شهید

مهدی جباری مقدم

شنبه, 23 تیر 1397 12:00 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

دوم آبان ماه هزراو سيصد وسي وهشت هجري شمسي است ،خداوند متعال عنايت حضرتش را شامل حال خانواده حاج غلامحسين جباري مقدم (مرحوم شده است ) وحاج خانم رقيه عبدالمحمّد زاده مي کند ،پسري را به عنوان اولين فرزند به اين خانواده ي مؤمن ،خداشناس وپرهيزگار عطا مي نمايد

 

زندگينامه: 

شهيد مهدي جباري مقدم

شهيد مهدي که مهدي وار (حضرت امام زمان (ع)) زيست ودر آرزوي ديدار مهدي به شهادت رسيد .

دوم آبان ماه هزراو سيصد وسي وهشت هجري شمسي است ،خداوند متعال عنايت حضرتش را شامل حال خانواده حاج غلامحسين جباري مقدم (مرحوم شده است ) وحاج خانم رقيه عبدالمحمّد زاده مي کند ،پسري را به عنوان اولين فرزند به اين خانواده ي مؤمن ،خداشناس وپرهيزگار عطا مي نمايد . مادرش اسم پسر را مهدي مي گذارد ،تا در آينده خداي مهدي سرنوشت او را در جبهه عشق وشهادت تعيين کند ،در اطاعت از او امر نايب حضرت مهدي (عج) وولي فقيه عصر حضرت امام خميني (ره) با دشمنان مکتب جدّ خميني (ره) مکتب حضرت پيامبر وائمه اطهار به جنگ بپردازد .مهدي که اولين فرزند از 5 برادر بود . در سايه ي تربيت صحيح وخداپسندانه پدر ومادر متقي وزاهد قرار مي گيرد .روزها سپري مي شود .مهدي بزرگ مي شود ، رشد مي کند ، به همراه پدرش به کلاس قرآن مي رود ،قبل از دبستان از کودکي با مسجد ومنبر ،روحاني انس مي گيرد ، قبل از اينکه به سن مدرسه رفتن قدم بگذارد ،قرآن را مي تواند بخواند ،در نماز خواندن از لحاظ قرائت و... هيچ مشکلي ندارد .وضع زندگي پدر مهدي با توجه به اين که عطاري داشت در حد متوسط بود .مهدي قدم به عرصه ي علم ومعرفت مي گذارد ،در سال 1345 وارد مدرسه ي جعفر اسلامي می شود در دوره ابتدايي وقبل از آن در حياط خانه بازي مي کرد ،وقت فراغت را در مسجد ومدرسه بيشتر مي گذرانيد .وهر هفته با پدرش در روز جمعه به هفته خواني (روضه خواني ) مي رفت. مهدي در خانواده اي پرورش يافت که طبق اظهار برادر شهيد ،پدرش 40 سال نماز شب خوانده وصبح اوّل چهل نفر امضاء کرده بودند که ايشان (حاج آقا غلامحسين مرحوم ) مرد مؤمن مي باشد .

