شهید

عبدالاحد تا ئبي

سه شنبه, 19 تیر 1397 08:44 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

احد با به راه انداختن چرخ خياطي دوباره  صبح خود را شروع مي کرد. خياط بود وبا دوختن لباس زندگي خود وخانواده اش را اداره مي کرد. تحصيلات ششم ابتدائي  داشت وآگاه به اوضاع واحوال شهر واطرافش بود.

 

زندگينامه: 

شهید عبدالاحد تا ئبي
احد با به راه انداختن چرخ خياطي دوباره  صبح خود را شروع مي کرد. خياط بود وبا دوختن لباس زندگي خود وخانواده اش را اداره مي کرد. تحصيلات ششم ابتدائي  داشت وآگاه به اوضاع واحوال شهر واطرافش بود.
همسرش امينه خرّدوز، سواد خواندن قرآن داشت وهر روز با قرآئت قرآن بچه هاي قدونيم قد خود دورخود جمع مي کرد وبا آنها روز را به شب مي رساند.
در کل خانواده اي مذهبي ومعتقد وتا حدودي باسواد بودند ، آنها هفت فرزند داشتند وحالا امينه براي بار هشتم مادر شدن را تجربه مي کرد.
روزهاي سرد زمستان از پي هم مي آمدند ولحظات موعود نزديک مي شد . ماه رمضان بود وصداي اذان سحر ودم افطار، حال  وهواي خاصي به منزل احد مي بخشيد .
بالاخره انتظار به سر رسيد وسرانجام نوزاد خوش يمن در سحرگاه روز جمعه مورخه بيست وپنجم بهمن ماه سال يک هزارو سيصدو چهل ودو مصادف با عيد فطر، قدم به عرصه گيتي نهاد.
 پدرومادر با توسل بر قرآن ، کتاب خدا نام عبدالاحد را بر روي فرزندشان  گذاشتند.
مدت ها بعد از تولد عبدالاحد  مادرش به شدت بيمار شده ودر بستر  خوابيده بود.
اما با همان حال به فرزندان خود مي رسيد وبرايشان  کم نمي گذاشت . وضعيت معيشتي خانواده متوسط بود وچندان فرقي نکرده بود اما آنها همچنان شاکر پروردگار خود بودند.
 آن  زمان چون مهدکودک وجود نداشت . احد فرزندش را به کلاس قرآن مي برد واو به همراه  مادر در قرآئت قرآن واقامه نماز پيشرفت مي کرد.
 به طوري که درسن 4يا 5 سالگي شروع به اقامه نماز وقيام وقنوت براي خداوند مي نمود وبه همراه پدرومادر در مجالس مذهبي ومساجد  شرکت مي کرد. بچه مهربان وخونگرمي بود با ديگر خواهر وبرادرانش فرق مي کرد . او سرزنده تر وپرجنب وجوش بود ، با همه بچه هاي محل صميمي  مي شد وبا محبت ومهرباني با آنها رفتار مي کرد وهيچ موقع مشکلاتي با هم سن وسالانش بوجود نمي آمد.
سال 1349 بود که  او وارد مقطع ابتدائي در مدرسه ديباج - سنائي شد . پسر درس خوان وزرنگي بود با علاقه وعشق درس مي خواند ونمرات عالي وقابل توجهي  کسب مي کرد.
 دوره  ابتدائي را به همين منوال پشت سر گذاشت وسال 1354 در همان مدرسه ، دوره راهنمايي را شروع کرد .
او در کنار تحصيل ، ساعات بيکاري خود را در کنار پدر در مغازه خياطي مي گذراند.
در اين دوره اخلاق  ورفتارش به کلي تغيير کرده بود  و   نسبت به پدرومادر وبزرگترها احترام  وارزش زيادي قائل بود وبه خصوص به پدرومادرش خدمت بيشتري مي نمود.
 از آنجا که از کودکي در فعاليت هاي مذهبي شرکت داشت در کتابخانه مکتب الرضا عضويت پيدا کرده  وبه مطالعه کتاب هاي علمي ومذهبي مي پرداخت.
