شهید

غلامرضا حاجی محمدی

شنبه, 23 تیر 1397 12:04 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

سالها قبل پدر لطف اله حاجی محمدی تبریز که ساکن شهرستان تبریز بود به همراه برادرش بار سفر بسته وبه اردبیل نقل مکان نموده ودر محله سلطان آباد مسکن گزیدند.

 

زندگينامه: 

 شهید والا مقام غلامرضا حاجی محمد تبریز

سالها قبل پدر لطف اله حاجی محمدی تبریز که ساکن شهرستان تبریز بود به همراه برادرش بار سفر بسته وبه اردبیل نقل مکان نموده ودر محله سلطان آباد مسکن گزیدند. لطف اله نیز که بزرگ شده بود به دختر عمویش حوریه محمدی ملیح دل بسته بود واین دلبستگی با موافقت خانواده ها به ازدواج منجر شد وحوریه ولطف اله در کنار یکدیگر یک زندگی پر شور وحال را آغاز نمودند.

لطف اله که از همان  دوران کودکی در کارگاه قنادی، نبات درست می کرد با توسعه کارگاه به شیرینی پزی می پرداخت.با این کار امرار معاش می کرد وزندگی خانواده اش را تامین می نمود.

تا سال 1345 لطف اله و حوریه صاحب شش اولاد به نامهای: رحیمه،سعیده،جواد،محمد علی ،صالحه وامین شده بودند ودر کنار آنها  احساس خوشبختی می کردند . خانواده ی پر جمعیتی که به لطف الهی زندگی خوبی را سپری می نمودند ولطف اله به وجود فرزندانش افتخار می کرد.

روزگار در حال گردش بود که دوم مهر ماه سال هزار وسیصدو چهل وپنج از راه رسید صدیقه خانم (قابله محله) بر سر بالین حوریه خانم حاضر شد وبعد از دقایقی صدای دلنواز نوزاد همه را شادمان نمود.

بعد از تولد نوزاد خوش قدم طبق سنت دیرینه ای که در خانواده ی مذهبی لطف اله برقرار بود شیخ اسد الله حاجی محمدی( پدربزرگ) نام نوه اش را غلامرضا انتخاب نمود، چرا که وی اعتقاد داشت که اسامی فرزندان بهتر است یا همنام ائمه ویا از نزدیکان ودوستان ائمه باشد ونام«غلام رضا» را نیز بر گرفته از نام امام هشتم  برگزیدند.

غلامرضا در دامان خانواده ای مذهبی رشد یافت وتقریبا چهار ساله بود که پدربزرگ اش به وی و برادرش که یکسال از او بزرگتر بود جزئیات ومقدمات نماز را می آموخت ومثلا می گفت:      « 7عضو بدن باید در نماز به سجده برود.»

غلامرضا پنج سال داشت خانواده اش از محله ابراهیم آباد به محله ی قاجاریه (آیت اله طالقانی فعلی) نقل مکان می کنند ودر آنجا مسکن می گزینند.

غلامرضا  بعلت داشتن بردران و خواهران زیاد،اکثر اوقات با آنها به بازی محلی «هفت سنگ» می پرداخت  واکثر اوقاتش را با آنها سپری می نمود وغیر از آنها دوستان غریبه ی زیادی نداشت.

او در میان برادران وخواهرانش به بازیگوشی و زرنگی ومبتکری معروف بود طوریکه از   ابتدایی ترین وسایل ، چیز های با ارزشی درست می کرد.

پدرش روز به روز به کارش توسعه می داد واز لحاظ اجتماعی نیز جزء رجال مشهور وصاحب نفوذ شهر اردبیل محسوب می شدند طوریکه در برخورد با فرزندان وهمسایگانش این امر به وضوح مشهود بود وغلامرضا نیز پدر را الگوی خود قرار داده بود.

غلامرضا  به خاطر طبع ظریف وشوخی که داشت یک رابطه ی حسنه ونیکویی را با دوستان برقرار می نمود وهمه را به سمت خود جلب می کرد وهیچ گاه کسی را از خود نمی رنجانید.

چرخ روزگار می چرخید وغلامرضا قدم به سن هفت سالگی گذاشت وپدر برای اینکه فرزندش از علم وتحصیل بهره  ببرد وی را در مدرسه ی ابتدایی جعفر اسلامی که نزدیک محله قاجاریه بود ثبت نام کرد و غلامرضا از همان روزهای ابتدایی با شوق واشتیاق به کسب علم ودانش پرداخت.