حاج احمد جباري مقدم از تدّين پدرش از زبان والده اش چنين مي گويد :"روزي که با ايشان (مرحوم حاج آقا غلامحسين )ازدواج کردم تا زماني که بعد از پيري در بيمارستان بستري بود يادم نمي آيد که ايشان نماز شب را قضا کرده باشند .حتي در آن روز رحلت خود صبح 17،18 بار نماز خواندند ومي پرسيدند ،دوباره از هوش مي رفتند ومي پرسيدند که نماز خوانده يانه دوباره مي خواندند. پدري که به قول حاج احمد جباري مقدم خادم العلما بود ،پدري که با استاد شيخ عبدالرحيم جعفري ،آيت الله مروج ،آيت الله سيد حاتمي ، آيت ا... موسوي اردبيلي وآيت الله مشگيني مأنوس شده بود .آيت الله مشگيني زماني که در تبعيد به سر مي برد ،به مرحوم حاج غلامحسين نوشته بود :"در عالم برزخ براي هر کسي يک همنشين است ،من در مناجاتم از خدا مي خواهم که مرا با تو همنشين کند وتو هم همين دعا را بکن .آري مهدي جباري مقدم فرزند چنين شخصيتي بود .به قول مادر شهيد با توجه به اين که بعد از ده سال نازايي ونداشتن فرزند خداوند رحمان (مهدي را به اين دو بزرگوار ،والدين ) عنايت فرموده بود: مرحوم حاج آقا غلامحسين وهمسر فاضله اش نهايت سعي وتلاش را در تربيت فرزندان بالاخص شهيد مهدي براي سير در مسير الي الله انجام داده بودند .شهيد مهدي جباري بزرگ مي شود .دوران راهنمايي را در جعفر اسلامي طي مي کند .از زمان تحصيل دوران ابتدايي وراهنمايي ودبيرستان ايشان حاج کاظم جعفري که باهم بزرگ شده بود ، سخناني شيرين دارد وچنين مي گويد :"قبل از انقلاب به خاطر اين که به مسجد جامع رفت وآمد داشتيم  ومغازه ي پدر ايشان در نزديکي مسجد بود .باهم آشنا بوديم ،حتي در دوره ابتدايي از اوّل دبيرستان (نظام قديم ) با هم بوديم .از سال 48 به بعد با ايشان همکلاسي بوديم ، سه چهار سال باهم بوديم ،از مدرسه ي کسري با هم در دبيرستان پهلوي سابق واز آنجا در جهان علوم سابق دو سال قبل از انقلاب (سالهاي 55و56) دوست بوديم .چون خانواده ي ايشان عمو وعموزاده شان مذهبي بودند .به مسجد بزرگ (بيوک مسجد) براي نماز مي رفتيم ،شخصيت ايشان کاملاً مذهبي وهميشه خنده رو بود ويک جوان بسيار خوب بود .در مدرسه تنها دوست ورفيق من بود .در کلاس درسش خوب بود ،کم نمي آورد .چون من سال يازدهم ودوازدهم را در تهران خواندم ،از ايشان دور شدم .حاج رسول نايبي يکي ديگر از دوستان شهيد مهدي جباري مقدم که در آن روزگاران با مهدي بوده همچنين تعريف مي کند :سال 1350-1349آقاي ربّاني از "قم" آمده بود با روش جديد در مسجد اعظم قرآن ياد مي داد تا سال 1357-1356 با هم بوديم در آن موقع در زمان انقلاب مسير ما با شهيد جدا شد ،ايشان با آقاي پيرزاد ،در بعضي مسايل ديني وسياسي با هم بودند .ما هم  درمسجد حاج مير صالح بوديم ،مثل قبل همديگر را نمي ديديم .در زمان کودکي همکلاسي نبوديم .فقط در مسجد نماز وتفسير وبازار و... باهم بوديم چون پدر هر دو نفرمان بازاري بودند ،ايشان در هيئت هاي ورزشگار ژيمناستيک بودند ،من ورزشکار نبودم.آقاي ربّاني دو تا سه سال مسجد آمد ،ما هم شرکت کرديم ،خدارحمت کند.حاج آقا اميرزاده ،روحاني در مسجد سرچشمه تفسير قرآن مي گفت .با استاد جعفري در خانه ها ودر مسجد جامع اکثراً نماز مي خوانديم .وايشان (استاد جعفري تفسير داشتند ودر مسجد معصوم شاه آقاي شيخ العلما شاگردي داشتندحاج مير هاشم نامي بودند .تفسير مي گفتند ما هم استفاده مي کرديم شبها دوشنبه وسه شنبه به صورت مداوم پدرش وعمويش حاج شيخ علي وما به تفسير شيخ باقري مي رفتيم .تابستان تفسير در خانه ها بود ،به خانه ها مي رفتيم.شهيد مهدي جباري براي ما ژيمناستيک ياد مي داد .خيلي صبور وشوخ طبع ومصمّم بود اکثراً به پدرش کمک مي کرد . ائمه اطهار (ع) علاقه بيشتري داشتند .سعي مي کردند گفته هاي آنها را اجرا کنند.هر چيزي در جايي مي ديد ومي خواند آن را براي ما مي گفت ،تبادل نظر مي کرد من بعد از سربازي برگشتم واو هم به جبهه رفته بود مريض الاحوال بود .والده اش توصيه کرد ،حال ايشان خوب نيست ، با ايشان بگرديد تا حالش خوب شود .در جبهه بودم شنيدم که به جبهه آمده گشتم ،پيدا نکردم .حاج شيخ سعيد اصغري در بازار چاقوسازان (پوچاقچي بازاري ) قبل از انقلاب نيمه شعبان احيا مي کردند (مجلس داشتند ) در آن مسجد انسانهاي مخصوصي بودند ،فرداي نيمه شعبان احيا مي کردند (مجلس داشتند ) در آن مجلس انسانهاي مخصوصي بودند ،فرداي نيمه شعبان روزه مي گرفت ،مي رفت راز ونياز مي کرد .ولي فرداي آن روز به روي خود نمي آورد که روزه است وکسي نمي فهميد اداي نماز وقرآن خواندن و... در خانه ي ايشان يک فرهنگ شده بود .شهيد مهدي از زبان برادرش حاج احمد :" آن مرحوم از من بزرگتر بودند (شايد سه سال ) در موقع سربازي (بعد از دوران آموزش ) قرعه بين سربازان انداخته بودند ،با قرعه شهيد به تهران افتاده بود .يک پسر تهراني خيلي ناراحت ومتأثر بودند وبه کردستان افتاده بود، در آن موقع در کردستان درگيري بود ،به تصوّر من سال 58 و59 بود شهيد به آن شخص گفته بودند ناراحت نباش من به تهران افتاده ام ،قرعه خود را به من بده باهم تعويض کنيم .