  سال آخر مقطع راهنمايي او مصادف با قيام خونين  مردم ايران بود. عبدالاحد در تظاهرات وراهپيمائي هاي مردمي همگام با همه مردم شرکت مي کرد ودر مدرسه خود يکي از افراد فعال وانقلابي به شمار مي رفت . عبدالاحد  در کارهاي منزل  به پدرومادر کمک مي نمود وبا اينکه پسر سوم خانواده محسوب مي شد ومعمولاً  کارها به پسر بزرگ محول مي شد  امّا اگر هم وظيفه اي به عهده او بود ، با جديت تمام  آن  را انجام مي داد.
 در خانواده هر کس مسئوليت ووظيفه خود را به نحو احسن انجام مي داد وهر کس در حد و توان خود به خانواده کمک مي نمود.
 از جمله دوستان  صميمي اش شفيع حليمي  بود که در کتابخانه با هم همکار بودند واز لحاظ اقتصادي ومذهبي نقاط مشترک زيادي داشتند در کنار او  با سايرين نيز برخورد صميمي و خوبي داشت از جمله با صابر صادقي ، نادر ديرين ،  عظيم رنجبر ، شهامت خداپرست وکمال درشوچي.
عبدالاحد مادرش را بسيار دوست داشت وبه او احترام  خاصي مي گذاشت .
 از کودکي به وسايل برقي وتعميراتش علاقه نشان مي داد ورفته رفته در تعمير وسايل  مهارت پيدا مي کرد  واگر وسيله اي به تعمير احتياج داشت آستين ها را بالا مي زد  وسعي وتلاش خود را مي کرد. سال پيروزي انقلاب مصادف با ورود او به مقطع متوسطه در هنرستان رازي يا شيخ بهائي بود .  همچون گذشته  با پشتکار وعلاقه درس مي خواند ودر انجمن اسلامي هنرستان جزو يکي از افراد تلاشگر ونيروي فکري وعقيدتي انجمن محسوب مي شد.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به فرموده حضرت امام دوران سازندگي وي شروع شد . واو در جهاد سازندگي با اعزام شدن به روستاها وکاروتلاش در نقاط محروم منطقه روح تشنه خود را سيراب مي کرد .
در همين سال با شرکت در کادر مرکزي انجمن جوانان مکتب الاسلام  اردبيل عهده دار امورات فرهنگي  ، تبليغاتي  شد  ودر ارشاد وهدايت جوانان نقش بسزايي ايفا کرد .
 عبدالاحد در سال 58 که  به فرمان امام ، ارتش بيست   ميليوني تشکيل شده بود  به عضويت بسيج مستضعفين  در آمد وضمن ادامه ي تحصيل ، از مطالعه ي کتب علوم اسلامي نيز غافل نشد وهمراه با فراگيري اين علوم ، دروس فقهي را با آموختن صرف ( جامع المقدمات) شروع نمود.
او با اتمام دوره متوسطه تلاش مي کرد تا به هر نحو ممکن از امتحانات ورودي دانشگاه قبول شود.
17 بهمن سال شصت وچهار  بود وجنگ تحميلي به اوج رسيده بود که عبدالاحد به خانه  تلفن کرد وگفت : که از دبيري فيزيک  زاهدان قبول شده است .
عبدالاحد به همراه  برادرش راهي تهران شد تا  با  او  روانه ي زاهدان شوند ودر دانشگاه ثبت نام کند . 
ساعت 5/6 بعد از ظهر از طريق  هواپيما راهي زاهدان شدند وساعت 8 به آنجا رسيدند .
شب را  در مهمانسراي قدس زاهدان سپري کردند ، در همان شب برادر عبدالاحد به شدت مسموم  شد واو مجبور شد نيمه شب ، برادرش را به بيمارستان خاتم الانبياء  برساند .
 عبدالاحد تا صبح در کنار برادرش بيدار ماند و صبح به تنهايي روانه ي دانشسراي عالي زاهدان شد تا کارهاي ثبت نامش را انجام دهد.
 او مشغول انتخاب واحد بود که برادرش از بيمارستان  ترخيص شده وبه دنبال او آمده بود  ووقتي عبدالاحد را پيدا کرد ، او تمام کارهايش را انجام داده بود.
 آنها بعد از اينکه مکان خوابگاهي عبدالاحد را معين  کردند صبح ساعت 10/9 با هواپيما به تهران بازگشتند .