او به کارهای دستی وفنی رغبت فراوانی نشان می داد واکثر اوقاتش را با درست کردن صنایع دستی می گذارند.

پدرش در انجمن اولیاء ومربیان مدرسه نقش مهمی ایفا می نمود .سعی می کرد تا به وضعیت درسی غلامرضا بیشتر رسیدگی کند تا از لحاظ علمی روزبروز پیشرفت کند.

غلامرضا در اوقات فراغت در محله به بازیهای مرسوم سنتی محله مثل « قییش گوتوردی»، «چلینگ آغاجی» وبرخی اوقات نیز با برادران ودوستانش به بازی فوتبال می پرداخت.

با پایان مقطع ابتدایی، گویا غلامرضا  در مقطع راهنمایی ترک تحصیل می کند ودر نزد پدرش به کار مشغول می شود. این دوران سنی او با انقلاب اسلامی مصادف بود. او علاقه ی زیادی به حزب الله نشان می داد وفرایض دینی اش را به بهترین نحوه انجام می داد.

برادرش در این باره می گوید:« غلامرضا با توجه به ویژیگی  رفتاری که داشت یعنی رفتاری پر تحرک و پرجنب وجوش ، در تظاهرات جلوتر از ما حرکت می کرد خیلی نترس بود ودر تمام تظاهرات عکس امام یا پلاکارد کوچکی را با خود حمل می نمود.» پس از آغاز جنگ غلام رضا جذب انجمن ها وپایگاههای مقاومت می شوداز جمله در عضوفعال  پایگاه سرچشمه می گردد. پس از آندر سال 60یا61 دواطلبانه عازم جبهه جنوب شد چرا که غیرتش قبول نمی کرد دوستان وبرادرانش در جبهه ی حق علیه باطل در حال نبرد باشند واو در آرامش زندگی کند .

غلامرضا بعد از بازگشت از جبهه در مدرسه ایثارگران در مقطع راهنمایی به تحصیلش ادامه می دهد تا اینکه تا اینکه مدرک سوم راهنمایی را می گیرد.

غلامرضا قبل از شهادتش یک بار از ناحیه ی انگشت پا مجروح شد ولی انگار جنگیدن با گوشت وخون او عجین شده بود وهیچ مشکلی نمی توانست او را از نبرد باز دارد.

او بخاطر حضور در جنگ دیگر نتوانست به درسش ادامه دهد. برای همین ترک تحصیل کرد اما همچنان در پایگاهها به فعالیت می پرداخت ودر تمام هئیتها وعزاداریها که در محله یا منزلشان برگزار می شد  جزء نفرات اول مراسم بشمار می آمد.

«غلامرضا» در کنار این مراسم و حضور در پایگاهها به ورزش مخصوصاً ورزشهای رزمی علاقه ی زیادی داشت طوریکه توسط عده ای از بچه ها در مسجد میرزا علی اکبر که محله شان نزدیک بود گروه ورزشی تشکیل داده بودند وبه ورزشهای رزمی می پرداختند و علاوه بر این همیشه در صف اول نماز جماعت حاضر می شد.

برادرش می گوید:« من در خانواده نفر چهارم بودم که می خواستم به سربازی بروم وسه تا از برادارنم در منطقه بودند پدر ومادرم نمی خواستند من به جبهه بروم می گفتند ، بگذار یکی از برادرانت بیاید بعد تو به جبهه برو. بالاخره با این حرف  که اگر من بروم رضا را از جبهه  بر می گردانم راضی شان کردم . من وارد گردان قاسم در منطقه ی  جنوب  دشت عباس 61 -60 شدم  آنجا رضا را دیدم اصرار کردم که به نزد خانواده اش برگردد واصرار پدر ومادرم را نیز به او گفتم او با کمال احترام به من گفت: هر کسی وظیفه ای شرعی دارد اجازه دهید به وظیفه شرعی خود  عمل کنم .

غلامرضا که خود را مسئول  در برابر عِرض وناموس وطن می دانست با این که بارها به جبهه رفته بود در اواخر سال 1363 بعنوان سرباز عازم میدان نبرد می شود و همچنان به دفاع از وطن می پردازد او دوره ی آموزشی اش را در پادگان آموزشی شهید پیرزاده گذرانده بود.

(بعد از آن از طریق سپاه به مناطق جنگی اعزام می شود. تا همچنان در میدان نبرد حاضر باشد او بعد از اتمام سربازی دوباره برای بار سوم از طریق بسیج به جبهه اعزام شد چرا که آرزوهایش را در لقاء پروردگار متعال می دید وشیفته ی وصال وشهادت بود.