قرعه کردستان را گرفته ،وبه کردستان رفته بود .ودر آنجا خدمت کردند .(از زبان هوشمند صناعتي زاده که الان عضو سپاه پاسداران است که به حاج احمدنقل نموده بودند .وگفته بودند که اگر من عضو سپاه هستم با تشويق هاي شهيد مهدي جباري مقدم به سپاه وارد شدم ) بعد از خدمت سربازي ،من قبل از او يکي دوبار در جبهه بودم .ايشان از سربازي باز گشتند باهم اعزام شديم .در خاطرم هست .که چگونه به مرحوم ابوي ملهم (الهام شده بود ) که آن شبها که ايران را بمباران مي کردند ،وهمه جا خاموشي بود مرحوم ابوي موقع وداع با من معمولي وبا شهيد به طور مفصل خداحافظي کردند ،يادم هست ،برادرم به پدرم گفتند :اگر من بعضي از حقوق را درباره ي شما ادا ورعايت نکرده باشم ،از شماحلاليت مي طلبم ومرحوم ابوي هم از ايشان طلب حلاليّت کردند واز دل من  گذشت که ايشان مثل اين که معلوم شده است شهيد مي شود.ما آن شب را در خانه نمانديم .ما در مسجد سرچشمه خوابيديم .صبح بيدار شديم .نزديکي هاي ظهر اعزام شديم وقصد داشتيم در جنوب ايران به دوستان ملحق شويم که عبارت بودند از شهيد جاويد .شهيد الله وردي سهرابي وشهيد نبي هاشمي ،شهيد مصطفي حجازي ،شهيد اصغريه لو . با بعضي از آقايان از جمله حاج حسن عابديان ،حاج اکبر صبور ، نورالدين امامي وتعدادي از برادران با هم به تبريز رفتيم ودر پادگان سپاه که در منطقه 5 بود .مانديم .مي خواستند به کردستان برويم بنده ودوستان بعد از مذاکره با فرماندهان سپاه ،اجازه گرفتيم که به جنوب اعزام شويم ،آنها ما را مجاب کردند که به کردستان برويم .ما هم برگشته وتصميم گرفتيم بطور ناچاري به کردستان برويم گفتند به سرعت آماده شويد .که استثنائاً به جنوب اعزام مي شويد به دانشگاه جندي شاپور اهواز رسيديم ودر کلاس به ما جا دادند بعد از آن به سوسنگرد رسيديم با بچه هاي که مي خواستيم به آنها ملحق شديم : شهيد صمد ارادتي ،برزگر شهرام قريب ،صوفي ،عظيم پور ،حسين خادم ،صالح نوري ،پارياب ،غلام صاحبقران ،کاظم ديرين ،الله وردي سهرابي (شهدا) آنچه دلمان مي خواست رسيديم در يک گروهان سازماندهي شديم که نام گردان مالک اشتر واز سه گروهان شهيد رجايي ،بهشتي وبا هنر تشکيل شده بود .ما در آنجا که 120-130 نفر بوديم به سه دسته تقسيم شديم .مرحوم اخوي يک ويژگي خاصي داشت ،وزين ، متين بود .يک روز قرار شد که ايشان نرمش ياد بدهند .چون خودشان ژيمناستيک بود ودر اردبيل شناخته شده بود واز رفتن به تهران به خاطر مخالفت والده ،خودداري کرده بود .کاراته کار کرده بود .شهيد کاظم ديرين که نرمش مي داد .ديدند که ايشان (مهدي ) نرمش مي دهد وچقدر بدنش با استقامت ومنعطف ونرم است .ايشان را وادار کردند که فرماندهي دسته را قبول کند .تا اين که در 19 ارديبهشت قرار بود مرحله ي دوم عمليات بيت المقدس شرکت کنيم . به جايي رسيديم  که جاده ي اصلي خرمشهر واهواز وبه بصره نزديک بود . به محض اين که به خط رسيديم درگيري شروع شد .وعراق يک پا تک زد ( با تمامي امکانات وتانک و... ومکانيزه ي ) درگيري در اول صبح شروع شد ومستقيماً به طرف ما مي آمدند .کمترين غفلت منجر به زير تانک ماندن مي شد .در حالي که به شدت آتش مي زدند (مداوم شليک مي کردند ) اولين ودومين وسومين تانک را بچه ها زدند ،آن روز شهيد مصطفي حجازي (از بچّه هاي پايگاه ها ) الطافي (از علي آباد) باهم بوديم ناگزير برگشتيم ،بعد از برگشت ما ...آنها سازماندهي وعازم شلمچه مي شوند ،بيست ويک ارديبهشت 61 بود .با تله هاي مختلف مواجه مي شوند .شهيد مصدي وهمه به غير از چند نفر معدود شهيد مي شوند .يکي از رفقا مي گفت :قمقمه ها را مي گشتم ،آمدم به شهيد مهدي رسيدم ،ديدم دو دستش را روي قلبش گذاشته بود با تير (دوشکا) شهيد کرده بودند .از قمقمه ي ايشان آب را برداشتم وآب خوردم .شهيد بيشتر از همه ي ما به ابوي شباهت داشت(مخصوصاً از لحاظ رياست ومديريت ) ساعت را مي پرسيديم مي گفت :تقريباً 30/9 است ، مي پرسيديم تقريباً "تکرار مي کرد " يعني مي گفت هيچ وقت ساعت را نمي توان توقف داشت به همين علت تقريباً مي گفت .رفقايي دوران سربازي هر وقت  مرا مي ديدند خيلي تأسف مي خوردند .مي گفتند همه احترام ايشان را داشتند ،شايد فرماندهان ندانسته به خوابگاه وارد مي شوند ،سربازان آنطوري که به شهيد احترام مي گذاشتند به فرماندهان نمي گذاشتند . به محض ورود شهيد به آسايشگاه شوخي ها را "قطع" مي کردند .گاهي به شوخي براي ديگران فال مي گرفت .تابع بزرگترها بود .قبل از پيروزي انقلاب عنصر فعال سياسي بود که ما هم با خبر نبوديم .هنوز هم براي ما تاريک بود که بعد از شهادت ايشان فهميديم . با مرحومين شهيد پيرزاده ، شهيد سيري وحاج بهمن رجب نژاد از مبارزان انقلاب بودند .گاهي خودم با آنها مصاحبت مي کردم يک روز به خانه آمد من از والده پرسيدم چيزي شده( که خيلي عميق ناراحت بود ) گفت :مثل اين که دکتر را شهيد کرده اند (دکتر علي شريعتي ) کتابهاي او  را مي خواند ،بر من مکشوف بود .مي خواند،امّادر يک روز در جابه جايي کتاب به زمين افتاد ومعلوم شد که کتاب شريعتي است .

