جناب سرهنگ باقري همرزم شهيد درمورد احد ميگويد بعد از پيروزي انقلاب شهيد به رشد فكري بالايي دست يافت وكاملاً از لحاظ شخصيتي به بلوغ بالايي رسيد.به علت اينكه احد در يك خانواده مذهبي رشد يافته بدان جهت تمام اعتقادات وي قلبي بود.احد به بينشي رسيده بود كه احساس ميكرد بايد از تماميت عرضي كشور دفاع كند ومطيع اوامر امام خميني(ره) باشد.
آقاي باقري خاطرهاي را از حضور در جبهه احد چنين نقل ميكند:
درعمليات والفجر چهار من واحد باهم بوديم. ايشان در گروهان حضرت ابوالفضل گروهان يك شهيد مدني به عنوان امدادگر گرو بود و وظيفه امدادرساني به مجروحين را برعهده داشت.عمليات والفجر چهار يك عمليات برونمرزي بود وما كاملاًَ در خاك عراق نفوذ كرده بوديم.من به عنوان جانشين گروهان يك شهيد مدني بودم،چون عمليات بسيار سنگيني بود احد عليرغم اينكه امدادگر بودولي به تيربارچيها نيز كمك ميكرد وبا رزمندگاني كه وظيفه داشتند تيربارها را از مناطق صعبالعبور حمل كنند،كمك ميكرد.
قبل ازآخرين مرحله عمليات من همراه احد وچند تن از رزمندگان مشغول ماهيگيري در كنار رودخانه شيلر بوديم كه به ما اطلاع دادند بايد از رودخانه عبور كنيم.رودخانه عميق بود وبراي عبور ازآن بايد لباسهايمان را درمياورديم.در اين هنگام احد به ما گفت:هيچ كدامتان لباستان را در نياوريد،من خودم همه شما را از رودخانه عبور خواهم داد.احد پاچه شلوار خود را بالا زد و رزمندگان را يكي يكي سوار بر كول خود كردو از عرض رودخانه عبور داد.احد با اين كارها به رزمندگان روحيه ميداد و با شوخي ميگفت:يكي از كارهاي امدادگران بالا بردن روحيه رزمندگان است.در آخرين مرحله عمليات درگيري شديدي بين ما و دشمن رخ داد و احد در حين اينكه يكي از مجروحان جنگي رابه مكان امني ميبردتا او را پانسمان كند در اثر برخورد تركش خمپاره به مقام والاي شهادت نائل آمد.
شهيد احد پيرعلائي درعمليات والفجريك رشادتهاي زيادي ازخود نشان داده بودو درهمان عمليات مجروح نيز شده بود.ايشان واقعاً شيفته دين مبين اسلام و مقام رهبري بودند.
شهيد احد پيرعلائي باتوجه به اينكه تنها فرزند ذكور خانواده بود و پدرش هم نظامي از كار افتاده بودميتوانست به جبهه نرودوحتي ميتوانست كفالت بگيرد وبه خدمت سربازي نرود ولي با توجه به روحيه جوانمردي وباتوجه به غيرت ايراني كه در وجود ايشان بود براي حراست از دستاوردهاي انقلاب اسلامي وهم چنين براي اجابت فرامين امام (ره) به جبهههاي حق عليه باطل شتافت.
دراين راه چندين بار مجروح گرديد وحتي در يك مورد هم براثر انفجار مين،شدت صداي انفجار باعث شد كه ايشان اختلال حواسي پيدا كنند ولي با اين اتفاقات احد از پا نيفتاد و دوباره در جبهه حضور پيدا كرد.
شهيد احد پير علائي موقعي كه 17 ساله بود از طرف بسيج به عنوان رزمنده امدادگر در جبهه حضور پيدا كرد.ايشان عليرغم اينكه امدادگر بودند ولي رشادتهاي فراواني در جبهه از خود نشان دادند.ايشان در سه نوبت به جبهه اعزام شدند و هر بار تقريباً 3 ماه در جبهه حضور پيدا كردند و بالاخره در عمليات والفجر چهارم در تاريخ /8/131362 درمنطقه پنجوين عراق هنگام امدادرساني به يكي از رزمندگان مجروح بر اثر اصابت تركش خمپاره به پهلوي خود به آرزوي ديرينه خود رسيدندوبه جمع شهداي كربلا پيوستند.