غلامرضا در ارتباط با دیگران بسیار اجتماعی بود ومخصوصاً نسبت به پدر ومادرش یک    رابطه ی احترام آمیز داشت ودر عین حال صمیمت وشاد وشوخ بودن خود را حفظ می کرد در این باره برادرش می گوید:« در خانواده  ما  روابط توام با ضابطه ،وقوانین حاکم بود او با من خیلی محترمانه وبا ادب وحرمت رفتار می کرد ودر حالیکه با صالح که از خودش کوچکتر بود با شوخ طبعی رفتار می نمود. روی هم رفته ،رعایت حرمت و ادب را برخود واجب می دانست واین حرمت و ادب را با زبان بی زبانی بیان می کرد مثلا هرگز نزد بزرگتر از خود  پاهایش را دراز نمی کرد ویا وقتی بزرگتری حرف می زد سرش را پایین می انداخت،او به به خواهر بزرگترمان که از همه ما بزرگتر بود علاقه و وابستگی خاصی داشت وخیلی با او صمیمی بود واین      خواهر مان در حق مان مثل مادری بزرگوار عمل کرده بود. به خاطر کثرت اولاد خانواده او در بزرگ کردن خواهران وبرادران به مادرمان کمک زیادی کرده بود وآداب اجتماعی را به ما یاد داده بود . غلامرضا با سن کوچکش بسیار  پایبند به صله ی ارحام بود وبه عموی بزرگوارمان که مداح اهل بیت بود احترام قائل بود وبا توجه به محیط تربیتی خانواده مان ارتباط مثبت و مناسب نیز با همسایه ها داشت و در مراسم تشییع جنازه شهداء پیشتاز در صف شهدا بود چرا که در عالم معنویت با پروردگار خود عهد وپیمانی بسته بود که می خواست لذت آن عهد را بچشد.»

دوستان صمیمی غلامرضا ؛آقایان حاجی نوروز صمدی فر(همکلاس) جمال زارع ولی محمدی(همرزم در عملیات بیت المقدس2) وجمال الدین محبوب ایرانی بودند.

غلامرضا بسیار نترس و غیرتمند بود وتنفر شدید از حکومت بعثی وصدام و همچنین اجرای فرمان امام خمینی از عواملی بود که با عث می شد او در عملیات ها در جبهه ها حاضر شود واز خاک کشورش دفاع کند وبخاطر تنفر شدید از رژیم بعثی عراق وشخص صدام،هرگز نمی خواست منطقه ی عملیاتی را ترک کند.

در آن دوران  یعنی حدودا سال 62-63 بود که شهید باکری دستور داد که رزمندگان زیر14سال را جمع کنند ونزد خانواده هایشان بفرستند چرا که عملیات های بزرگی در پیش رو بود برادرش در این باره می گوید:« من در گردان حضرت قاسم منشی گردان بودم ومرحوم شهید بنی هاشم فرمانده  گردان بود طبق دستور شهید باکری فرماندهان گردان باید دستور را اجرا می کردند بنابراین از این گردان نیز مسئولیت این کار بر عهده من نهاده شد اما هیچ کدام از کسانی که زیر 14ساله بودند نزد خانواده هایشان برنگشتند وهرگز دست از عملیات ها برنداشتند.»

چند ماهی بود که غلامرضا دوران خدمت سربازیش را تمام کرده بود اما دلش در جبهه ها بود بنابراین در بهمن ماه سال 1366 به جبهه غرب اعزام می شود وبه عنوان مسئول دسته وارد عملیات 2می گردد .

او وهمرزمانش در منطقه ماووت - خاک عراق اولاغلو- برای مقابله با نیروهای بعثی عراق پیش رفته بود و ضمن اینکه مسئول دسته بود آرپی چی زن وتک تیر انداز نیز بود . بنابراین غلامرضا حاج محمدی تبریز در دوم بهمن ماه سال هزارو سیصدو شصت وشش طی درگیری با نیروهای بعثی عراق در منطقه ماوت عراق (اولاغلو ) به فیض شهادت نایل می گردد و مفقود الجسد     می شود تا اینکه در تاریخ 30/03/74 پیکرش کشف می گردد وبعد از انتقال به زادگاهش اردبیل در گلزار شهدای علی آباد آرام می گیرد. یکی از همرزمان وی (کمال الدین ) چنین نقل می کرد:   « فرماندهان دسته از نقاط  مختلف مورد محاصره  قرار گرفتند اما آنها با روشهایی توانستند محاصره را بشکنند اما غلامرضا مورد اصابت گلوله ی دشمن قرار گرفت وبه عهد ی که با پروردگارش بسته بود وفا کرد وبه فیض شهادت نائل شد.»