کتاب "امت وامامت" را داده بود تا من رونويسي کنم ،اساساًآن جمعي که باهم بودند وشهيد شدند.موتورهاي محرکه انقلاب بودند .يکي از آنها شهيد ياورکردي بود .با شهيد مهدي خيلي صميمي بوديم.باهم دعوا مي کرديم ايشان رزم کار بودند ومن هم اهل ورزش نبودم 9-10 ساله بودم جدّي تصميم گرفتم که عليه ايشان شکايت کنم .بعد از دوران بلوغ خيلي مهربان وصميمي شده بوديم .آن قدر صميمي بوديم که شايد 5 ساعت صحبت مي کرديم .يکي از شبها بود راديو هم باز بود راديو يک بيت شعر خواند من هم خيلي خوشم آمد که من ادبيات مي خواندم در دبيرستان وشهيد طبيعي (معادل علوم تجربي امروزي )گفتم :شعر خيلي عالي است .گفت: اگر پسنديده اي ،اين شعررا من بگويم ،تو ياداشت کن .من ياداشت کردم .گفتم :شاعر .گفت : شاعر آنرا نمي دانم ،گفتم: شعر را حفظ کرده اي شاعر آن را نمي داني .گفت :من با تو دراينجا گوش مي دادم .در آن موقع که به خدمت سربازي رفت ديپلم گرفته بود درسال 1356-1357  ديپلم گرفته بود .در تمامي علوم اسلامي وانساني اطلاعات وسواد گسترده اي داشت .