 موقع پياده شدن در تهرآن ساعت يک ونيم ، مراسم بيست و دوي بهمن تهرآن را در ميدان آزادي مشاهده کردند.
 خيل عظيم جمعيت تمام خيابان ها را پر کرده بود، آنها مجبور شدند  تا مسير را پياده بردند  در راه خبر رسيد که رزمندگان اسلام  منطقه ي شرما را از دست عراقيان آزاد کرده اند وبراي همين ملت به شور وشادي پرداختند.
عبدالاحد روانه ي دانشکده شد تا در کلاس هاي درس حاضر شود ودر همين ايام بود که به عنوان سرباز معلم به تدريس نيز مي پرداخت.
 او در همين دوران نامه هاي زيادي به خانواده اش مي نوشت وآنها را از حال خود  خبردار مي کرد وبه برادر کوچکش نيز توصيه مي کرد  تا درسش را به خوبي بخواند ودر پايان سال کارنامه اش را نيز براي وي بفرستد.
 عبدالاحد در اکثر اوقات بيکاري به مساجد مي رفت ودر نماز جماعت وجمعه شرکت مي کرد.
او با عزمي راسخ به تحصيلش مي پرداخت تا بتواند به آرزويش يعني  شغل مهندسي فني دست يابد.
عبدالاحد  با سرباز معلمي مخارج  خود را نيز تأمين مي کرد وحتي برخي اوقات اضافه کاري نيز مي گرفت تا از لحاظ مالي نيز به مشکلي برنخورد وسربار خانواده نيز نباشد .
در آن موقع که برادرش علي نيز در خدمت سربازي بود. عبدالاحد  نامه اي به خانواده نوشت واز آنها خواست تا در هنگام اتمام سربازي برادرش به وي اطلاع دهند تا به نزد خانواده برود ودر خوشحالي مادرش شريک شود.
 او در تمام ايام به کار وتلاش مي پرداخت واکثراً سعي مي کرد تا در ايام محرم به شهرش اردبيل برگردد  ودر مراسم عزاداري شرکت کند.
 عبدالاحد شبانه روز به کاروتلاش مي پرداخت واز منطقه جنگي نيز فاصله ي چنداني نداشت وشبانه روز در ميان توب وتانک سپري مي کرد.
 او به همراه همکلاسي هايش روانه ي  به جبهه شد تا در منطقه به نبرد مشغول شود. عبدالاحد  که مدرک فوق ديپلم خود را اخذ کرده بود به همراه ساير رزمندگان  در منطقه ي شلمچه ي به مبارزه عليه دشمن پرداخت.
روزها به سرعت برق وباد مي گذشت تا اينکه نوزدهم  آذر ماه سال هزارو سيصد وشصت وپنج فرا رسيد.
منطقه ي شلمچه به مانند کربلاي خونين عاشورا شده بود. عبدالاحد با گام هايي استوار به نبرد مي پرداخت ولحظه اي از ميدان نبرد جدا نمي شد.
صبح  هنگام نماز بود ، عبدالاحد بعد از نماز صبح، سوار قايق شد تا به عنوان نفر اول عازم منطقه شود.
 لحظه ها به سرعت در گذر بود ونفس ها در سينه  حبس شده بود وعبدالاحد  همچنان به  نبرد مي پرداخت . ناگاه ستاره ي اميدش درخشيد وبختش به صدا در آمد.
 خمپاره اي منفجر شد، همه به سوي منطقه روانه شدند . آري خمپاره به پيکر پاک عبدالاحد اصابت کرده بود و وي را به فيض  رفيع شهادت نائل کرده بود.  عبدالاحد که با اصابت خمپاره به شهادت رسيده بود . پيکرش به زير آب رفت وچندين روز در زير آب ماند وبعد از مدتي توانستند پيکر پاکش را که مثل ماه مي درخشيد بيرون بياورند.
 شهيد عبدالاحد را در اوج افتخار ، روانه ي اردبيل وگلزار شهداي غريبان کردند وگوشه اي از خاک گلزار را به وجود وي آذين بستند.
روحشان شاد ويادشان گرامي

خواندن 1023 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family