برادر شهید از نحوه اطلاعشان از شهادت برادرش چنین می گوید:« ما آمادگی این اتفاق را داشتیم چرا که بسیاری از دوستان و همرزمان جلوی چشمان ما شهید می شدند وهمه شان همچون برادرانمان بودند دو شب قبل از شهادت ایشان خوابی عجیب که در مورد شهادت برادرم بود ، مرا غمگین ساخت.  فردای آن شب از خانواده و دوستان حال برادرم را جویا شدم اما هیچ خبری به من ندادند یکی از دوستان از قضا این خبر را به من داد وگفت: گویا گردان قاسم(با فرماندهانش)برگشته واکنون در تبریز ، پادگان شهید مدنی راه آذر شهر هستند خیلی زود خودم را آنجا رساندم گویا محمدرضا نیز با آن گردان  بود . او که مرا دید سکوت غمگساری کرد اما نگفت که غلامرضا شهید شده، حتی آن گردان نیز خبر نداشت که بر سر غلامرضا چه آمده بود گویا اسیر شده بود وهنوز شهادتش را به ما نمی گفتند،ما هنوز در انتظار بسر می بردیم.»

تا اینکه پیکر پاک شهید در تاریخ 30/3/1374 کشف شده و روانه گلزار شهدای علی آباد اردبیل شد ودر میان خیل عظیم عاشقان ودوستداران به خاک سپرده شد.

آقای محبوب ایرانی که یکی از دوستان شهید بود که در همان عملیات به اسارت در آمده بود وغلامرضا  را در حالی که به شهادت رسیده بود دیده بود چنین روایت می کرد :«که بعثی ها تیر خلاص را به او زده بودند. تمام مهمات را به آتش کشیدند  وما را به  اسارت بردند.»

مادر شهید از خصوصیات اخلاقی فرزندش چنین می گوید:« رک گویی  و صراحت لهجه اش را می پسندیدم چرا که او خود را از قید وبند حرفها رها کرد و راحت و روان سخن می گفت ونیز شجاعت ونترس بودن وصداقت از خصایص بارز اخلاقی وی بود.»

         در پایان به توصیه هایی که شهید در وصیت نامه اش کرده بود اشاره می کنیم:

                «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا ء عند ربهم یرزقون

جنگ ، جنگ است وعزت وشرف ما در گرو همین مبارزات است با عرض سلام ودرود به محضر مبارک بقیه اله الاعظم مهدی موعود روحی له الفداء ونایب بر حق آن حضرت امام امت ، پیر جماران ،اسطوره قرآن ،یاور مستعضفان،دشمن مستکبران ،خمینی کبیر.

بنا به فرمان امام خمینی ، حقیر بر خود واجب شرعی دانستم به سهم خود در این جنگ بر علیه کفر جهانی است شرکت نموده چنان چه به فیض عظما ی شهادت نایل آمده ام از امت همیشه در صحنه تقاضا دارم که اسلحه خونین مرا نگذارند بر زمین باقی بماند . بلکه آن را برداشته با تمام نیرو بر ضد دشمنان اسلام قیام کنند به این امید که پرچم الله اکبر در سطح جهان بر افراشته شود. وهمه مسلمانان عالم از نعمات خداوندی بهره مند شوند.

وصیت برای پدر ومادر گرامی: پدر عزیرم ومادر گرامیم از اینکه فرزندی را تربیت کرده وتحویل جامعه اسلامی داده اید به نوبه خود تشکر می کنم .از شما تقاضا می کنم اگه گریه می کنید برای مظلومیت امام حسین، آقا علی اکبر و آقا علی اصغر علیهم السلام گریه کنید وتا می توانید بر این شهادت افتخار کیند.

وصیت به اهل خانواده: برادران وخواهران گرامی من از شما اول حلالیت می خواهم وانتظار دارم راه مرا ادامه دهید وهیچ وقت دست از مبارزه نکشید .از زحمات همه شما که در این راه (مبارزه با دشمنان اسلام )خواهید کشید بی نهایت سپاسگزارم . »

«روحش شاد ویادش گرامی»

خواندن 1213 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/5f0c2fde1443275108fe3c7784dd51dc.jpg
کتاب «خونین شهر تا خرمشهر» سه فصل دارد: فصل اول ...
cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family