حاج کمال برادر ديگر شهيد مهدي درباره ي آن شادروان چنين مي گويد :" بعد از انقلاب جنس گران شده بود .شهيد مهدي چون در مغازه به پدرم کمک مي نمود .به پدرم گفته بودم ،تو که اين باتري "ريواک " 10 ريال خريده اي .قبلاً 11 ريال مي دادي ،الان چرا به 13 ريال مي فروشي ؟ پدرم گفته بود .براي تو غذا ولباس و... تهيه مي کنم .در جواب پدرم گفته بود :من از تو غذا وچيز ديگر نمي خواهم ولي گران فروشي نکن .16-17 ساله بود عکسهاي مبتذل را مي گرفت با پول روزانه اش که يک ريال بود وآن را جمع کرده بود .عکسهاي را مي خريد ومي سوزانيد تا به دست جوانان نيفتد .ديوان حافظ را حفظ کرده بود .حافظ را مي داد ومي گفت ،باز کنيد واز حفظ ،حافظ را مي خواند .

برادرم حاج احمد از ايشان پرسيده بود .وصيت خود را به من بگو ،گفته بود .من وصيتي ندارم .زيرا از کسي بستانکار وبه کسي بدهکار نيستم .خيلي سليقه اي وشيک بود .موقع خواب سرش را شانه مي زد ومي خوابيد .به روان شناسي خيلي علاقه داشت ، در روانشناسي ،اطلاعات زيادي داشت.اگريکي افسرده بود ،يا اضطراب داشت او را به دکتر مي برد.يا از روي روانشناسي با وي برخورد مي کرد (سعي مي نمود که مشکل او را برطرف کند )معمولاً وقتي ما 12 ، 13  ساله بوديم او اين کار را انجام مي داد اگر کسي که مريض بود به دکتر نمي رفت .مي گفت :تو را به سينما مي برم راهنمايي درس مي خواند .کتابهاي روان شناسي مطالعه مي کرد . حاج احمد 13 يا 14 ساله بود .در بازار با يکي دعوا کرده بود شهيد مهدي رسيد ،پرسيد ،گفت : چرا دعوا مي کنيد ؟حاج احمد را سرزنش کرد .حاج احمد گفت :به جاي اينکه او را بزني .مرا سرزنش مي کني ،از من مي پرسي چرا دعوا مي کني ؟ برادرم ورزشکار بود ،ژيمناستيک کار کرده بود .در سنر،آنقدرسنگر را مي کند (عميق) تا ايستاده نماز بخواند .

مادر شهيد (حاجيه خانم عبدالمحمدزاده ) درباره خصوصيات اخلاقي ورفتاري شهيد مي گويد :با همه مهربان بود به ما احترام مي کرد .به همه کمک مي کرد ،من مي رفتم مشهد ،خانه را به اومي سپردم .وقتي به خانه دايي اش مي رفت،شيشه هاي او را تميز مي کرد .در بچگي زرنگ بود از روي ديوار مي پريد وبالاي ديوار مي دويد .دوستانش که همه انقلابي بودند به خانه مي آورد ودر خانه جلسه تشکيل مي داد .شهيد در خانواده اي با چنان خصوصيات عالي پرورش يافت وبعد از طي وسپري کردندوران سربازي وقتي در جبهه احساس نياز شد به طرف جبهه حرکت نمود .حاج اکبر صبور يکي از همرزمان شهيد مهدي درباره  او چنين مي گويد : "بنده در سال 1361 به منطقه ي جنوب رفتيم وبا شهيد وبرادر بزرگوارش حاج احمد باهم بوديم بيش از 20 سال از آن تاريخ گذشته است .هر سه برادر مهدي ،احمد وکمال به جبهه رفته بودند ،دوستان وآشنايان کمال را برگرداندند وما با آن دو برادر در تيپ عاشورا ( که لشکر نشده بود ) باهم بوديم .فرمانده گروهان شهيد صمد ارادتي وفرمانده فتوره چي بود شهيد برزگر معاون گردان بود .قبل از اين که باهم به جبهه اعزام شده باشيم باهم بوديم .بعضي از خصوصيات جسمي واخلاقي ومعنوي شهيد جباري مقدم چنين بود :جواني چهار شانه ،بلند قامت داراي سيماي خندان وقد کشيده وقوي هيکل،ازنظر اخلاقي واقعاً مؤمن بود .به مسائل ديني وشرعي مقيد بود که به اصالت خانوادگي بر مي گردد.در يک خانواده تربيت شده بود که پدرش حاج غلامحسين يک شخصيت نمونه ي کامل انسان ،مرد متديّن ،مرد خدا بود ،هميشه اهل مسجد بود با علماي بزرگي چون مرحومين ،آيت ا... مروج ،استاد شيخ عبدالرحيم جعفري وآيت الله سيد حاتمي مأنوس بودند ، اهل قرآن ،ذکر دعا ومناجات بودند .بايد از چنين شخصيتي شهيد مهدي جباري مقدم قدم به عرصه ي بگذارد . شهيد مهدي جباري مقدّم به جبهه آگاهانه قدم گذاشته بود .در سه راه (ايستگاه حسينيّه ) وقتي که گروهان درگير با عراق شد .(در حمله ي عراق که مي خواست جاده ي اهواز را قطع کند.) شهيد بزرگوار با شهامت وشجاعت در برابر دشمن ايستاد .آنچنان از خود شجاعت نشان داد (عليرغم  اين که گروهان ما تجهيزات لازم را نداشت ) عراق با توجه به اين که با مکانيزه وتجهيزات کامل تانک و... حمله کرده بود ،نتوانست کاري پيش ببرد ، يکي از برادران مجروح شده بود من ايشان را به پشت برگردانم لباسم خونين شده بود .شهيد مهدي جباري مقدّم گفت :لباس خود را بشوي وپاک کن وهمين شکل وارد نشو .مرا در يک پالتو پيچيد وبه سنگر آورد .با آگاهي وبصيرت خاص به جبهه آمده بود .اطاعت پذيري از فرمانده کم حرفي ما از خصوصيات او بود .هر چه فرمانده دستور مي داد اطاعت مي کرد وهيچ اعتراضي نمي کرد .بارها شاهد بودم که شهيد به نماز اوّل وقت اهميت مي دهد .قبل از انقلاب خود ودوستانش اهل مسجد وهيئت تفسير و... بودند قبل از انقلاب يک بار در خدمت ايشان بوديم باهم بيرون رفتيم  .شهيد بزرگوار پيرزاده به عنوان امام جماعت ومن وشهيد مهدي به ايشان اقتداکرديم .درمسجدجامع انس والفت داشت ،تمامي مسائل ديني را از علما مخصوصاً از حضرت آيت الله شيخ عبدالرحيم جعفري ياد گرفته بود . حاج اکبر صبور در جواب اين که شهيد مهدي جباري مقدم مي گفت :به عراقيها ي ودشمن نبايد فحش وناسزا بدهيد ،چون آنها به زور به جبهه آمده اند وتقصيري ندارند.مي گويد:خيلي احتمال دارد .اين حرف را گفته باشد چون خودش سعي مي کرد در کوچکترين حرف زدن مراقب خودش باشد .در ادامه ي خاطرات مي گويد : يادم مي آيد که درجاده اهواز خرمشهر بستني مي دادند .بچه ها رفتند بستني بگيرند. تمام شده بود .ديدم که شهيد يک ظرف چهار کيلويي آورد ،متوجّه شديم که سس گوجه فرنگي است . آن ظرف 4 کيلويي را هر جا نقل مکان مي کرديم با خود مي برد .به شلمچه رسيديم وقبل از عمليات هيچ غذايي نداشتيم .مرا در سنگر گذاشته ورفتند .ديدم نان وعدس پلويي آورد .پرسيدم از کجا آورده اي گفتند سس گوجه فرنگي را به اردوگاه ارتش بردم وبا عدس پلويي عوض کردم .

منطقه اي که ما با شهيد بوديم خيلي حساس بود . که شايد در طول جبهه هاي جنگ چنين جبهه اي وجود نداشت .بطوريکه در هيچ جا چنين عملياتي انجام نگرفته بود که آنقدر شهيد بدهيم .زيرا روبروي پتروشيمي بصره بود ،که دشمن به آن منطقه حساسيّت داشتند .که من در آنجا ديدم با هواپيما ريختند ومنوّرزده بودند .

منطقه روشن شده بود .مسلسل ها را روي تانک قرار داده بودند.بدون سرنشين بود وبطور مداوم شليک مي کرد .به طوري که شهيد جباري مقدم به همراه تعداد کثيري از برادران مظلومانه در منطقه ي شلمچه به شهادت رسيدند من آن موقع مجروح شده بودم .مدّت زيادي جنازه ي مطهر آنها در آنجا بود. شهيد مهدي جباري مقدم چنانکه حاج احمد برادرش مي گويد ،براي خودش از ديوان حافظ تفأل زده بود اين شعر آمده بود :

خرّم آن روز کزين منزل ويران بردم              راحت جان طلبم وزپي جانان بردم

وشعرديگر

دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند       واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

جالب آن که با خوشي وخرمي از دنيا رفت وجالب تر ازآن که دردل شب ونزديکي سحر در 26/2/61   شهادتش اتفاق افتاد وساليان سال جنازه ي مطهرش در آن وادي ماند،بعداً در گلزار شهداي بهشت فاطمه در کنار دوستان انقلابي وشهيد خود آرميد .

                                                                             روحش شاد باد

                                                                                 ان شاءالله

خواندن 1603 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(2 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/5f0c2fde1443275108fe3c7784dd51dc.jpg
کتاب «خونین شهر تا خرمشهر» سه فصل دارد: فصل اول ...
cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family